کلمة «حکمت» و همخانوادههای آن مکرّر در قرآن و در دیگر منابع اسلامی به کار رفته است و اگرچه برخی آن را زاییدة تمدّن کهن یونان میدانند، امّا از هر جا نشئت گرفته باشد، بعد از ظهور اسلام و ورود در این فرهنگ ناب الهی از سوی خداوند حکیم و مفسّران قرآن حکیم، بهویژه معصومین(ع) چنان تعالی یافت که تعلیم حکمت یکی از فلسفههای بعثت پیامبران برشمرده شد (ر.ک؛ آلعمران/164؛ الجمعه/2 و ...) و بزرگترین، رفیعترین و شایستهترین نعمت خدا بر انسانها شناخته گردید (ر.ک؛ فیض کاشانی، 1418ق.، ج 1: 128). امّا متأسّفانه این بزرگترین نعمت الهی، چنان در مقام تعریف، بیان و تعیین مصداق مهجور مانده است که مفسّر بزرگ شیعی، مرحوم طبرسی فقط از طریق اخبار رسیده، حدود دَه معنا برای آن ذکر میکند، بیآنکه تکلیف خوانننده را در این مجال روشن نماید (ر.ک؛ طبرسی، 1360، ج 3: 51).
نگارنده با تأسّف بر کوتاهی ما مسلمانان که چرا نتوانستهایم گوهرهای اصیل و ناب قرآن را حدّاقل در تلاشی بسان توشیهیکو ایزوتسوی ژاپنی در آسمان بیکران قرآن و در کنار ستارگان دیگر، آن را به نظاره بنشینیم، چراکه ایشان در کتابِ خدا و انسان در قرآن میگوید: «کلمات یا تصوّرات در قرآن، هر یک تنها و منعزل از کلمات دیگر به کار نرفته، بلکه با ارتباط نزدیک به یکدیگر مورد استعمال قرار گرفتهاند و معنی مخصوص و ملموس خود را دقیقاً از مجموع دستگاه ارتباطی که با هم دارند، به دست میآورند» (ایزوتسو، 1393: 5).
از این رو، بر آن است تا بعد از بررسیهای لغوی و تفسیری این واژه در منابع اسلامی، البتّه نه به روش سمانتیک، خود تعریفی نو از حکمت ارائه دهد و با اضافه کردن گوهر جمال به آن و با ترکیبی متعالی به منظر آیات قرآن، روایات و جهان هستی بنشیند تا فقط بررسیهای ما از گوهرهای ناب قرآن، تقلید و تکرار صرف نباشد و رشد، تعالی و ثمرة علمی و عملی نیز داشته باشد.
واژة حکمت بیست بار در قرآن کریم ذکر شده است و معمولاً مفسّران تعریفی که از حکمت به طور کامل ارائه دادهاند، ذیل آیة شریفه 269 سورة بقره است. امّا این واژه قبل از نزول قرآن و در لغت عرب جاهلی و اشعار آنها نیز به کار رفته است و در روایات معصومین(ع) به وفور از آن یاد شده است. آنچه جالب است اینکه گاهی این برکت یا خیر کثیر (البقره) به مشیّت الهی که بدون حساب و علّت نیست، اعطا میشود و عقل حکم میکند که آن بدون صلاحیّت و شایستگی نیست و گاهی در لسان معصومین(ع) کافر یا منافق هم صاحب حکمت هستند «خُذ الحکمةَ و لو مِن أَهل النّفاق» (نهجالبلاغه/ ج 80).
این مسئله انسان را به تأمّل وامیدارد. آنچه در این مجال در پی آن هستیم، عبارتند از:
1ـ واژة «حکمت» در منابع اسلامی چه مفهومی دارد؟
2ـ واژة «جمال» در منابع اسلامی چه مفهومی دارد؟
3ـ حکمت و جمال در این مجال چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟
زیرا در باب حکمت، این مفهوم وزین و نورانی، با توجّه به قدمت بسیار طولانی و اهمیّت بسیار والایی که برای آن سراغ داریم، گویا متأسّفانه تعریفی که درخور و شایستة این منّت عظمی ارائه شده باشد، تاکنون صورت نگرفته است. همچنین باید گفت که نگارندگان تمام تقسیمهایی را که برای حکمت صورت گرفته، به دو دلیل فاقد جامعیّت میداند: یکی اینکه خلطی میان مفهوم و مصداق حکمت در طول تاریخ از سوی لغویّون، مفسّران و محقّقان صورت گرفته است. دوم اینکه تعاریف صورت گرفته ناقص میباشند و عنصری مفقود دارند که پس از تلاشی مستمر، امیدواریم با اضافه نمودن گوهر گمشدة حکمت، یعنی جمال، و تبیینی نو از آن، تعریفی جدید و درخور این منّت عظمی ارائه دهیم. در باب رابطة میان این دو، در این مقام باید گفت این دُردانة فراموششده، «جمال = زیبایی» است که جزءِ لاینفکّ حکمت میباشد و اصلاً حکمت و جمال مثل دو بال هستند که پرندة ملکوتی انسان حکیم با هر دوی اینها پرواز و سِیر میکند و فقدان هر یک خسارت عظمی محسوب میشود؛ زیرا حکمت مبداء جمال و جمال مظهرِ حکمت است در جهان زیبای آفرینش. نگارندگان برای تأیید ادّعای خود از شواهد قرآنی و روایی استفاده مینمایند و با روشی تحلیلی و معناشناختی، البتّه نه معنای سمانتیک، سعی دارند هالهای از ابهام را که گِرد این مفهوم نورانی فراگرفته است، رفع نمایند و بعد از تعریف و تقسیم یادشده، میتوان تمام مصادیق قرآنی و روایی حکمت را در این تعریف و تقسیم که احتمالاً برای اوّلین بار صورت گرفته، قرار داد و با تعریف جدید میتوان کلیدی برای گنجینههای دفین قرآن در روایات معصومین(ع) ساخت.
1ـ تعریفهای ارائه شده از حکمت
برای واژة حکمت در زبان عربی که به نظر میرسد این واژه عربی باشد نه دخیل در زبان عربی، یعنی عبری (ر.ک؛ جفری، 1386: 181) تعاریف متعدّدی آورده شده است، چه از سوی لغتشناسان و چه از سوی مفسّران و شعرا، و تقریباً آن معانی که در لغتنامههای فارسی از این واژه صورت گرفته، برگردانی از تجارب عربزبانان است نه رویکردی جدید و متفاوت. به همین دلیل، برای رسیدن به تعریف جدید، خود به بررسی این واژه در منابع مختلف لغوی، تفسیری و ... میپردازیم.
1ـ1) «حکمت» در لغت
آنچه در لغتنامههای عربی در باب حکمت آمده است، معمولاٌ زیرِ ریشة «حکم» قرار دارد و آنچه در این مقام آورده شده است، چکیدهای از معانی حکمت و همخانواة آن است. لذا چنین پنداشته نشود که تمام معانی مذکور، معانی حکمت در این لغتنامههاست، بلکه بدین دلیل تمام معانی همخانوادة حکمت در هفت دسته ذکر شده است و تمام معانی از همین منابعی است که ذکر شده است و برای تکرار نکردن، برخی از آن منابع ذکر شده است.
دستة اوّل
علم (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 3: 63). 1ـ اشعار حکیمانه، مَثَلها، فقه، شناخت بهترین چیزها با بهترین علوم (ر.ک؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج 12: 140)، معرفت، علم شریعت (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 6: 48)، کلام سودمندی که از جهل و سفاهت منع کند. 3ـ اموری که مبنای آنها با علم و عقل محکم گردیده است و از اختلاف محفوظ است. 4ـ علم به حقایق اشیاء، آنگونه که هستند و عمل به مقتضای آنها (ر.ک؛ مرتضی زبیدی، 1414ق.، ج 16: 160). 5ـ گونهای از قوّة عاقلة علمی که حکمت الهی است، حجّت عقل بر طبق احکام شریعت. 6ـ رسیدن به حق با علم و عمل، شناخت انسان و انجام خیرات، اسرار علوم شریعت و طریقت، علم اسرار حقایق الهی، تفکّر در اوامر الهی و عمل به آن. 7ـ قطعیّت و یقین، وعظ (اندرز)، امر، عقل انسان، آنچه از احتمال و اشتباه محفوظ است، چیزی که در سر انسان است و او را از زشتیها دور میکند.
دستة دوم
حلم (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 3: 63)، منع از ظلم یا از فساد و ... (ر.ک؛ ابنفارس، 1404ق.، ج 2: 91)، لجام چارپایان، نهی (از زشتی و ...) زجر، گرفتن دست سفیه و نادان، سکوت، نیازمند نبودن، خشیه، الوَرَع، محکمکاری و اتقان (ر.ک؛ فیومی1415ق.: 145)، چیزی که در آن اختلاف و اضطراب نباشد، حرز و برگشتن.
دستة سوم
نبوّت و رسالت، قرآن (ر.ک؛ فیروزآبادی، 1415ق.، ج 4: 39)، تورات، زبور (ر.ک؛ مطرّزی، 1979م.، ج 1: 218)، حلال و حرام الهی، آیات غیرمنسوخه، آیات آخر سورة انعام، آیاتی که نصّ است و آیات غیرمتشابه قرآن، اصحاب اُخدود در قرآن، تأویل القرآن، طاعت خداوند.
دستة چهارم
حاکم، قاضی، حکم و شکایت نزد خدا بردن، عدل (ابندرید، 1988م.، ج 1: 564).
دستة پنجم
چانه یا پیشانی یا صورت انسان (ر.ک؛ صاحب، 1414ق.، ج 2: 387)، شأن و منزلت انسان، فرج زنان (ر.ک؛ ابنسیّده، 1421 ق.، ج 3: 49)، اعتماد، راستی و اختیار تام داشتن.
دستة ششم
کسی که کاری را از روی هدف و غایت انجام میدهد، کسی که کارهای ظریف و زیبا انجام میدهد (ر.ک؛ ابناثیر، 1364، ج 1: 419)، نهایت امر هر چیزی.
دستة هفتم
کسانی که مورد تمسخر قرار میگیرند.
تحلیل و بررسی
با اندکی تأمّل در تقسیمبندی هفتگانة لغوی از حکمت تقریباً میتوان تمام موارد دستة اوّل را به علم برگرداند که یکی از کارکردهای عقل محسوب میشود. برخی موارد دستة دوم را بهراحتی و برخی را با تأویلهایی میتوان به منع برگرداند. مصادیق دستة سوم را میتوان در دستهبندی جدید ما که به زودی ذکر خواهد شد، از مصادیق حکمت افاضهای قرار دارد. وجه مشترک مصادیق دستة چهارم را نیز میتوان فیصله دادن و قطع نمودن دانست. دربارة چانه، پیشانی و یا صورت انسان و ارتباط آنها با حکمت در لغت، برخی گفتهاند به این دلیل است که از آنجا که چانه، صورت یا پیشانی انسان مثل مکان قرار گرفتن لجام برای چهارپایان است و گفتیم که لجام چهارپا را از سرکشی نگه میدارد. البتّه وجه بهتری هم میتوان برای آن بیان نمود و آن اینکه، همانطور که در زبان عربی، به صورتِ انسان، «وجه» و به انسان آبرومند و صاحبمنزلت، «وجیه» گفته میشود و قدر و منزلت نیز یکی از معانی لغوی حکمت است، چنانچه بیان شد، .در زبان فارسی نیز آبرو تناسب وثیقی با صورت انسان دارد و اصطلاح عامیانة «ریش گذاشتن» به جای صرفِ آبرو حاکی از آن است. وجه مشترک اعتماد، راستی و اختیار تام داشتن را میتوان ثبوت دانست. دربارة دستة ششم نیز باید گفت که هدف، غایت، ظرافتکاری و زیبایی به تعریف جدید ما مرتبط است و وجه تشابه کسانی که مورد تمسخر قرار میگیرند به حکمت، شاید از این نظر است که اینان به دلیل کفّ نفس و صبری که انجام میدهند و در این صبوری، وجهالله را خواهانند و نیز این صبوری آنان باعث تربیت روحی و رشد و تعالی آنها میگردد، چنانکه یکی از مصادیق «محکمین» که در هفت دستة لغوی قرار داشت، به «اصحاب الأُخدود» تفسیر شده است؛ همانها که مخیّر شدند بین دنیا و شکنجة سوخته شدن و برگزیدن بهشت و رضوان پروردگار، و ایشان به دلیل صبر و استقامت خود، بهشت را برگزیدند و بعد از تحلیل هفت دسته از مصادیق کلّی، لغویّون تمام هفتاد مورد را میتوان در 1ـ علم (که یکی از بالاترین درجات آن یقین است)، 2ـ منع، 3ـ ثبوت، 4ـ غایتمندی، 5ـ زیبایی خلاصه نمود، چراکه حتّی تعبیر قدر و منزلت انسان به حکمت را نیز میتوان هم از نظر غایتمندی و هم از لحاظ منع، مرتبط به حکمت دانست؛ زیرا زمانی انسان قدر و منزلت حقیقی خود را حفظ میکند که در اموری ثبوت داشته باشد و لازمهاش منع از اموری مثل هوای نفس است و از سویی، اگر از چنین شخصی بپرسیم که چرا خویشتنداری میکنی و هدفت چیست، قطعاً غایتی را در نظر دارد که همان تربیت و کمالطلبی وی است و از این هفت دسته، از دستة اوّل، تنها شمارههای 1 تا 7 عناصری از تعریف پیشنهادی ما میباشند و بقیّه از مصادیق حکمت میباشند نه تعریف حکمت.
از دستة دوم نیز برخی از لوازم و برخی از عوامل رسیدن به حکمت هستند، یا مصداق حکمت و هیچ کدام از تعریف حکمت نمیباشند.
از دستة سوم نیز هیچ کدام تعریف حکمت نیستند و از مصادیق حکمت میباشند. از دستة چهارم نیز هیچ یک تعریف حکمت نیستند و از دستة پنجم نیز برخی از مصادیق حکمت و برخی به صورت استعاره یا مجاز اسباب مصادیق حکمت میباشند. از دستة ششم، برخی از عناصرِ تعریف جدید ما وجود دارد و برخی نیز از مصادیق حکمتاَند. کسانی که مورد تمسخر قرار میگیرند، با توجیههایی میتوانند از مصادیق حکمت قرار گیرند و ربطی به تعریف حکمت ندارند.
1ـ2) تقسیمبندی معیارمند دیگری از حکمت
این تقسیمبندی هفتگانه بر اساس برخی شباهتهای محتوایی و مضمونی بود، امّا با یک تأمّل عمیقتر میتوان پی برد که تمام این 71 مورد را میتوان در چند دستة زیر قرار داد که آیات و روایات نیز آن را تأیید میکند:
1ـ دستهای که به عنوان علل معدّه یا عوامل فراهمکنندة حکمت میتوان نام برد؛ از قبیل (اشعار حکیمانه، مَثَلها، فقه، کلام سودمند، اسرار علوم شریعت، تفکّر در اوامر الهی و عمل به آن و هر یک از این مصادیق هفتادو یکگانه که به نوعی عمل محسوب میشوند، چه اوامر چندگانهای که در سورة اِسراء آمده است و چه در این تقسیمبندی هفتادویکگانه، مثل اوامر، نواحی، راستگویی، حلم، برگشتن و...).
2ـ دستهای که به عنوان لوازم حکمت میتوان برشمرد (حال چه به صورت استعاره و کنایه مثل صورت و چانه که استعاره از محلّ لگام یا منع انسان است) و چه به صُوَر دیگر؛ مثل اخلاص، ظرافتکاری و محکمکاری و زیباکاری و...).
3ـ دستهای که جزئی از تعریف حکمت میباشند (مثلِ صاحبِ یقین و معرفت شدن با افاضه و اشراق الهی و...).
4ـ بالأخره دستهای که به عنوان نتایج حکمت میتوان از آنها نام برد (از قبیلِ خشیت، بینیازی، اموری که مبنای آنها با علم و عقل محکم گشته، از اختلاف محفوظ است). از این نظر است که حکمای حقیقی و انبیا کمترین اختلاف را با یکدیگر دارند و به قول حضرت امام خمینی(ره)، اگر تمام انبیا یک جا جمع شوند، هیچ اختلافی با یکدیگر نخواهند داشت.
1ـ3) شواهدی برای هر دسته
دسته اوّل
«عَلَیْکُمْ بِالسِّوَاکِ فَإِنَّ النَّبِیَّ(ص) اَمَرَ بِالسِّوَاکِ فِی ظَاهِرِ الْأَسْنَانِ وَ أَرَادَ هَذَا الْمَعْنَی وَ الْمَثَلَ وَ مَنْ أَنَاخَ تَفَکُّرَهُ عَلَی بَابِ عَتَبَةِ الْعِبْرَةِ فِی اسْتِخْرَاجِ مِثْلِ هَذِهِ الْأَمْثَالِ فِی الْأَصْلِ وَ الْفَرْعِ فَتَحَ اللَّهُ لَهُ عُیُونَ الحِکْمَةِ وَ الْمَزِیدَ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» (مصباح الشّریعه، 1400ق.: 126).
دستة دوم
«مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ بِنُورِ التَّأْیِیدِ وَ حُسْنِ التَّوْفِیقِ فَطَهَّرَ قَلْبَهُ مِنَ الدَّنَسِ فَلَا یُفَارِقُ الْمَعْرِفَةَ وَ التُّقَی فَیَسْتَمِعُ الکَلِمَ مِنَ الْأَصْلِ وَ یَتْرُکُ قَائِلَهُ کَیْفَمَا کَانَ قَالَتِ الْحُکَمَاءُ خُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَفْوَاهِ الْمَجَانِینِ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ(ع) جَالِسُوا مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ لِقَاؤُهُ فَضْلاً عَنِ الکَلِمِ وَ لَا تُجَالِسُوا مَنْ تُوَافِقُهُ ظَوَاهِرُکُمْ وَ تُخَالِفُهُ بَوَاطِنُکُمْ فَإِنَّ ذَلِکَ الْمُدَّعِی بِمَا لَیْسَ لَهُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ فَاستَقَادَتکُم [فِی اسْتِقَادَتِکُمْ] فَإِذَا لقتَ مَنْ [فِیهِ] ثَلَاثُ خِصَالٍ فَاغْتَنِمْ رُؤْیَتَهُ وَ لِقَاءَهُ وَ مُجَالَسَتَهُ وَ لَوْ کَانَ سَاعَةً فَإِنَّ ذَلِکَ یُؤَثِّرُ فِی دِینِکَ وَ قَلْبِکَ وَ عِبَادَتِکَ بَرَکَاتُهُ فَمَنْ کَانَ کَلَامُهُ لَا یُجَاوِزُ فِعْلَهُ وَ فِعْلُهُ لَا یُجَاوِزُ صِدْقَهُ وَ صِدْقُهُ لَا یُنَازِعُ رَبَّهُ فَجَالِسْهُ بِالْحُرْمَةِ وَ انْتَظِرِ الرَّحْمَةَ وَ الْبَرَکَةَ وَ احْذَرْ لُزُومَ الْحُجَّةِ عَلَیْکَ وَ رَاعِ وَقْتَهُ کَیْلَا تَلُومَهُ فَتَخْسَرَ وَ انْظُرْ إِلَیْهِ بِعَینِ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ تَخْصِیصِهِ لَهُ وَ کَرَامَتِهِ إِیَّاهُ» (همان: 162).
دستة سوم
«عن سلیمان بن خالد قال سألت أباعبد الله(ع) عن قول الله: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً. فقال: إنّ الحکمة المعرفة و التّفقّه فی الدّین، فمن فقّه منکم فهو حکیم، و ما مِن أحد یموت مِن المؤمنین أحبّ إلی إبلیس مِن فقیه» (عیّاشی، 1380ق.، ج 1: 151).
دستة چهارم
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِیِّ عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یَقُولُ بِالْعَقْلِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْحِکْمَةِ وَ بِالْحِکْمَةِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْعَقْلِ وَ بِحُسنِ السِّیَاسَةِ یَکُونُ الْأَدَبُ الصَّالِحُ قَالَ وَ کَانَ یَقُولُ التَّفَکُّرُ حَیَاةُ قَلْبِ الْبَصِیرِ کَمَا یَمْشِی المشی فِی الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ بِحُسنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ»(کلینی، 1407ق.، ج 1: 28).
2ـ حکمت در تفاسیر
معانی مفسّران از حکمت بسیار نزدیک به معنای لغوی این واژه است که مواردی ذکر میشود:
ـ در تفسیرالأصفی در باب حکمت آمده است: «تحقّق یافتن علم و استواری در عمل (اطاعت پروردگار و معرفت امام) «معرفت امام و اجتناب از گناهان کبیره که خداوند آتش برای آنها مقرّر کرده»، «معرفت و تفقّه در دین»، «حکمت نور معرفت است و میراث تقوی و ثمرة صدق است و اگر بگویم خداوند نعمتی بزرگتر، برتر، شایستهتر و پُربهاتر از حکمت به بندگانش ارزانی نکرده، درست گفتهام» (فیض کاشانی، 1418ق.، ج 1: 128).
در روایت دیگری از پروردگار نقل کرده است: «من حکمت را به کسی ارزانی نمیکنم، مگر اینکه او را برای خود برگزیده باشم و با حکمت او را خاصّ خود گردانیده باشم» (همان).
همچنین گفته است حکمت یعنی کتاب، و در روایت دیگری گفته است: «هیچ خانهای نیست که حکمت در آن نباشد، مگر اینکه خراب شده است. سپس آگاه باشید، فقیه شوید، عالم شوید و در حالت جهالت از دنیا نروید» (فیض کاشانی، 2: 129).
علم قرآن، ناسخ و منسوخ قرآن، محکم و تشابه، مقدّم و مؤخّر، حلال و حرام و امثال قرآن، علم دین، نبوّت، فهم، خشیت، علمی که منفعت و فایدة زیادی دارد، قرآن و فقه، به علم حکمت گفته میشود؛ زیرا با علم از زشتی ممانعت میشود و از زشتی تنفّر ایجاد میشود و از جبائی نقل نموده که منظور از حکمت آن است که خداوند به انبیاء و امّت آنها عنایت کرده است؛ از قبیل کتب آسمانی، آیات و نشانههایی است که آنها را به خدا و دین خدا دلالت و راهنمایی میکند.
صاحب مجمعالبیان مرحوم طبرسی نیز این گونه نقل نموده است: «در اینکه مقصود از حکمت چیست، چند وجه گفتهاند:
1ـ علم به قرآن و آگاهی از ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقدّم و مؤخّر، حلال و حرام، مَثَلهای آن (نظر ابنمسعود و ابنعبّاس). 2ـ علم دین (از ابنزید). 3ـ رسیدن به واقع و حقیقت در عمل و گفتار (مجاهد). 4ـ نبوّت و پیامبری (سدی). 5ـ معرفت به خدا (عطا). 6ـ فهم (ابراهیم). 7ـ ترس از خدا (ربیع). 8 ـ قرآن و فقه (از امام صادق(ع) و مجاهد). 9ـ علم و دانش که فایده و منفعت بزرگ دارد و این وجه جامع همة وجوه و اقوال دیگر میباشد.10ـ آنچه خداوند به انبیا، پیامبر و امّتهای آنان داده از کتاب و آیات و نشانههایی که آنها را به شناسایی خدا و دین او راهنمایی کند که این خود تفضّل و رحمتی است از طرف پروردگار و به هر کس بخواهد، میدهد (از علی بن جبائی).
علّت اینکه به علم، حکمت گفته شده، این است که علم همیشه انسان را به زیبایی (نیکی) و خیر میخواند و از زشتی بازمیدارد و این حقیقتِ حکمت است» (طبرسی، 1360، 3: 51).
3ـ حکمت از دیدگاه فیلسوف بزرگ شیعه؛ ملاّصدرا
صدرالمتألّهین حکمت را هم شامل علم صحیح و هم فعل و رفتار صحیح میداند و روایتی از مقاتل نقل میکند که تفسیر حکمت در قرآن را خارج از چهار وجه نمیداند که عبارتند از:
1ـ مواعظ قرآن؛ مثل آیة Pوَأَنزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ: و خداوند، کتاب و حکمت بر تو نازل کردO (النّساء /113).
2ـ فهم و علم؛ مثل آیة Pوَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا: و ما فرمان نبوّت (و عقل کافی) در کودکی به او دادیمO (مریم/12).
3ـ نبوّت؛ مثل آیة Pوَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَة: دانش به او دادیمO (ص/20).
4ـ قرآن، عجائب و اسرار آن؛ مثل آیة Pاُدْعُ إِلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ: با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نماO(النّحل/ 125).
سپس ایشان مرجع همة این وجوه را در علم به حقایق اشیاء و عمل به موجب آنکه تجرّد و کنارهگیری از دنیا و آنچه در آن است (تقوا) میدانند. سپس میگوید:
«به همین خاطر، گفتهاند حکمت تخلّق به اخلاق خداست؛ یعنی احاطه به صُوَر موجودات و عاری گشتن از مادّیات. پس بدان که امکان ندارد حکمت از این دو معنا خارج باشد؛ زیرا بدون شک حکمت، کمال انسان است و کمال انسان منحصر در دو چیز است: اوّل شناخت خیر (خوبیها و زیباییها) به دلیل خوبی خودش. دوم شناسایی خیر برای بهکار بستن آنکه مرجع اوّلی، علم و ادراک است و مرجع دومی به کردار و فعل صحیح برمیگردد و کمال این دو امر در نوع انسان همان مرتبة نبوّت و ولایت است. چنانچه خداوند از قول حضرت خلیل حکایت فرموده که میفرماید:Pرَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا: پروردگارا به من علم و دانش ببخشO (الشّعراء/83) که در اینجا منظور، حکمت نظری است و در دنبال همین آیه میفرماید:Pوَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ: و مرا به صالحان ملحق فرماO (الشّعراء/ 83) که حکمت عملی است. یا خطاب به حضرت موسی(ع) که فرمود: Pإِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا: من «اللّه» هستم؛ معبودی جز من نیستO (طه/14) که این حکمت نظری است تا آنجا که فرمود: PفَاعْبُدْنِیO (طه/14) که حکمت عملی است. موارد بسیاری از این قبیل در قرآن وجود دارد؛ زیرا علم توحید به کمال نمیرسد، مگر بعد از اطّلاع به جمیع ابواب حکمت نظری و عملی خالی از شوائب نفسانی و این میسّر نمیشود، مگر بعد از اینکه انسان حکیمی باشد که بداند هر آنچه نزد خداست، برای نیکوکاران خیر است و زیباست» (صدرای شیرازی، 1366، ج 7: 164ـ165).
سپس ویژگیهایی برای حکمت ذکر میکند که عبارتند از:
الف) حکمت از جانب خدا افاضه میشود.
ب) بین معلّم حکمت و مفیض حکمت، فرق است و خداوند مفیض و انبیاء معلّم حکمت هستند.
ج) فیّاض معارف از جمله حکمت بر نفوس، خداوند است که این معارف از سوی ملائکه از امکان به وجود و یا از قوّه به فعل درمیآید.
د) خداوند با افاضة صُوَر اشیاء بر قلوب بندگان، هر کس را بخواهد، هدایت میکند.
هـ) منظور از این حکمت که خداوند افاضه میکند، علوم ضروری نیست که حیوانات و چارپایان نیز دارا میباشند، بلکه منظور، آن دسته از علوم نظری است که منشاء و مبداء افعال حسنه هستند.
4ـ نقدی بر دیدگاه ملاّصدرا
نکات مثبت دیدگاه این فیلسوف و مفسّر بزرگ این است که اوّلاً اصل و اساس حکمت را از افاضات پروردگار میداند. ثانیاً اینکه ایشان انبیاء و معصومین(ع) را معلّم حکمت میداند، نکتة برجستهای است که شاهدی است برای تقسیمبندی ابتکاری ما که به زودی ذکر میشود. ثالثاً ایشان نیز مثل مرحوم طبرسی، همان گونه که ذکر گردید، حکمت را مبداء و منشاء افعال حسنه (زیبا) میداند. رابعاً کمال حکمت را برای اولیاءالله دانسته است. امّا متأسّفانه چند اشکال بر دیدگاه وی وجود دارد که عبارتند از: الف) ایشان نیز مثل دیگران برای حکمت، انواعی قائل نیست. ب) گویا با نقل دیدگاه مقاتل و اشکال نگرفتن بر آن، گویا ایشان نیز حکمت را در قرآن در این چهار دسته میگنجانده است، در صورتی که اوّلاً همانگونه که از مجمعالبیان نقل شد، ایشان آن را در 10 دسته میگنجاند که وسیعتر از دایرة معانی ایشان است. از سویی، ایشان نیز مصادیق حکمت را با معانی حکمت خلط نموده است و به نظر میرسد تقسیمبندی نکردن حکمت، وی را دچار این اشتباه نموده است. ثالثاً آنچه که گفتة حکمت هم شامل علم صحیح و هم فعل و رفتار صحیح میشود. معلوم نیست کدام نوع حکمت را منظور نموده است.
5ـ نقد و بررسی معنای حکمت در تفاسیر
از آنچه به عنوان شاهد در معنای حکمت از تفاسیر ذکر شد، نکاتی به دست میآید که عبارتند از:
1ـ به جز معنای کتابت، معرفت امام و وسیلة تمیز الهام رحمانی و القای شیطانی، تقریباً تمام معنای دیگری که برای حکمت ذکر شد، در این تفاسیر در بحث قبلی لغوی آمده است و چیز جدیدی ذکر نشده است.
2ـ از روایات تفسیرالأصفی نکات جالبی به دست میآید که ما در بحث ارائة تعریف و تقسیمبندی خودمان از حکمت بیشتر از این روایات استفاده میکنیم و نکات آن را ذکر مینماییم، امّا آنچه به طور خلاصه باید اینجا گفت، این است که مستنبط از این روایات حکمت، معرفت یا علم متداول نیست، بلکه هدیّهای است که خداوند به مخلصین خود ارزانی میفرماید. شاید منظور از این عبارت معصوم که فرموده «خانهای که خالی از حکمت باشد، خراب است» مقرون به این حدیث نورانی علوی باشد که فرمود: «إِنَّ هذه القلوب تملّ کما یملّ الأبدان فابتغوا لها طرائف الحکمة: مسلّماً این قلبها نیز مثل بدنها افسرده و پوسیده میشود. پس برای باطراوت شدن آنها، حکمتهای تازه طلب کنید» (نهجالبلاغه/ ح 179). زیرا با توجّه به این ضربالمثل معروف که گوید: «افسردهدلی افسرده کند انجمنی را»، زمانی که صاحبخانه قلبی تاریک و ضمیر و درونی سیاه و دژم داشته باشد، نه تنها بر دیگر افراد خانه تأثیر میگذارد، بلکه با توجّه به آیات بیشمار قرآنی که خداوند برای تمام ذرّات کائنات گونهای شعور قائل است، حتّی بر در و دیوار خانه نیز این افسردگی تأثیر میگذارد و خانهای که از صفا و صمیمیّت و زیبایی بیبهره باشد، به راستی که خرابهای بیش نیست. در جای دیگری نیز میفرماید: «وَ إنّما ذلک بِمنزلةِ الحکمةِ الّتی حیاة القلب المیّت» (همان/ خ 133).
3ـ آنچه از عبارت آخر جملة تفسیر مجمعالبیان استنباط میشود، این است که علم، حقیقتی دارد و اگر ما این حقیقت را حقّالیقین بدانیم (چنانچه یکی از معانی حکمت در بحث لغوی، رسیدن به حقّالیقین بود که ذکر شد)، ایشان برای علم درجاتی قائل است که اوج آن را حکمت نامیده است و این جزء از علم را که حکمت یا حقیقت علم نامیده، اثرش این است که انسان را به زیبایی فرامیخواند؛ به عبارت دیگر، از خواصّ حکمت، بارور نمودن روحیّة زیباشناختی در انسان است.
4ـ از روایت امام نیز استفاده میشود که یکی از بالاترین درجاتی که انسان میتواند طی نماید و یکی از بزرگترین نعمتهای الهی بر بشر ارزانی حکمت است و شاید این کلام امام ناظر به همان خیر کثیری باشد که در سورة البقرة آیة 269 ذکر شده است.
5ـ دو اشکال بزرگی که در همة این تفاسیر وجود دارد: یکی خلط معنا و مصداق حکمت است، حتّی در تفسیر مجمعالبیان که یکی از معروفترین تفاسیر شیعه است و دیگر اینکه با توجّه به کلام این مفسّران گویا حکمت فقط یک نوع است که هم آن را به مخلصین و هم به منافق و کافر میدهند.
6ـ تعریف و تقسیم ارائه شدة ما از حکمت
ما معتقدیم که حکمت به طور کلّی به دو نوع اصلی تقسیم میگردد که صاحبان هر کدام از این دو نوع، خود درجات بسیاری دارند و یک کلّی مشکّک است نه متواطی؛ زیرا همانگونه که خیلی از محاسن و مکارم الهی و انسانی دارای شدّت و ضعف است و بستگی به عواملی دارد، حکمت نیز از این قاعده مستثنی نیست و ما اگر بخواهیم حکمت را تعریف کنیم، حتماً باید با پسوندی که بیانگر نوع آن است، آن را مشخّص، سپس به تعریف آن بپردازیم. اکنون نخست به تعریف آن و آنگاه به مؤیّدات خود در این تعریف میپردازیم و آنگاه برای انواع آن مثالها و شواهدی میآوریم.
7ـ حکمت افاضهای و حکمت تعلیمی
حکمت افاضهای عبارت است از «افاضة بالاترین درجة یقین از سوی خداوند به اولیای خود که در سایة آن، تمام نظام آفرینش را زیبا درک میکنند و حکمت تعلیمی، تمام علوم و افعالی است که درکنار دیگر شرایط تحصیل حکمت انسان را به زیبا نگریستن عالم آفرینش میرساند» (تعریف نگارنده).
در تعریف ارائه شده، حکمت افاضهای مختصّ پیامبران، معصومین و اولیاءالله یا خاصّان حضرت حق میباشد و حکمت تعلیمی شامل تمام علوم، معارف و اعمالی است که یا از سوی ایشان به مردم تعلیم داده میشود تا در سایة آن به تعالی و سعادت برسند و یا اگر نزد دیگران غیر از ایشان باشد و بهزودی به صاحب اصلی خود که همان جویندة حکمت است، بازمیگردد و در سایة این دو تعریف است که احادیثی از قبیل معنا پیدا میکند.
8ـ شواهدی برای تعریف و تقسیم ارائه شده
برای برخی قسمتهایی که در تعریف ارائه شده، مستندات لغوی، تفسیری و قرآنی و روایی داریم که اکنون به اجمال هر یک را خواهیم آورد و قسمتی از تعریف ارائه شده، یعنی گنجاندن جمال در تعریف، برای اوّلین بار صورت گرفته است.
8ـ1) شواهد لغوی
در دستهبندی هفتگانة لغوی آغاز بحث، این تعاریف در لغتنامهها آمده است که «قطعیّت و یقین»، «صاحبیقین و معرفت گشتن بهوسیلة افاضه و اشراق الهی»، «رسیدن به حقّالیقین در همة معارف و احکام»، «نبوّت و رسالت»، «نهایت امر هر چیزی»، «کسی که کارهای ظریف و زیبا انجام دهد». حتّی در لغتنامههای فارسی هم شواهدی برای این تعریف میتوان یافت؛ مثلاً مرحوم دهخدا بعد از اینکه حدود سی معنا برای حکمت آورده که جز اندکی، همه از مصادیق حکمت میباشد و تقریباً همه در بحث لغوی موجود است. در جایی میگوید:
«جهان سر به سر حکمت و عبرت است «حکمت از حضرت نبی باید جُست
|
|
چرا بهرة ما همه غفلت است» (دهخدا، 1337، ج12: 558). پاک و پاکیزه زِ تشبیه و زِ تعطیل چو سیم» (همان).
|
یا در لغتنامة مرحوم معین معانی ذیل آمده است: «عدل، داد، دانش، دانایی، حلم، بردباری، راستی، درستی صواب، کلام موافق حق، پند و اندرز، معرفت، حقایق اشیاء به قدر طاقت بشری که تعریف اخیر علم، حکمت یا تعریف علم فلسفه است و شاید دلیل اینکه یکی از تعاریف علم فلسفه علاوه بر تعریف مذکور، این گونه است، بدین لیل باشد که: «حکمت شبه وصفی به الله عالم است؛ یعنی به واسطة این علم، روح انسانی متّصف به صفات اللّه میشود و متخلّق به اخلاق الهی میگردد و این اتّصاف و تخلّق، روح را از حالت فانی بشریّت بمیراند و نشئة باقی ابدیّت حیات بخشد» (الهی قمشه ای، 1363: 4).
8ـ2) شواهد تفسیری
در تفاسیر شیعه، برخی تفسیرهایی ارائه دادهاند که به تعریف و تقسیمبندی ما از حکمت بسیار نزدیک است و در اینجا نمونههایی از این تفاسیر ذکر میشود.
الف) تفسیر اطیبالبیان
نویسندة تفسیر اطیبالبیان بعد از اینکه معانی مختلفی را که برای حکمت ذکر نمودهاند، نقل میکند (مثل علم قرآن، اصابه در قول، قرآن، فقه، طاعةالله و معرفةالإمام و ...) میگوید، اینها از مصادیق حکمت هستند و تحقیق کلام را این میداند که حکمت یکی از صفات ربوبیّت و از شئون علم است و بعد خصوصیّاتی که برای حکمت ذکر میکند، جالب است که عبارتند از:
الف) حکمت شامل جمیع علوم میشود. ب) حکمت موهبت عظمی است. ج) حکمت مقول بالتّشکیک است و مراتب بسیار دارد، بلکه غیرمتناهی است و هر کس به او حکمت داده شده است، بهرهای از آن دارد و این موهبت را جهّال درک نمیکنند. د) صاحبان عقل خالص از شوائب و هواهای نفسانی، میتوانند آن را درک کنند. هـ) هر کس که خداوند به او عنایت کند و شایستگی داشته باشد، به میزان قابلیّت میتواند از حکمت بهره گیرد.
ج) برای حکمت فرد اتمّ قائل است که خداوند آن را به انبیاء و اتمّ آن را به نبیّ مکرّم اسلام(ص)و اوصیای ایشان عنایت فرموده است. سپس ایشان یک معنا را جامع همة معانی حکمت میداند و آن معرفت فوائد، نتایج، خواص، مصالح، مفاسد و مضارّ اشیاء، امور، افعال، اخلاق و عقاید چه اُخروی و چه دنیوی است (ر.ک؛ طیّب، 1378، ج 3: 51).
در نقد صفتهای ایشان، اوّلاً باید گفت با تقسیمی که ما از حکمت ارائه دادیم و آن را دو نوع دانستیم و برای حکمت تعلیمی مصادیق بسیار بیشمار ذکر نمودیم، عبارتِ «الف» ایشان درست است که گفته است، حکمت شامل جمیع علوم میشود، به شرطی که آنها را از نوع تعلیمی بدانیم و نیز اینکه ایشان گفته، حکمت مقول بالتّشکیک است، ما نیز با توجّه به مراتب و درجات انسانها، حکمت را نوعی مشکّک دانستیم، چه حکمت افاضهای و چه حکمت تعلیمی را. همچنین عبارتِ «ب» ایشان که آن را موهبت عظمی دانسته، با حکمت افاضهای ما مطابقت دارد.
خصوصیّتِ «ت» ایشان نیز در تقسیمبندی ما لحاظ شده است و عبارتِ «ث» ایشان نیز چنین است، امّا در خصوصیّتِ «ج»، اینکه ایشان برای حکمتِ فرد اَتَم قائل است، با تعریف حکمت افاضهای ما مطابقت دارد و ملاّصدرا نیز با ایشان موافق است که کلام او قبلاً ذکر شد، امّا اشکال کار ایشان تقسیمبندی نکردن حکمت به انواع آن و نامگذاری نکردن ایشان از حکمت است که البتّه ما اعتراضی بر معنای جامع ایشان نداریم.
ب) مفسّر بزرگ علاّمه طباطبائی
یکی از نکتهسنجیها و ظرافتهای تعریف علاّمه طباطبائی از حکمت، ذیل آیة 269 البقره، این است که آن را یک نوع معرّفی میکند و اگر ایشان یک تقسیمبندی ارائه میداد، تعریف ایشان نیز بسیار متین و بجا بود. ایشان میفرمایند: «حکمت به کسرِ «حاء» بر وزن فعله است که این وزن افادة نوع، یعنی دلالت بر نوع معنایی میکند که در این قالب درآمده است. پس حکمت به معنای نوعی احکام و اتقان و یا نوعی از امر محکم و متقن است، چنانچه هیچ رخنه و یا سُستی در آن نباشد و این کلمه بیشتر در معلومات عقلی و حقّ و صادق استعمال میشود و معنایش در این موارد این است که بطلان و کذب به هیچ وجه در آن معنا راه ندارد... . پس حکمت عبارت است از قضایای حقّهای که مطابق با واقع باشد» (طباطبائی، 1374، ج 2: 606).
نقد دیدگاه علاّمه طباطبائی
اشکال بزرگ علاّمه در این باب، تقسیمبندی نکردن حکمت است و انسان با یک نوع کلّیگویی در تعریف ایشان مواجه است؛ زیرا ما چنانچه در بحث لغوی حدود هفتاد و یک مصداق و تعریف را که از حکمت ارائه شده بود، ذکر کردیم و با تعریف کلّی علاّمه و تقسیمبندی نکردن ایشان، انسان دچار سردرگمی میشود.
ج) تفسیر شریف لاهیجی
در مقدّمة تفسیر لاهیجی عبارتی گویا از کتاب محبوب القلوب نقل میکند که گرچه ایشان قسمتهایی از عبارات این کتاب را که مربوط به نبوّت است، نمیپذیرد، امّا قسمتهایی از آن جالب است و شبیه گفتار ملاّصدراست که آن را سابق بیان نمودیم: «پی بردن به حقایق اشیاء چنانکه شاید و باید، بر حسب طاقت بشری بر دو گونه است: اگر از عالم بالا و ملاء اعلی به وی افاضه شود، نه از راه تعلیم و تعلّم بشری و با این حال، مأمور به اصلاح نوع انسانی نیز باشد، او را نبیّ و پیغمبر گویند و اگر یاد گرفتن از طریق بشریّت به دست آید، آن را فلسفه نامند و لازمة این امر، صفات شریفهای است که از آن جمله، نورانی شدن نفس است در پرتو دانش تا حدّی که مجهولات به معلومات مبدّل شود و هیچ چیز بر وی پوشیده نماند» (لاهیجی، بیتا: 66).
8ـ3) شواهد قرآنی
ما برای تعریف و مبنای تعریف و تقسیمبندی خود دلایلی از قرآن داریم که برخی از آنها را بیان میکنیم. خداوند در آیة 79 سورة آلعمران میفرماید: Pمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادًا لِّی مِن دُونِ اللّهِ وَلَکِن کُونُواْ رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنتُمْ تَدْرُسُونَ: برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حُکم و نبوّت به او دهد، سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا مرا پرستش کنید! بلکه مردمی الهی باشید، آنگونه که کتاب خدا را میآموختید و درس میخواندید (و غیر از خدا را پرستش نکنید)!O.
خداوند متعال در آیة 39 سورة مبارکة اسراء، بعد از بیان اصول چندگانهای که قبل از این آیه ذکر فرموده، میفرماید: Pذَلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ: این (احکام) از حکمتهایی است که پروردگارت به تو وحی فرموده استO.
«و اگر ما با توجّه به اینکه اصل قرآن در مقام لدن هیچ گونه تفصیل و یا قِسمی ندارد و نیز اگر ما قرآن و وحی به انبیاء را دارای سه مرتبة اعلی، عالی (متوسّط) و نازل بدانیم» (جوادی آملی،1386: 173).
میتوان گفت که مراتبی از حکمت را خداوند فقط به خواصّ معصومین و انبیاء میدهد، اشاره به همین حکمت دارد؛ مراتبی مثل معارف شب معراج، آنجا که فرشته قادر به طیّ طریق نبود (ر.ک؛ مجلسی، 1403ق.، ج 18: 382). یا آنچه بنا بر نقل کتاب مقدّس، حضرت سلیمان از خداوند طلب حکمت میکند (اوّل پادشاهان، 3: 9) و خداوند نیز دعای وی را اجابت مینماید (همان: 12) که تبلور آن در امثال سلیمان دیده میشود، به صورت بسیار گسترده و نیز این تبلور تا حدّی در جامعة سلیمان دیده میشود، مراتبی از حکمت نیز به واسطة جبرئیل یا وسایط دیگر به پیامبران افاضه میشود، سپس مراتبی از حکمت به وساطت پیامبر به سایر مردم یاد داده میشود (حکمت تعلیمی) و اینکه در آیاتی از قرآن کریم میفرماید ما پیامبران را فرستادیم تا کتاب و حکمت به مردم بیاموزند.
8ـ4) شواهد روایی
امام علی(ع) نیز در معرّفی خود و اهل بیت(ع) میفرماید: «نحن شجرة النّبوّة و محطّ الرّسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم و ینابیع الحکمة» (نهجالبلاغه/ خ 109). آن حضرت خاندان عصمت و طهارت را چشمة حکمت معرّفی میکند؛ یعنی اگر بقیّه نیز از حکمت بهرهای دارند، جیرهخوار این خاندان میباشند. امّا در باب حکمت عرضی، امام علی(ع) حدیثی جالب دارند که مؤیّد تقسیمبندی ماست. بهعلاوه، آیات زیادی نیز از قرآن کریم وجود دارد که ابتدا کلام امام علی(ع) و آنگاه چند آیه را در این رابطه ذکر میکنیم. آن حضرت میفرماید: «خُذ الحکمة أَنَّی کانت، فإِنّ الحکمة تکون فی صدرالمنافق فتلجلج فی صدره حتّی تخرج فتسکن إلی صواحبها فی صدر المإمن: حکمت را از هر کجا باشد، فراگیر که حکمت در سینة منافق، ناآرام است تا از آن بیرون رود و در سینة مؤمن که از صاحبان آن است، قرار و آرام گیرد» (همان/ خ 79).
9ـ گوهر گمشدة حکمت
همانگونه که قبلاً یاد شد و مدّعی شدیم، اگر صحبت از حکمت به میان آید و از زیبایی و جمال بحثی نشود، حکایتگر قصور ما از دین و مضامین وحیانی است، چراکه نه تنها در آیات و روایات این دو با هم پیوند وثیقی دارند، بلکه در همة فرهنگها شواهدی برای آن یافت میشود که مثالهایی به زودی آورده خواهد شد. از جمله نتایج این پیوند را میتوان به یکی از ثمرات حکمت در جامعة سلیمان (باب8: 1) اشاره کرد که همان رسیدن به شادمانی است. در قرآن کریم، آیات متعدّدی بیانگر این ارتباط تنگاتنگ میباشد. در یک موضع داریم: Pاللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ: خداوند آفریدگار هر چیزی استO (الزّمر/ 62) و در جای دیگر میفرماید: Pالَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ: او همان کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفریدO (السّجده / 7).
با کنار هم قرار دادن این دو درمییابیم که هر چیزی که شیء بر آن اطلاق شود، زیبا هم هست و با توجّه به تعریف علاّمه از حکمت که فرمودند: «حکمت عبارت است از قضایای حَقّهای که مطابق با واقع باشد» (طباطبائی، 1374، ج 2: 66) و دیگر تعاریف قبلی از حکمت، آیا امکان دارد انسان به حقیقت چیزی برسد، امّا زیبایی آن را درک نکند؟!
10ـ جمال در لغت
از آنجا که در بحث حکمت از جمعبندی همخانوادة این واژه به برکات و مشترکات زیادی نائل آمدیم، سعی داریم چنین تحلیلی را بر واژة جمال نیز ارائه دهیم. لذا ابتدا همخانوادههای جمال را که در این مجال، حتّی به معانی مخالف آن نیز اطلاق گردیده، میآوریم و آنگاه به نتیجهگیری میپردازیم.
از آنچه در لغتنامهها پیرامون گروه خانوادگی «جمال» به دست میآید، میتوان آنها رابه چند دستة زیر خلاصه نمود:
دستة اوّل
مذاب کردن پیه (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 6: 141 و ابنفارس، 1404ق.، ج 1: 481 و ...)، فربهای و یا زن فربه (ابنمنظور، 1414ق.، ج 11: 123و ...)، همراه بودن با راحتی و استراحت (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 6: 141)، تکبّر، طلحه و زبیر، تعامل پسندیده و معاشرت نیکو با مردم (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 5: 341)، انعام و بخشش به دیگران (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.:202) عفو و گذشت (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 5: 341)، مایل شدن و تمایل یافتن و به خوبی آماده شدن (ر.ک؛ بستانی، 1375: 329).
دستة دوم
نامی برای زنها (فراهیدی، 1410 ق.، ج 6: 141)، نامی برای یک نوع ماهی یا یک نوع پرنده و یا کوسه (ر.ک؛ همان: 141)، نام شتر (ر.ک؛ ابنفارس، 1404ق.: 481)، زوج (ر.ک؛ ابنمنظور، 1404ق.، ج 11: 123) وجاهت و زیبایی زینت یا آرامش و بانمکی (ر.ک؛ همان 123)، زنی که فربهای ندارد (ر.ک؛ همان: 123)، مو و صورت زیبای زنها (طریحی، 1375، ج 5: 341)، مرد و زن زیبا (ر.ک؛ فراهیدی: 1410ق.، ج 6: 141)، صوت زیبا، آرایش و لباس زیبا، زینت (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 5: 341)، استخوان دنبال آرنج آراستن و زیبا کردن، شایسته بودن، زیبایی بوتة گلی که یک ساعت قبل از غروب باز میشود و پس از طلوع خورشید پژمرده میشود، گیاهی که بر تنة درختان میپیچد و گلهای زیادی میدهد (بستانی، 1375: 329).
دستة سوم
جمعآوری بعد از پراکندگی، کلام موجز (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 6: 141)، گلّهای از شتر که صاحب آن همراه آن باشد، شب (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1410ق.: 202)، لشکر، غایت زیبایی یا کمال زیبایی، جمع نمودن (ر.ک؛ ابنمنظور، 1404ق.، ج 11: 123)، سیاهی گلّة شتران، اعدادی که کامل باشند؛ مثل 10، 20، 30 و ...، اسلام (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 5: 341)، مرد بزرگمنش، موجز و کوتاه کردن کلام (ر.ک؛ مصطفوی 1360، ج 2: 128)، ثواب و پاداش (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1412ق.: 202)، رضوان خدا، شهادت، صبر واجبات، قرآن، صدق و راستی، گشایش در روزی و آفرینش، بهشت، غنیمت، حبّ اهلالبیت، امام حسن و امام حسین(ع) ، خوشعاقبتی (رک؛ طریحی، 1375، ج 5: 341)، با پیشرفت پیاپی، شهادت در راه خدا، پیروزی، نامهای نود و نُهگانة خداوند (ر.ک؛ بستانی، 1375: 329)، اکتساب جاه و حرمت نزد مردم (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 5: 341).
دستة چهارم
نوعی قناعت، (ر.ک؛ فراهیدی، 1410ق.، ج 6: 141)، صبر جمیل (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1410ق.: 202و...)، طنابهای پُل، نماز شب، شب را برای گناه و شرابخواری به سر بردن، نوعی حبس و ممانعت درخت نخل به دلیل طول، ضخامت و صلابت آن، نوعی ماهی که فقط در دریاهای شور زندگی میکند، فصاحت (ر.ک؛ ابنمنظور، 1404ق.، ج 11: 123)، طنابهای کشتی، طلحه و زبیر در جنگ جمل، منع از تلاش بیاندازه، ایّام جنگ جمل، عقیدة محکم، عفو و گذشت، یاری کردن و صبر، واجبات، مستحبات، قرآن، صدق و راستی، گشایش و روزی، حبّ اهل بیت، آنچه نزد خداوند به بندگان داده میشود و توفیق خدا (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 5: 341).
11ـ تحلیل و بررسی لغوی
با نگاهی به مصادیق دستة اوّل، نوعی رقّت، ظرافت، روانی، سیّالی و انعطاف به چشم میخورد. اگر پرسیده شود چرا جریان طلحه و زبیر و جنگ جمل در این دسته قرار میگیرد، از چند نظر قابل بررسی است. یکی متلوّن بودن این دو شخصیّت و انعطافپذیری آنها با اوضاع و شرایط زمانه، چنانچه همینها از نخستین کسانی بودند که در ابتدای خلافت امیرالمؤمنین(ع) به وی وعدة همکاری دادند و بعد از آنکه صلابت امام را مشاهده کردند، عقبنشینی نموده، موضع جدیدی اتّخاذ کردند و یا عفو، گذشت، انعام و بخشش بعد از رقّت قلب صورت میگیرد و بقیّه موارد نیاز به توضیح ندارد.
با بررسی مصادیق دستة دوم، نوعی حُسن ترکیب و زیبایی ظاهری مشاهده میگردد که با عین و بصر قابل ادراک است و شاید از همین نظر باشد که خداوند تبارک و تعالی در آیة شریفة Pوَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ: و در آنها برای شما زینت و شکوه است، هنگامی که آنها را به استراحتگاه خود بازمیگردانید و هنگامیکه (صبحگاهان) به صحرا میفرستید!O(النّحل/6).
از «به چرا رفتن» و «آواز چهارپایان» وجاهت خاصّی که این اموال به صاحبان خود میبخشد، از لفظِ جمال استفاده فرمود که اینجا نوعی ترتیب چشمنواز و آهنگ گوشنواز مشاهده میشود.
از بررسی مصادیق سوم نیز گونهای تجمیع و پختگی، تکامل و خوشعاقبتی یا به عبارت دیگر، یک فرجام نیک و زیبا به دست میآید؛ مثلاً همة واجبات شرعی یا اخلاقی و یا واجبات عرفانی، نه فقهی و حقوقی، مثل عفو و گذشت، صدق و راستی، شهادت، عوامل فرجام نیک هستند که همة اینها با تمسّک به قرآن و اهل بیت که در این دسته، حسنین(ع) به عنوان نماد اهل بیت و خود قرآن نیز یکی از مصادیق این دسته است و بقیّة موارد نیز با کمی تأمّل به موارد بالا بازگردانده میشوند.
بالأخره از بررسی آخرین دسته، یعنی دستة چهارم، نوعی صلابت، محکمی و استواری به دست میآید که با تأویلی آنها را به منع نیز میتوان برگرداند. جالب است که از این نتایج چهارگانه از همخانوادة جمال در لغت، برخی در ریشة لغوی حکمت نیز وجود دارد که در بحث سابق گذشت؛ مثل همین نتیجة چهارم، یعنی صلابت، محکمی و استواری که حتّی در تعریف مختار ما از حکمت نیز مدخلیّت دارد؛ زیرا ما حکمت را به مرز یقین وارد نمودیم که قطعاً شکّ و تردید و سُستی در آن راه ندارد و یا تکامل و پختگی نیز که از نتایج گروه سوم بود، در ریشة حکمت وجود داشت که پیش از این ذکر گردید.
12ـ چیستی زیبایی در پرتو حکمت
دربارة حقیقت و چیستی زیبایی و منشاء آن، از دیرباز بین اربابان فکر اختلاف نظر وجود داشته است، به گونهای که حتّی از زمان افلاطون (Plato) (347ـ 427 ق. م) بازار این مباحث گرم بوده است و ایشان معتقد بود که در انسان حسّ زیبادوستی و انگیزة کمالخواهی هست و این به آن سبب است که روح او در عالم تجرّد با کمال زیبایی مطلق (خدا) آشنا بود و در این جهان، هرچه را که رشحهای از آن مطلق داشته باشد، نظر و دل او را به خود جذب میکند و نیز حسّ خیرخواهی یک نوع زیبادوستی و حبّ کمال است (ر.ک؛ شاذلی، بیتا: 45). برخی از سخنان وی مورد تأیید دین ماست و در اشعار بزرگان نیز شواهد بسیاری میتوان برای آن یافت.
«هـــر گــل نـــو که شـــد چمــن آرای، اثـــر رنـــگ و بــــوی صحبـــت اوســـت» (حافظ شیرازی، 1379: 104).
|
شاید بتوان گفت که حقیقت زیبایی قابل توصیف نیست. آنچه را ما زیبایی مینامیم، انعکاسی است که از مظاهر آفرینش در ذوق ما پدید میآید و باعث لذّت بردن ما و بهجت و سرور ما میگردد وگرنه زیبایی در ذات خود چیز ملموسی نیست. ذوق ما استعداد و ظرفیّت مخصوصی دارد و آنچه در محیط و اطراف ما و مطابق ظرفیّت ذوق و حسّ ما در آن انعکاس پیدا میکند، برای ما زیباست و آنچه متناسب ظرفیّت ذوق و محیط ما نباشد، در نظر ما زشت به حساب میآید. ستارگان آسمان و ماه تابان در محیط زمین که هستیم و نسبت به ظرفیّت چشم ما زیبا جلوهگر میشود و هر گاه با تلسکوپ به ماه نگاه کنیم، آن را از خاک و سنگ با تپّهها و درّههای بدون آب و سبزه خواهیم یافت و هیچ گونه زیبایی ندارد. دیگر صورت ماه در نظر ما شبیه رخسار معشوق نیست و به خیال روی نگار بر رخ آن بوسه نمیزنیم! همچنین اگر چشم ما قویتر باشد، هر ستارهای را کورة گداختهای خواهیم دید که علاوه بر اینکه زیبایی ندارد، بسا هولانگیز هم میباشد. کسانی که نور چشم آنان ضعیف است (و از حکمت بهرة کمتری بردهاند)، بیشتر صورتها در نظر ایشان زیباست (زیبایی صوری)، چون عینک میزنند ( و از حکمت بالاتری برخوردار میگردند)، به پارهای از اشتباههای خویش پی میبردند. شاید از همین نظر است که شاعر معروف سبک نو، از شستن چشمها و از جور دیگر دیدن اشیاء سخن میگوید:
«من نمیدانم که چرا میگویند
اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لالة قرمز دارد؟!
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژهها را باید شست» (سپهری، 1389: 283).
یا استاد مسلّم سخن پارسی سعدی شیرازی میفرماید:
«گـــر اهـــل معرفتی، هر چه بنگری خوب است که هرچه دوست کند، همچو دوست محبوب است» (سعدی شیرازی، 1386: 1348).
|
*****
یا ناصرخسرو قبادیانی میگوید:
«خلــــق همـــــه یکســــره نهال خــدایند هیـــــچ نه برکـــــن تو زیـــن نهـال و نه بشکــن» (ناصرخسرو، 1378: 377).
|
گویا زیبایی ظاهری یک نوع امتزاج و به هم آمیختگی است که در پرتو نور ضعیف جزئیّات هر چیزی، چنانچه هست، نمایان نمیگردد، بلکه بر هم و با وضعی نمودار میشود که در ذوق انسان متناسب و دلفریب میآید. اگر روشنی زیاد شود، هر چیزی آنچنان که هست جلوهگر شود، زیبایی معنای دیگری پیدا خواهد کرد. اگر چهرة هر یک از خوبرویانی را که شاعران ما آن را به زیبایی به تصویر کشیدهاند، زیر ذرّهبین بنگریم، نه لب شیرین باقی خواهد ماند و نه عارض سیمین، نه چشم جادو و نه هلال ابرو، و فقط خانهخانههایی بیشمار خواهیم دید، شبیه لانه زنبور، تار و پودها، لیفها و بافتها.
اینجاست که ذوق لطیف، خسته و ناتوان از کار میماند و ادراکی دیگر رخ میدهد که آن را حکمت مینامیم. آنچه در سازمان این هیکل به کار رفته، موافق با اصول حیات و لوازم زندگی است و این نظم و سازمان که در ذرّهذرّة کائنات وجود دارد و از قدرتنمایی خداوند حکیم حکایت دارد، «حکمت» نام دارد.
پس آنچه را جمال مینامیم، اگر در محیط روشنتر و ظرفیّت بسیار بالاتری از ادراک دریابیم، بهگونهای که تمام جزئیّات و شیوة ترکیب و تألیف آنها معلوم شود، نامش را «حکمت» مینامیم و برعکس، آنچه عقل آن را حکمت میخواند، وقتی در محیط کمنورتر و ظرفیّت کمتری از حسّ و ذوق ما جلوه میکند، چون تمام جزئیّات آن نمودار نمیگردد، یک نوع به هم آمیختگی متناسب دارد که ذوق و روح ما را میرباید و آن را «جمال» مینامیم. شاید دلیل اینکه حضرت امیرالمؤمنین(ع) از عشق مجازی با طعنه یاد میکند، از این نظر باشد، آنجا که میفرماید: «هر کس عاشق چیزی شود، دیدگانش را کور و دلش را رنجور گرداند. پس با چشم بیمار مینگرد و با گوشی میشنود که از شنیدن حقیقت ناشنواست. خواهشهای نفسانی پردههای عقل او را دریده است و دوستی دنیا دلش را میرانده است» (نهجالبلاغه/ خ 109).
این از آن روست که عاشقی که فقط یکی از مظاهر زیبایی در چشمش زیبا جلوه میکند، نه زیبایی تمام کائنات، هنوز به حکمت نرسیده است وگرنه «خردمند همان بیند اندر ابل، که در ماهرویان چین و چِگِل». از آنچه گفتیم، معلوم میشود که جمال مظهر حکمت و حکمت مبداء جمال است.
به نظر میرسد یکی از دلایل مفقود شدن این عنصر گرانقدر در تعریف حکمت، تعاریف اوّلیّه از این مفهوم باشد؛ زیرا ما انسانها معمولاً جایی که چیزی فراهم شده است، زحمت تکامل بخشیدن یا ارتقا آن را به خود نمیدهیم و به قول مولوی:
«خلق را تقلیدشان بر باد داد
|
|
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!» (مولوی، 1373: 136).
|
وگرنه ادیان الهی با نوعی زیباشناختی آمیخته بودهاند، در احساس و تجربة دینی، هالة مقدّسی این عالم را فراگرفته است و هر چیزی جلوهای از خدا شناخته میشود که جمال محض است و دارای اسمای حسنی است:Pوَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا: و برای خدا نامهای نیک است. خدا را به آن (نامها) بخوانید!O (الأعراف/ 180) و Pکُلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ * وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ: همة کسانی که روی آن هستند، فانی میشوند * و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی میماندO (الرّحمن/ 26ـ27).
در زیباشناسی، بین زیبایی متعارف و آنچه او را والا میخوانند، فرق است. زیبایی وقتی والا و متعالی میشود که بار معنوی بگیرد و اندیشه و فلسفهای به دنبال داشته باشد و هرگاه از زیبایی عادی فراتر رود و به متعالی برسد، دوام و استقرار پیدا میکند. قرآن آشکارا از جلوهای در این عالم خبر میدهد که بینهایت زیبا و دارای جلال و مبداء کرامت است: Pوَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِO، و مؤمنان را چنین توصیف میکند که همة آن وجه والا و اعلا را با سعی و اهتمام طلب کند و جز آن رضا نمیدهد: Pإِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَی * وَلَسَوْفَ یَرْضَی: بلکه تنها هدف آن جلب رضای پروردگار بزرگ اوست * و بهزودی راضی و خشنود میشود!O (اللّیل/20ـ 21) و در طلب آن روی و چهرة زیبا، صبر و پایداری میکند: Pوَالَّذِینَ صَبَرُواْ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ: و آنها که برای ذات (پاک) پروردگارشان شکیبایی میکنندO (الرّعد/ 22).
همة ارادت آنها به دلیل همین چهره است و خاطرخواهانه مایه میگذارند و هر سرمایهای که دارند، در این راه خرج میکنند و رستگاری و سعادت را در این راستا میدانند: Pفَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ ذَلِکَ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: پس حقّ نزدیکان و مسکینان و در راه ماندگان را ادا کن! این برای آنها که رضای خدا را میطلبند، بهتر است و چنین کسانی رستگارانندO (الرّوم/ 38).
با توجّه به مطالبی که قبلاً در باب حکمت مطرح شد و اینکه خداوند تعالی صاحب حکمت را دارای خیر کثیر معرّفی نمود و با توجّه به این آیة شریفه، بدین نتیجه میرسیم که یکی از مصادیق حکمت که باعث رؤیت (باطنی) چهرة خداوند میشود، عنایت و توجّه به مخلوقات الهی است؛ زیرا در این آیة شریفه، خداوند متعال دادن حقّ نزدیکان و مسکینان و در راهماندگان را خیر یا پسندیدهتر معرّفی فرموده است و یا در آیة شریفة Pمَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا: کیست که به خدا قرضالحسنهای دهدO (البقره/ 254)، در یک دعوت کلّی و عمومی، همة انسانها را به یک فراخوان عمومی و کلّی دعوت نموده تا هر کار زیبا و خداپسندانهای را که انجام بدهند، خود خداوند را خریدار و گیرندة آن بدانند و یا در سورة مبارکة اسراء، اوامر چندگانهای که تمام محورهای اصلی زندگی یک انسان مؤمن را تشکیل میدهد و در همة زوایای زندگی فرد و جامعة مسلمین اثری از آن میتوان مشاهده نمود، از مصادیق حکمت معرّفی شمرده شدهاند که عبارتند از:
1ـ توحید که شامل توحید ذاتی، افعالی و ... میشود و شرک نورزیدن به خداوند (الإسراء/ 22).
2ـ رفتار نیک و پسندیده با والدین و عبادت خالصانه برای خداوند و نهی از کوچکترین رفتار ناپسندیده به والدین (الإسراء/ 23).
3ـ کمال تواضع نسبت به والدین و دعای رحمت برای آنها (الإسراء/ 24).
4ـ امر اشارهای و کنایهای به انسان که در همة حالات خدا را شاهد و ناظر به اعمال خود بداند و اگر از روی غفلت، اشتباهی از وی سر زند، سریع جبران و توبه نماید (الإسراء/ 25).
5ـ دادن حقّ بستگان نزدیک، مسکین، در راه مانده و پرهیز از اسرافکاری (الإسراء/ 26).
6ـ معرّفی شیطان به عنوان برادر اسرافکاران و اشاره به کفروَرزی شیطان (الإسراء/ 27).
7ـ از آیة 28 تا 30 همین سوره، دربارة اهمیّت انفاق و زیادهروی نکردن در انفاق که موجب نیازمند شدن خود انسان شود و نیز یک نکتة مهم که اگر در زمان درخواست دیگران چیزی نداشتیم به آنها انفاق کنیم، با گفتاری نیکو و ملایم و آوردن عذری موجّه از آنها جدا شویم، نه با درشتی کردن.
8ـ دوری از کشتن فرزندان به دلیل ترس فقر که متأسّفانه در این ایّام برخلاف دورة جاهلیّت که اعراب فقط دختران را زنده به گور میکردند، هم دختران و هم پسران را با روشهای نوینِ سقط جنین، هم به سبب فقر و هم به دلیل هوسهای خود از بین میبریم (الإسراء/ 26).
9ـ پرهیز از نزدیک شدن به زنا که در آیه نفرموده زنا نکنید، بلکه فرمود نزدیک نشوید؛ یعنی هر کاری را که باعث تحریک به این عمل و نزدیکی به این عمل میشود، ترک کنید و امروز شاهد هستیم که کشورهای شیطانصفت که اغلب شبکههای ماهوارهای، اینترنتی و مخابراتی جهان را هدایت میکنند، از شیوههای مختلف و روشهای بسیار نرم در فضای جنگ نرم که مبارزه با آن، تأکید بسیار جدّی مقام معظّم رهبری در چند سال اخیر بوده است، جوانان یا حتّی کودکان را به سوی مسائل سکس و تخریب خانوادهها تحریک میکنند (الإسراء/ 32).
10ـ پرهیز از قتل و کشتار که امروزه یکی از محورهای اصلی فیلمهای ساخته شده در کشورهای صنعتی، به دلیل فاصله گرفتن از معنویّات، قتل، جنایت و خشونت میباشد (الإسراء/ 33).
11ـ پرهیز از نزدیک شدن به مال یتیم، نه خوردن مال یتیم که باز متأسّفانه در خیلی از کشورهای مدّعی حقوق بشر شاهد هستیم که چگونه هر ساله از طریق راهاندازی جنگ و تفرقه، باعث یتیم شدن و پایمال شدن بسیاری از مردم جهان میشوند (الإسراء/ 34).
12ـ تعهّد و وفاداری به عهد و پیمان و پرهیز از عهدشکنی (الإسراء/ 34).
13ـ رعایت پیمان و میزان در معاملات و پرهیز از هر گونه رباخواری و یا کمفروشی، برخلاف بسیاری از معاملات ربوی در شبکههای بانکی جهانی امروزه که هیچ گاه به حقوق مستضعفان توجّهی نمیشود (الإسراء/ 35).
14ـ پرهیز از پیروی از آنچه که به آن علم نداریم و یا پرهیز از تقلید کورکورانه (الإسراء/ 36).
15ـ پرهیز از تکبّر و خودبزرگبینی و اشاره به زشتی و ناپسندی همة این مواردی که ذکر شد (الإسراء/ 37ـ 38).
آری، اینها همه مصداقهایی از حکمت عرضی است که در این جهان، عمل به آن منتهی به زندگی ایدهآل و تشکیل مدینة فاضله و آرمانشهر الهی میشود و در عالم برزخ و قیامت، بر اساس اصل دینی تجسّم اعمال باعث شکلگیری چهرههای زیبایی خواهد شد که مونس و همدم انسان و توجّه نکردن به آنها باعث سختیها و شکلگیری چهرههای زشت و کریه خواهد شد و این است شباهتهای حکمت و جمال در قرآن کریم که از نظر غایت، سرانجام به یک تلاقی منتهی میشوند؛ به عبارت دیگر، حکمت، مبداء جمال و جمال، مظهر حکمت است.
اگر بگوییم هنر عبارت است از کوشش برای ایجاد یک عالم ایدهآل، یک عالم صُوَر و عواطف بیآلایش در کنار عالم واقعی، این هنرمندی در سراسر قرآن کریم موج میزند و دینداران در ذات و باطن همین عالم واقعی، آن عالم ایدهآل را میبینند و عمیقترین احساسات و عواطف پرشور و التهاب را در پای آن نثار میکنند.
13ـ رابطة جمال و حکمت
13ـ1) ارتباط لغوی
همانگونه که به مواردی اشاره شد، بعد از بررسیهای صورتگرفته، اگر حکمت را مبداء جمال گرفتیم و جمال را مظهر حکمت، یکی از مستندات ما کندوکاو لغوی بود که مشاهده شد این دو واژه از نظر لغوی نیز سرچشمههای مشترکی دارند. از منظر دیگر نیز ارتباط لغوی دستة اوّل و دومی را که در بحث لغوی صورت گرفت، میتوان این گونه به دست آورد، چنانچه ما در بحث «چیستی زیبایی در پرتو حکمت» به آن پرداختهایم و آن ارتباط چنین قابل توجیه است که دستة اوّل و دستة دوم بیشتر حکایت سالکانی است که هنوز عینک حکمت را بر دیدة خویش قرار ندادهاند و به جمال ظاهری یا عشق ظاهری گرفتارند و از جمله افرادی هستند که بر ماه به یاد رخسار محبوب بوسه میزنند، امّا حکایت دستة سوم و چهارم، حکایت افرادی است که یا به حکمت واصل گردیدهاند و یا بدان نزدیک شدهاند؛ به عبارتی دیگر، «کودکان علاقه به وسایل بازی دارند و جوانان علاقه به زینت و قشنگی. کودکان ما موجودات را از دریچة بازی مینگرند و جوانان ما به موجودات از دریچة زیبایی و زینت نگاه میکنند، ولی آنگاه که دوران کودکی و جوانی پشت سر گذاشته شد و عقل انسان کامل گردید، درک میکند که بشر برای بازی آفریده نشده، برای پرستش چیزهای قشنگ آفریده نشده است و به همین ترتیب، دوران زندگی بشر شروع میشود و ممالک جهان در یکی از مراحل کودکی، جوانی، پیری و عقل به سر میبرند تا به دوران مرگ و نیستی برسند (ر.ک؛ زمانی، 1348: 73).
بعد از نائل شدن به نتایج لغوی جمال، وقتی به دو لغتنامة معجم مقاییس اللّغه و التّحقیق فی کلمات القرآن نیز نظری افکندیم. از این نظر که این دو نیز کاری شبیه به کار ما انجام دادهاند، دریافتیم که در معجم مقایس اللّغه دو اصل برای ریشة جمال ذکر نموده است؛ یکی تجمّع و بزرگی و دیگری زیبایی و نیکویی (ر.ک؛ ابنفارس، 1404 ق.، ج 1: 481). در التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم نیز آمده است: «اصل این مادّه (جمال) در زبان عبری به معنای پختگی، به پایان رسیدن و یا به بلوغ رسیدن است و به تناسب این معنی، به شتر، جمل گویند، به سبب پختگی، صبر و تحمّل او بر سختیها و استقامت او در به پایان رساندن عمل او. سپس این معنا در زبان عربی در چیزی به کار رفته است که کمال، تناسب و نظم (خاصّی) داشته باشد.
این مفهوم گاهی از نظر صورت و خلقت ظاهری است؛ مثل زیبایی ظاهری که در اینجا زیبایی همان تناسب و اعتدال در اعضای هر شیء بر حسب همان شیء (مانند پرندة زیبا، ماهی و انسان زیبا، آنگاه که ظاهری زیبا داشته باشد) و گاه از نظر معنوی و روحی باشد و هیچ گونه شائبة خلافی در آن نباشد و زیبایی نفس به این است که متّصف به صفات روحی نورانی متناسب و معتدل باشد.
این پختگی (که در ریشة این لغت است،) به کمال و بلوغ برمیگردد و این معنا به تناسب موضوعات مختلف تغییر میکند؛ مثل رسیده شدن میوه و زیبایی بَرده، آنگاه که زیبا باشد و ... .
سپس مرحوم مصطفوی هر یک از مصادیقی را که برای این ریشه ذکر شده، به گونهای به این اصل (پختگی و کمال) برگردانده است؛ مثلاً گفته است طنابهای کشتی را (یکی از مصادیقی که ما نیز ذکر کردهایم،) به این دلیل در این ریشه ذکر نمودهاند؛ زیرا که امور کشتی، به پایان رساندن حرکت آن، و حفظ حدود و ضبط برنامة آن را به عهده دارد و به کمک آنها کشتی به ساحل میرسد که غایت حرکت اوست، حتّی اینکه چرا برخی اعداد کامل را در این ریشه قراردادهاند، به این ریشه، یعنی کمال بلوغ برگردانده است.
سپس کار زیبایی که ایشان انجام داده است و از این نظر یکی از محاسن کار و زحمت ایشان که میتوان آن را برشمرد، این است کهآیاتی که در قرآن آمده و کلمات با این ریشه در آنهاست، به عنوان نمونه ذکر نموده است و آن کلمه را به این ریشه برگردانده است؛ مثلاً زیبایی گذشت و عفو را در آیة شریفة ﴿... فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ﴾ (الحجر/ 85)، چنین به این ریشه برمیگرداند: «یعنی عفو و گذشت به آخرین حدّ آن در حُسن و زیبایی و ارزش و کمال برسد، به گونهای که هیچ شائبة ایذاء و تعرّض نباشد» (مصطفوی، 1360، ج2: 128).
13ـ2) رابطة جمال و حکمت در آیات و روایات
برای درک بهتر معنای لغوی جمال و ارتباط ریشهای آن با حکمت، مصادیقی از احادیث اهل بیت(ع) آورده شده است تا قرابت معنایی این دو بهتر نمایان شود:
حدیث 1) در روایتی از امام صادق(ع) در معنای صبر جمیل این گونه آمده است: «صبر دو گونه است: صبر بر بلا که زیبا و نیکوست، امّا صبر دوم که افضل و برتر است، صبر در برابر گناهان است» (کلینی، 1407 ق.، ج 2: 91).
توضیح
در آیة شریفه که صبر یکی از محاسن روحی است، با صفت «جمیل» آورده شده است و معصوم به توضیح زیبایی پرداخته است. نکتة جالب این است که ما در باب مصادیق خانوادة حکمت و جمال، در هر دو خانواده، یعنی هم در مجموعة معنایی حکمت، صبر را مشاهده میکنیم و هم در مجموعة خانوادگی جمال، و با تقسیمبندیهایی که قبلاً انجام دادیم، آنگاه که روح انسان به درجهای از تکامل، پختگی و غایت رضا و خرسندی میرسد، خداوند تبارک و تعالی و نیز شارح کلام الهی یعنی معصوم، این روح را به صفت جمیل متّصف مینماید و جالب این است که معصوم صبر بر بلا را زیبا، امّا صبر در برابر گناه و محارم را زیباتر میداند. شاید دلیل این افضلیّت سعی و تلاش مضاعفی است که از خود نشان میدهد؛ زیرا آنگاه که پلیدی به انسان میرسد، یا بر اثر گناهان وی است که کفّاره گناهان وی است و مؤمن گاه خود به این مسئله واقف است و گاه از نظر ارتقای صابر است و امتحان او که در اینجا نیز چون این بلا از سوی محبوب صادر شده، تحمّل آن چندان سخت نیست، امّا در صبر بر گناه، انسان در یک محاربه و نبرد قرار دارد که با یک بیگانه مواجه است. حال این بیگانه چه نفس سرکش او باشد که پیامبر مکرّم اسلام(ص) از آن به بدترین دشمن یاد میکند (ر.ک؛ ابنفهد حلّی، 1375: 549) و چه ابلیس لعین باشد که سوگند خورده تا همة فرزندان آدم را از صراط مستقیم به در ببرد، مگر بندگان خاصّ الهی که همان مخلصین هستند.
جمال و یکی از رازهای تقارن حکیم و عزیز در قرآن
حدیث 2) در حدیثی از امام رضا(ع) پرسیده میشود که کدام صفات برای انسان زیباترین است. اوّلین پاسخ امام، وقار است؛ وقاری که با هیچ گونه ترسی همراه نباشد و .... (الفقه، بیتا: 354).
توضیح
در حدیث فوق، راوی از حُسن و زیبایی میپرسد و امام(ع) وقار را از زیباترین صفات روحی انسان میشمارد و جالب این است که وقار در مجموعة خانوادگی حکمت و در کنار تواضع قرار دارد و اگر به حدیث فوق بنگریم و قیدی که برای وقار ذکر شده است، یعنی ترس نداشتن، بهتر میتوانیم رابطة حکمت و جمال را دریابیم؛ زیرا آنگاه که انسان به درجهای برسد که لاحول ولا قوّة الاّ بالله، یعنی آنگاه که یقین وی نسبت به خداوند افزون گردد و به درجهای برسد که مشاهده کند هیچ قدرتی در برابر قدرت لایزال الهی ایستادگی ندارد، جز از خداوند هراسد و همین یقین به او وقاری ارزانی میکند که یکی از مصادیق حکمت برشمرده شده است و از طرفی، امام(ع) آن را از زیباترین صفات انسانها برمیشمرد.
13ـ3) رابطة مستقیم بین درک زیبایی و افزایش حکمت
بین درک زیباییها و کاملتر و پختهتر شدن انسان، ارتباطی مستقیم برقرار است، درست مثل درک رنگهاست که با داشتن چشم انسان رابطه دارد. انسان نابینا درک رنگ هم ندارد و باب بزرگی از ادراکات بر رویش بسته است. درک زیباشناسانه با درک فقهی حقوقی فاصله دارد. ممکن است کسی سالها نماز بخواند، امّا زیبایی عبادت را نچشد و نفهمد و یا چون بر او واجب است، زکات بدهد و حج به جا آورد، امّا زیبایی انفاق و به جا آوردن حج را درک نمیکند و نمیچشد.
اینچنین عبادت کردنهاست که نه تنها انسان را بالا نمیبرد، بلکه عبوسی و تکبّر میآورد و خامی انسان را پخته نمیکند. ملاطفت و نرمی و لطافت نصیب کسانی میشود که توفیق کشف و ادراک زیبایی نصیب آنان شده، زیباییها با روح آدمی و با فربهای او تناسب تام دارد. بنابراین، هر کس زیباپسندتر باشد، آدمتر است و هر کس توفیق کشف زیبایی، لذّت بردن از آن و دل برده شدن نسبت به آن را ندارد، باید در کامل بودن انسانیّت خود شک کند. زیباپسندی علامت آشکاری بر مرتبة کمال است و شخص زیباشناس قطعاً هنرمند هم خواهد بود. به همین دلیل، همة عارفان ما هنرمند هم بودهاند. اصلاً عارف بدون هنر یک تناقض است و چنین چیزی امکان ندارد. شرط ایمان عارفانه و عمیق این است که آدمی هم مجذوب و دلبردة زیباییها باشد و هم دستی در هنر و حظّی از هنرمندی داشته باشد، نه اینکه ملالآور و ملالتانگیز باشد. شاید از همین زاویه باشد که خداوند دربارة حضرت داود(ع) میفرماید: «و ساختن زره را بهخاطر شما به او تعلیم دادیم تا شما را در جنگهایتان حفظ کند. آیا شکرگزار هستید؟» (الأنبیاء/80).
آری، ما عاشق زیبایی و جمال هستیم. چشم، گوش، قلب و همة اعضای ما جمال و زیبایی را دوست دارد و آن میپرستد و ستایش میکند، زیبایی رخسار هستی را در دیدة ما دلآرا ساخته است و زندگی را شیرین و گوارا میکند، زیبایی در سراسر مخلوقات جلوهگر است، مظاهر زیبایی موجودات، یکدیگر را میرباید و به خود جلب میکند، گیتی به عشق بر پاست و عشق و محبّت از زیبایی بر میخیزد:
«بلبل از فیض گل آموخت سخن وَرنه نبود، این همه قول و غزل تعبیه در منقارش» (حافظ شیرازی، 1379: 392).
|
هر اثری از هر موجودی سر زند، با زیور جمال آراسته است. درک زیبایی و زیبا زیستن آنقدر جایگاه والایی دارد که بخشی از هدف آفرینش را تشکیل میدهد؛ زیرا خدای بزرگ ما را آفریده تا بیازماید چه اندازه زیباترین و نیکوترین ارزش رفتاری را میآفرینیم (فراستخواه، 1376: 33): Pالَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا: آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل میکنیدO (الملک/2).
نقل شده که سقراط در یک مهمانی به الکییاوس گفت: «فرزند من! آن که دَم از زیبایی میزند و رفتار زشت میکند، حکیم نیست. بیگمان زیبایی روی تو از آنِ تو نیست، ولی زیبایی جان تو از آنِ توست» (فیلیسین، 1343: 6).
14ـ کشف حسن الهی، سرّ پایانناپذیری حکمت اولیای الهی
با بررسی لغوی حکمت، یکی از مفاهیم که میتوان گفت بین تمام مصادیق حکمت مشترک است، ثبات و دوام میباشد. از سوی دیگر، دربارة زیبایی گفتیم که هرگاه زیبایی از مرحلة عادی آن به مرحلة متعالی برسد، دوام و استمرار مییابد. یکی از دلایل ماندگاری شاهکارها در بستر تاریخ نیز همین امر بوده است. پس از این زاویه، حکمت و جمال از یک خانواده هستند. آنچه بعد از سخن خداوند تبارک و تعالی (قرآن کریم)، گفتار مترجمان قرآن را که عدل و قرین قرآن هستند، به کمال و زیبایی رسانده، پختگی اندیشه، سحر کلام، ترکیب هنرمندانة الفاظ، لطافت بیان، معرفت به جهان هستی، تعابیر بدیع و موسیقی خاصّ و دلانگیزی است که دریچة ذهن انسان را برای پرواز اندیشه، در آسمان هستی باز میکند و مجموعهای از ظرافت و طراوت را ارائه میدهد. درست همچون قطعهای موسیقی ناب که با تخیّلات عالم درونی انسان ترکیب میشود و شور و هیجان میآفریند.
هر چه نسبت زیبایی و توازن و تعادل یک کلام بالاتر رود، تأثیرگذارتر میشود و زیبایی آن شکل کمال بیشتری به خود میگیرد. این زیبایی را ما بعد از قرآن کریم در گفتار اهل بیت(ع) مشاهده مینماییم.
ترکیب فضای آسمانی گفتار اهل بیت(ع) چنان تنگناها را شکافته و عروج کرده است که فروغ خیالانگیز آن، انسان را بر تخت سلطنت آسمانی میکشاند؛ به عنوان نمونه، امام علی(ع) گاه از همین هنر، لطیفترین جملات خداشناسی را در قالبی بدیع میریزد و از اشیا و مخلوقات پیرامون ما تجسّمی شاعرانه میسازد که شنونده را در مقابل خالق به زانو درمیآورد، آنجا که طاووس را اینگونه توصیف میفرماید:
«از عجیبترین آفرینشهای حق تعالی، طاووس است که خداوند بزرگ او را با استوارترین میزانها آفریده است و سَرِ پا داشته است و رنگهایش را به بهترین وجهی مرتّب ساخته. خیال میکنی که استخوان پرهای طاووس میلههایی از نقره است و آنچه بر آن بالها روییده، از گونة حلقههای طلای خالص گردنبندهاست و رنگ سبز آن چون تکّههای زِبر جداست.امّا اگر بال طاووس را به گیاهانی تشبیه کنی که از زمین میرویند، باید بگویی که همچون دستة گُلی است که از شکوفهها در هر بهاری چیده شده است» (نهجالبلاغه/ خ 160).
سرّ پایانناپذیری حکمت اولیای الهی، کشف حُسن الهی است. آنان به مخزن بیپایانی از حُسن متّصل هستند که هر چه از آنان برمیگیرند، کم نمیشود. آری، زیبایی گفتار اولیای الهی علاوه بر تعادل و تناسب، حقیقت و کمال دارند که راز ماندگاری و جاودانگی آنهاست.
خداوند تبارک و تعالی نیز گاه برای متعالی شدن انسانها با مثالهای لطیف و تشبیههای نغز، حسّ و ذوق انسانها را به اطراف معطوف میکند تا از معلول مخلوقات پی به حکمت علّت آنها ببرند و سعی دارد از آنها به جای بلبلی که در قفس عالم امکان اسیر است، پیغامبران سروشی بسازد که محرم شوند و ناشنیدنیها و نادیدنیها را بشنوند و ببینند و گاه آنچنان این تشبیه رساست و کارگر میافتد که جهانبینی انسانها را تغییر میدهند و یا در سورة مبارکه حج، بعد از اینکه در آغاز آیة پنجم با این خطاب شروع میفرماید:
«ای مردم! اگر شما در روز قیامت و قدرت خدا بر زنده شدن مردگان شک دارید....»، در آخر آیه زندگی مجدّد و بر انگیختن انسانها را به یک پدیدة قابل مشاهده تشبیه میفرماید: «و زمین را بنگری، وقتی که خشک و بیگیاه باشد. آنگاه باران به آن فروباریم تا سبز و خرّم شود و تخمها در آن رشد کند و از هر نوع گیاه زیبا برویاند».
شاید بتوان گفت منظور خدای تعالی از هر نوع گیاه زیبا، اشارة لطیفی به بذرهای اعمال ما در این عالم داشته باشد که در عالم آخرت هر یک به صورتی تجسّم مییابد. پس با همین عبارت کوتاه، دو مسئلة بسیار مهمّ و حیاتی را به انسان متذکّر میشود: یکی چگونگی حیات دوباره و دیگری تجسّم اعمال.
15ـ حیات و نشاط دلی که از ازدواج حکمت و جمال پدید آید
جان آدمی با پیمودن باطن برخی از احکام، نشئة طبیعت را به خود میپذیرد و گاهی به دلیل این غفلتها که چرکِ جان نامیده شده است (ر.ک؛ جوادی آملی، 1387: 25)، ملول، رنجور و افسرده میگردد و درمان آن به حکمت است که نشاط عبادت را به همراه دارد و پژمردگی مایة حرمان از نوافل را برطرف میکند، چنانچه امیرالؤمنین(ع) میفرماید: «إنّ هذه القلوب تملّ کما یملّ البدان فابتغوا لها طرائف الحکمة» (نهجالبلاغه/ح 179).
بنابراین، حکمت آب حیات قلب است که آن را زنده میکند و از آن نشاط میگیرد و این جان گرفتن از حکمت برای خاندان عصمت و طهارت نیز گویی ضرورت دائمی بود، چنانچه فرمودهاند: «تجلّی بالتّنزیل أبصارهم و یرمی بالتّفسیر فی مسامعهم و یغبقون کأس الحکمة بعد الصّبوح» (همان/ خ 150).
چشمان اهل بیت(ع) با معانی گوشنواز قرآن آشنا میشود و بامدادان صبوح حکمت و شامگاهان غبوق معرفت مینوشند. آنچه از آیات قرآن و مضامین متعالی اسلام در باب انسان بهدست میآید، این است که ساختار وجودی انسان دو بُعد اصلی مادّی و روحانی دارد و همانگونه که جسم انسان با تغذیة مناسب، تقویت و با نبودِ آن رو به نیستی میرود، روح انسان نیز برای حیات و نموّ و تکامل به همسنخ خود نیازمند است که با تعریف گستردهای که از حکمت ارائه گردید، این کلام امام بهتر درک میگردد.
16ـ شکوفة رهایی از خودخواهی و خودبینی در سایة حکمت
اگر حکمت الهی در دل کسی بجوشد، آن را برای بهرهبرداری دیگران باز خواهد کرد. حکمت و معارف عالیة الهی آنگاه که در درون یک انسان شکوفا میشود، امکان ندارد که مانند یک مزیّت مادی در انحصار حیوان انساننما قرار گیرد، گویی حکمت حق همان شمع فروزان است که در وجود انسان شایسته روشن میشود و نمیتواند پیرامون خود را روشن نکند:
«گل خندان گر نخندد چه کند ماه تابان به جز از خوبـی و ناز، آفتـــاب اَر ندهد تابش و نـور،
|
|
علم اَر مشک نبندد، چه کند؟ چه نماید، چه پسندد، چه کند؟ پس بدین نادرهگنبد چه کند؟» (جعفری، 1366: 46ـ 47).
|
دلیل این امر در بحث قبلی روشنتر میشود؛ زیرا هر چه حکمت انسان بالاتر باشد و بیشتر گردد، روح او وسعت افزونتری خواهد یافت و از روح بزرگ جز بزرگی سر نزند، همانگونه که خاصیّت طفولیّت، کوچکی کردن و خودمحوری است. پس هر چه نور حکمت در وجود انسان شعلهورتر گردد، تاریکیهای وجودش را بیشتر از بین میبرد که یکی از آنها خودمحوری و خودخواهی است: Pاللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ...: خداوند، ولیّ و سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند؛ آنها را از ظلمتها به سوی نور بیرون میبردO (البقره/ 257).
نتیجهگیری
با عنایت به آنچه گذشت، میتوانیم به یکی دیگر از معجزههای شگرف قرآن دست یابیم که چنانچه گفتهاند، جمع پریشان بودن قرآن است. یکی از آن همه نمونههای معجزهآسا، همین ارتباط بین «حکمت» و «جمال» است. اگر هر یک از دو مفهوم فوق را به صورت مستقل و مجزّا مدّ نظر قرار دهیم، اعجاز عجیب آن را درک نخواهیم کرد. امّا اگر مواضع پراکندة قرآنی را در این باره کنار هم قرار دهیم، آن وقت درمییابیم که با نوعی گزارة کاملاً منطقی مواجه هستیم. گویی قرآن نوعی استدلال منطقی ارائه میدهد که آن را از نگاه سطحی مخاطب دور داشته که این امر بس شگفت و شیرین است.
پیش از این یادآور شدیم که حکمت خود به دو قِسم قابل تقسیم است: افاضهای وتعلیمی. حال میتوانیم ادّعا کنیم که با لحاظ حکمت اصیل، قرآن کریم استدلال بسیار شگرفی عرضه داشته است که کاملاً با ساختار استدلالهای صحیح منطقی تطبیق میکند و آن اینکه زیبایی مقوّم دینداری است، حکمت و دانایی نیز مقوّم جمال و زیبایی است. اینک میتوانیم ادّعا کنیم، همانگونه که در استدلالهای منطقی موضوع بر محمول حمل میشود و از جمع دو مقدّمه نتیجه فراهم میآید، یا از جمع دو گزاره و مقدّمة فوق به این نتیجه میرسیم که حکمت مقوّم دینداری است.
در واقع، از منظر قرآنی از آنجا که حکمت مقوّم زیبایی است و زیبایی مقوّم دینداری است، پس باید نتیجه گرفت که حکمت بهواسطة جمال و زیبایی به دینداری واقعی میانجامد. استدلال فوق که در آیات قرآنی منطوی و مخفی است، یکی از جنبههای اعجازآمیز قرآن است که تا به حال توجّه شایستهای به آن نشده است. به این ترتیب، به نیکی درمییابیم که حکمت و زیبایی دست کم از دو نظر اهمیّت بسیار دارند. نظر نخست را با احصا و ب شمردن آثار حکمت شرح دادیم. امّا سویة مهمتر اینکه از پیوند مبارک حکمت و جمال، مطلوبترین امر الهی، یعنی دینداری تولّد مییابد و از اینجا اهمیّت دو مفهوم فوق بیش از پیش برای ما روشن میگردد.