سعدی شیرازی در مدّت زندگانی خود تجارب زیادی به واسطة سفرهایش اندوخت که بازتاب آنها را میتوان در آثار وی دید. انعکاس این تجربهها در اشعار سعدی، از یک سو، مبیّن اوضاع اجتماعی دوران اوست و از سوی دیگر، نشاندهندة روند اندیشههای شاعر در دوران مختلف زندگی وی است. بر این اساس، اگر در غزلیّات سعدی جلوههایی از عشق زمینی دیده میشود، چندان عجیب نیست، همانگونه که رنگ و بوی عرفانی گرفتن و همنشین و همپای شدن معشوق برین بیقرین با معشوق زمینی نیز در دیگر غزلیّات او چندان بیگانه نمینماید. در واقع، سعدی هرچه را تجربه کرده، چون نقاشی چیرهدست به تصویرکشیده است. اینکه میتوان با جستجو در اشعار شاعران به اندیشههای آنان پیبرد، چیز تازهای نیست، بهویژه شاعران کلاسیک که در آثار آنان باید به دنبال تکمعنایی بود. با این حال، نکتة مهمّ آن است که دربارة سعدی این امر جلوة بیشتری دارد و با کمی دقّت میتوان سیر زندگی و اندیشة وی را در آثار او مشاهده کرد. نکتة دیگری که باید به آن توجّه داشت، اینکه وی در طول حیات و سفرهای پیدرپی خود آنچه دیده و مطلوب یافته، خود آزموده و به آن عمل نموده است. بنابراین، وقتی بخواهیم سؤالها یا فرضیّههای مطرح در بعضی اسناد دربارة زندگی سعدی را با سندی معتبر از کلام خود وی تأیید یا رد کنیم، در مسیر درستی گام نهادهایم. از میان غزلیّات سعدی که منبع اصلی ما در بررسی اندیشههای وی در پژوهش پیش روست، در پی یافتن مدارکی هستیم تا به این پرسش پاسخ دهیم که «شیخ شیراز با آنکه بارها خود را مورد ملامت خلق نشان داده است و این ملامت را شیرین یافته، باکی از آن نداشته، آیا از اهل ملامت بوده است یا با توجّه به اشارات مکرّر خود او به اصول اساسی اهل فتوّت در غزلیّات خویش، از اهالی کوی و برزن جوانمردان بوده است؟» برای رسیدن به این هدف، پس از اشاره به پیشینة فتوّت و ملامت و مقایسة آن دو با یکدیگر، به مسألة «سقّا بودن سعدی» نیز توجّه کردهایم که شفیعی کدکنی سعی کرده است تا به اثبات آن بپردازد (ر.ک؛ شفیعی کدکنی، 1386: 537ـ527 و نیز، همان، 1384: 16ـ5). هدف ما در این پژوهش، یافتن سندی محکم در غزلیّات شیخ سعدی شیرازی است تا بتوانیم بر اساس کلام و اندیشة خود شاعر به حقیقت این امر پی ببریم. یادآوری این نکته نیز لازم است که نمونههای شعری استفاده شده در متن، بر اساس ترتیب غزلیّات برگرفته از چاپ فروغی است و برای هر اصل از آیین فتوّت و ملامت که در شعر سعدی نمود یافته، تنها به چند نمونه از میان نمونههای بسیار بسنده کردهایم.
1ـ ملامت و فتوّت
به خراسان قرن سوم که بنگریم، چهار جریان فکری1را مشاهده میکنیم که هر چهار بر مبنای زهد و تصوّف شکل گرفتهاند. از میان این چهار جریان، دو جریان ملامتیّه و اهل فتوّت مورد نظر و بررسی ما در این مقاله است که به مقایسهای مختصر بین این دو جریان یا گرایش خواهیم پرداخت: «عنصر dominant و وجه غالب آیین ملامت که پیشوای آن حمدون قصّار است، زهدی است که نیکیها و عبادات زاهد را از خلق پنهان میکند و او را تا بدانجا از ظاهر نیک بازمیدارد که گاه دست به کارهای عرفاً ناشایست میزند تا حسن ظنّ مردم را نسبت به خود از میان بردارد» (همان، 1386: 24). در واقع، آنها در ظاهر یا باطن کاری به کار خلق نداشتند و خود را از جمع آنها کنار میکشیدند. البتّه اینکه مخاطب خود را خلق میدانستند و به خاطر قضاوت خلق دست به چنین کارهایی میزدند، خود دلیلی است بر اینکه برای اهل ملامت، مردم و قضاوتهای ایشان مهم بود، «امّا زهد نوح عیّار در آیین ارباب فتوّت، زهدی است که نگاهی مردمگرایانه دارد و از جنبههای شخصی میکاهد و به سودبخشی به مردم میپردازد و در واقع، اهل ایثار است» (همان: 25). بدین ترتیب، فرق اساسی این دو مذهب را میتوان چنین گفت که: ملامتیّه کنار نهادن خلق و پرداختن به حق با اخلاص را در نظر دارند، امّا اهل فتوّت با گرایش به خلق بر محور ایثار عمل میکنند: «فتیان تیمار خلق را تیمار خدا میدانند. در واقع، خدمت به خلق، خدمت به خالق است و فتیان یا اولیاءالله یا فرّهوشان یاران خدایند» (کربن، 1383: 96).
با وجود این اختلاف اساسی، مسألهای که همچنان مطرح است، شباهتهای فراوانی است که در اصول این دو جریان وجود دارد که گاه تشخیص دادن آن دو را از یکدیگر دشوار میسازد. شفیعی کدکنی در قلندریّه در تاریخ به این نکته توجّه دارد و میگوید: «امّا باید توجّه داشت صرف نظر از وجه غالب این مذاهب، مرزهای آنها در یکدیگر شناور است و تمایز هر یک از دیگری دشوار» (شفیعی کدکنی، 1386: 25). برای آنکه این شناوری بهتر نشان داده شود، جا دارد به اصول هر دو مذهب توجّه شود. در این میان، شاید شایستهتر و نیکوتر آن باشد که به روایت یک فرد از هر دو آیین رجوع شود.
ملامتیّه و فتوّت به روایت سُلَمی
یکی از بایستههایی که سُلَمی برای فتوّت میآورد، آن است که: «وَ مِنَ الْفُتُوَّةِ أَنْ لاَ یُطَالِعَ الْعَبْدُ نَفْسَهُ وَ لاَ أَفْعَالَهَا وَ لاَ یُطْلِبُ عَلَی فِعْلِهِ عِوَضاً: فتوّت آن است که بنده در خود و افعال خویش ننگرد و عوض و پاداشی برای عمل خود نخواهد» (سُلَمی، 1397: 27). این اصل بسیار نزدیک است به این ویژگی اهل ملامت که «با لذّت بردن از طاعت مخالفاَند و آن را زهری کشنده میدانند... هر عمل و طاعت خویش را که چشم بر آن داشته باشی و آن را نیک شماری، باطل است... دیدن اعمال و بدان غرّه شدن از قلّت عقل است...» (شفیعی کدکنی، 1386: 122ـ 121).
در آیین فتوّت، نرمخویی با یاران و چشمپوشی از لغزشهای آنان از اهمیّت بالایی برخوردار است: «وَ مِنَ الْفُتُوَّةِ أَنْ لاَ تُعَاتِبَ إِخْوَانَهُمْ عِنْدَ زَلاَّتِهِمْ وَ أَنْ تَتُوبَ عَنْهُم إِذَا ذَنَبُوا... حُسْنُ الظَّنِّ بِالْخَلْقِ وَ حِفْظُ حُرُمَاتِهِم: فتوّت آن است که برادرانشان را در لغزشهایشان عتاب و سرزنش نکنند و هنگامی که مرتکب گناهی شوند، از آنان بگذرند... نسبت به مردم حُسن ظَن داشته باشند و حرمت ایشان را حفظ کنند» (سُلَمی، 1397: 28 و 40). قابل مقایسه است با این اصول اهل ملامت: «هر که با ایشان جفا کند، به بردباری با آنان مقابله کنند... نباید به عیوب مردم بپردازد تا از عیوب خویش غافل شود... نباید که عیب برادر خویش را بیند، مگر آنکه خود عیبناک باشد...» (شفیعی کدکنی، 1386: 119).
از نکات مشترک بین این دو مذهب نیز بخشش بیچشمداشت است. درکتاب ملامتیّه به روایت سُلَمی آمده است: «از مال خویش باید برادر خویش را یاری داد. در مال او هرگز طمع نباید کرد و در کار او انصاف داد و از او انصاف نباید خواست» (همان) و در فتوّت به روایت وی آمده است: «وَ مِنَ الْفُتُوَّةِ: سَخَاوَةُ النَّفْسِ وَ سَلاَمَةُ الصَّدْرِ... وَ أَنْ یَرَی إِنَّ الْبَاقِی مِنْ مَالِهِ مَا بَذَلَهُ لاَ مَا أَمْسَکَهُ...: فتوّت آن است که بخشنده باشد و صاحب سلامت صدر... و بداند که آنچه از اموال او ماندگار است، آن است که بخشیده، نه آنچه نگه داشته است» (سُلَمی، 1397: 21 و 26).
این اصل، چند قرن بعد در فتوّتنامة شیخ شهابالدّین سهرودی به صورت سه اصل از شش اصل باطنی وی برای جوانمردی ذکر شده است: «1ـ سخاوت: بیسؤال عطا کردن. 2ـ تواضع. 3ـ کَرَم: بخشش بدون منّت» (کربن، 1383: 46). همچنین از زبان معروف کَرخی دربارة علامتهای جوانمردان نقل شده است: «جوانمردان را سه نشانه است: وفای بیخلاف، مدح بیچشمداشت، پاداش و بخشیدن بیسؤال» (کاشفی سبزواری، 1350: 10).
مشترکات این دو آیین تا حدّی است که در تعریف یکی از آنها ویژگی دیگری را آوردهاند. اصل اساسی ملامتیّه که اخلاص و پرهیز از ریا است، در آیین فتوّت نیز مورد توجّه است: «آنچه از آموزشهای حمدون قصّار در باب ملامت مانده، اخلاص در زهد است و تعریف او از فتوّت یک صوفی، عبارت است از طریق ملامت یعنی طریق اخلاص» (کربن، 1383: 197). وی به روشنی نشان داده است که برای فتی بودن ابتدا باید ملامتی بود.
در تعریف از «فتی» نیز آمده است: «از صوفیی پرسیدند فتی کیست؟ گفت آن کس که نه در باطن وی دعوی باشد و نه در ظاهرش تصنّع و ریا؛ چنانکه از آن سرّ که بین او و خداوند هست، سینة خودش آگاه نباشد تا به خلق چه رسد» (روضةالمریدین، باب 37؛ به نقل از شفیعی کدکنی، 1386: 99).این تعریف، دقیقاً همان تعریفی است که سُلَمی به روایت قنّاد در پایان رسالة ملامتیّة خویش آورده است و قنّاد نیز آن را از حمدون قصّار روایت کرده: «ملامتی آن است که از درون هیچ دعوی ندارد و از برون اهل هیچ تظاهری و تصنّعی و خودنمایی نیست و دلش از آنچه میان او و خداست، آگاهی ندارد تا چه رسد به دیگران...» (همان: 125). این تعریف یکسان از دو مذهب، نشانگر نزدیکی آن دو به یکدیگر است. حتّی این نزدیکی و شباهت باعث سر در گمی نویسندگان اهل تصوّف دربارة مذهب برخی از این دگرگونهمردان شده است؛ برای نمونه، «قشیری و شعرانی، احمد خضرویه را اهل فتوّت معرّفی کردهاند، ولی جلاّبی هجویری او را بر طریقة ملامت خوانده است...» (کربن، 1383: 200). به هر روی، این دو آیین که خاستگاهی یکسان و همزمان دارند، از یکدیگر تأثیر پذیرفتهاند و فراتر از آن، حتّی ابوالعلاء عفیفی معتقد است که اکثر تعالیم ملامتیان از فتوّت أخذ شده است (ر.ک؛ عفیفی، 1376: 50).
پس از همة این توضیحات و اثبات شناوری مرزها و شباهت این دو آیین به یکدیگر و با توجّه به پرداختن سعدی هم به آیین ملامتیان و هم آیین جوانمردان در غزلیّات که در ادامة این پژوهش آورده میشود، باید نشان داد که آیا به صراحت اسنادی که سعدی را فتی خواندهاند، میتوان به اهل فتوّت بودن او حکم داد؟
2ـ فتوّت و ملامت در غزلیّات سعدی
با توجّه به اینکه سعدی بارها در دیوان خود از ملامت سخن گفته است و اندیشههای ملامتی را نیز در این اثر منعکس ساخته2، همچنین با توجّه به پرداختن وی به اصول اهل فتوّت در اثر مورد نظر خود و نیز با توجّه به رونق بسیار آیین فتوّت در دوران زندگی سعدی ـ پیوستن خلیفه النّاصر به فتیان و حضور ممدوح سعدی، اتابک سعد، در طریق جوانمردان (کاشفی سبزواری، 1350: 62؛ به نقل از احوال النّاصرالدّین الله، صلاح صفری) و از همه تأثیرگذارتر، استاد وی شیخ شهابالدّین عمر سهروردی که دو فتوّتنامه نیز نگاشته است (در بابِ رابطة سعدی و سهروردی، ر.ک؛ فروزانفر، 1351: 86ـ69)، در غزلیّات وی اصول اساسی دو آیین ملامت و فتوّت را با یکدیگر بررسی میکنیم.
1ـ2) اخلاص و ریاستیزی
مبارزه با ریا و خودستایی و گرایش به اخلاص، از محوریترین آموزههای اهل ملامت است (ر.ک؛ انصاری، 1362: 350). در غزلیّات شیخ اجل نیز این مبارزه با ریا و عدم خودستایی دیده میشود. هرچند بر اساس قانون طبیعی شعر و شاعری، گاه مفاخراتی نیز در اشعارش نمایان میشود، امّا آنجا که پای اندیشههای عرفانی به میان میآید، خود را در برابر معشوق (که البتّه گاهی در غزلیّات سعدی معشوق آسمانی است)3 هیچ میانگارد. در سطح دیگر، ریا را به کناری مینهد و به خودش میبالد و با رعایت کردن این دو اصل، به اخلاص میرسد.
1ـ1ـ2) نقد ریا
در ابیات زیر سعدی در نقد ریاکاران سخن میگوید و در عین حال اعترافاتی میکند که نشان از عدم ریاکاری وی است:
«عاشقان دین و دنیاباز را خاصیّتی است، «پیش ازین دعویّ پرهیزگاری کردمی «غلام همّت شنگولیان و رندانم «بخورم گر زِ دستِ توست نبید «ای نَفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود، «بگویم تا بداند دشمن و دوست، «کسانی عیب ما بینند و گویند، جمیع پارسایان گو بدانند، چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس، «صاحبنظر نباشد در بند نیکنامی «سعدیا عاشق نشاید بودن اندر خانقاه
|
|
کان نباشد زاهدان مال و جاهاندوز را» (سعدی، 1387: 12). باز میگویم که هر دعوی که کردم باطل است» (همان: 73). نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت» (همان: 148).
نکنم گر خلاف توست نماز» (همان: 310). از بند تو برخاستم و خوش بنشستم» (همان: 366). که من مستی و مستوری ندانم» (همان: 419). که روحانی ندانند از هوایی که سعدی توبه کرد از پارسایی نمیترسم که از زهد ریایی» (همان: 503).
خاصان خبر ندارند از گفتگوی عامی» (همان: 600). شاهد بازی فراخ و زاهدان تنگخوی» (همان: 631).
|
2ـ1ـ2) نفی خودستایی
نفی خودستایی را که همراه تسلیم در برابر یار است و نشانههای بیریا بودن شاعر، اینگونه توصیف میکند:
«گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست؛ سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج؛ «سعدی اگر نام و ننگ در سَرِ او شد چه شد؟! «بکُش چنانکه توانی که سعدی آن کس نیست، «به خواری در پِیَت سعدی چو گرد افتاده میگوید: «گفته بودی که بُوَد در همه عالم سعدی گر به تشریف قبولم بنوازی مَلَکم «منِ گدای که باشم که دم زنم زِ لبت؟! «درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت
|
|
پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند ما که باشیم که اندیشة ما نیز کنند» (همان: 250). مرد ره عشق نیست کش غم ننگ است و نام» (همان: 360). که با وجود تو دعوی کند که من هستم» (همان: 365). پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم» (همان: 376). من به خود هیچ نِیَم، هرچه تو گویی آنم وَر به تازانة قهرم بزنی، شیطانم» (همان: 413). سعادتم چه بُوَد؟ خاک پات بوسیدن» (همان: 465). به ترک خویشتن بگوی ای که طالب اویی» (همان: 511).
|
3ـ1ـ2) اخلاص
سعدی در غزلیّات خود ابیاتی دارد که نشان میدهد اهل اخلاص است و یا اخلاص را میپسندد:
«من نه آن صورتپرستم کز تمنّای تو مستم «ما زنده به ذکر دوست باشیم یارب که تو در بهشت باشی ما مستِ شرابِ نابِ عشقیم «هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای «حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم می بهشت ننوشم زِ دست ساقی رضوان «دَرِ چشم بامدادان به بهشت برگشودن،
|
|
هوش من دانی که برده است آنکه صورت مینگارد» (همان: 166).
دیگر حَیَوان به نفخة صور تا کس نکند نگاه در حور نه تشنة سلسبیل و کافور» (همان: 303).
که حریفان زِ مل و من زِ تأمل مستم» (همان: 367). جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم» (همان: 403). نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی» (همان: 501).
|
این «نیستی از منیت» و اخلاص در زندگی شیخ اجل باعث میشد تا خود را از خلق جدا نداند و اگر هم کسانی آوردهاند که وی سقّا بوده، با توجّه به این اندیشههای سعدی چندان جای تعجب نیست.
2ـ2) بخشندگی
سعدی همانگونه که با ریاکار و زاهد میستیزد، با دوست و یار نرم و لطیف است و اهل بخشش. بخشندگی فراوان و بیچشمداشت از اصولی است که هم در آیین ملامتی اهمیّت دارد و هم در آیین اهل فتوّت. این اهمیّت در میان جوانمردان بیشتر است، حتّی در تعریف فتی در دورة جاهلیّت به سخاوت و شجاعت فرد اشاره داشتند (در این باره ر.ک؛ کاشفی سبزواری، 1350: 5). از جمله اصولی که در تعاریف فتوّت باقی مانده، بخشش است: «... جوانمردان را سه نشانه است: وفای بیخلاف، مدح بیچشمداشت پاداش و بخشیدن بیسؤال ... فتوّت آن است که دست برادرت را بر مال خویش گشاده داری و خود، طمع در مال وی نکنی...» (همان: 9). همانگونه که قبلاً آمد، از اصولی که شیخ شهابالدّین سهروردی دربارة فتی آورده، کَرَم است و کَرَم را بخشش بدون منّت توضیح داده است (ر.ک؛ کربن، 1383: 97).شیخ اجل نیز به زیبایی میآورد:
«بذل جاه و مال و تَرکِ نام و ننگ، «حبیب آنجا که دستی برفشاند، «گر از رای تو برگردم، بخیل و ناجوانمردم «زِ خون عزیزترم نیست مایهای در تن «گر جان دهی وگر سَرِ بیچارگی نهی، «بَذلُ رُوحِی فِیکَ أَمرٌ هَیِّنٌ «سَرِ من فدای جانت، سَرِ بنده وآستانت؛ «تا در میان نیاری بیگانهای نه یاری
|
|
در طریق عشق اوّل منزل است» (سعدی، 1387: 72). مُحب اَر سر نیفشاند، بخیل است» (همان: 74). روان از من تمنّا کن که فرمانت روان باشد» (همان: 196). فدای دست عزیزان، اگر بیالایند» (همان: 253). در پای دوست هرچه کنی مختصر بُوَد» (همان: 257). خود چه باشد در کَفِ حاتم دِرَم» (همان: 354). چه مرا بِه از گدایی چو تو پادشاه دارم؟» (همان: 391). درباز هرچه داری گر مرد اتّفاقی» (همان: 588)4.
|
این سعدی است که حاضر است اینگونه در عالم غَلَیان احساسات خود از روح و جان و سَر و هر چیز دیگری بگذرد. او به نیکی آموخته و دریافته است که برای جوانمرد بودن و فراتر از آن، برای شایسته زیستن، باید اهل بخشش بود، مخصوصاً برای آنکه یا آنچه شایستگی این بخششها را دارد.
3ـ2) تحمّل بر جور
هجویری در پایان بخش ملامت از کتاب کشفالمحجوب حکایتی را نقل میکند که برای خود او پیش آمده بود و در پی آن میآورد که با کشیدن بار جهّال، مشکلات حل میشود و تحمّل جور آنان باعث حلّ عقده میگردد (ر.ک؛ جلاّبی هجویری، 1358: 41). سعدی شیرازی نیز بیتوجّه به این موضوع نبوده است و گریزی به این اصل اخلاقی زده است و چون بوستان و گلستانش به تعلیم و اندرز مخاطب روی میآورد:
«جماعتی که ندانند حظّ روحانی، گمان برند که در باغِ عشق سعدی را، مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر
|
|
تفاوتی که میان دَواب و انسان است، نظر به سیب زنخدان و نار پستان است که جهل پیش خردمند عذر نادان است» (سعدی، 1387: 82).
|
یا این نظر کلّی وی دربارة صبر و تحمّل:
«پس از دشواری آسانی است ناچار
|
|
ولیکن آدمی را صبر باید» (همان: 275).
|
این ویژگی با اصل احتمال بر جور یار یا به طور کلّی، تحمّل بر جور همخوانی دارد که اهل ملامت و فتوّت، جواب آن را با نیکی پاسخ میگویند. البتّه نمود آن در جوانمردی بیشتر و بارزتر است:
«قیمتِ عشق نداند، قَدَم صدق ندارد، «صبر کن ای دل که صبر سیرتِ اهلِ صفاست «وگر تو جور کنی، رای ما دگر نشود «صبرم زِ روی دوست میسّر نمیشود «یار آن بُوَد که صبر کند بر جفای یار «چون تحمّل نکند بارِ فراقِ تو کسی، ای که بیدوست به سَر مینتوانی که بری!
|
|
سُستعهدی که تحمّل نکند بار جفا را» (سعدی، 1387: 6). چارة عشق احتمال، شرطِ محبّت وفاست» (همان: 48). هزار شکر بگوییم هر جفایی را» (همان: 21). دانی طریق چیست؟! تحمّل زِ خوی دوست» (همان: 106). تَرکِ رضای خویش کند در رضای یار» (همان: 300). با همه دردِ دل آسایش جانش باشی شایَد اَر محتمل بارِ گرانش باشی» (همان: 584)5.
|
آنچه در بیت پیشین آمده، برگرفته از این خصیصة جوانمردی است: «فتوّت آن است که برادرانت را در لغزشهایشان عتاب و سرزنش نکنی و هنگامی که مرتکب گناهی میشوند از آنان بگذری...» (سُلَمی، 1397ق.: 28). همچنین است در آیین ملامت: «هر که با ایشان جفا کند، به بردباری با آن مقابله کنند...» (شفیعی کدکنی، 1386: 119). در ادامة همین اصل، حُسن ظن نیز شکل میگیرد که در آیین فتوّت نیز به آن توصیه شده است (ر.ک؛ سُلَمی، 1397ق.: 40). همچنین یکی از شش اصل باطنی اهل فتوّت است که سهروردی در فتوّتنامة خود آورده است: «...عفو رحم، اگر همة عالم او را برنجاند، او نرنجد و نرجاند...» (کربن، 1383: 46):
«سعدی از اخلاق دوست، هر چه برآید نکوست
|
|
گو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست» (سعدی، 1387: 47).
|
4ـ2) راست رفتن
جلاّبی هجویری در کشفالمحجوب برای ملامتیان سه وجه معرّفی میکند: وجه اوّل با عنوان راست رفتن: «امّا آن که طریق وی راست رفتن بُوَد و نابرزیدن نفاق و دست بداشتن ریا، وی را از ملامت خلق باک نباشد و اندر همة احوال بر سر رشتة خود باشد، به هر نام که خوانندش، وُرا یکی باشد» (جلاّبی هجویری، 1358: 38). در اندیشههای ملامتی سعدی در غزلیّات، این وجه اوّل را در مدخل 1ـ1ـ2 بیان کردیم، ولی در ادامة سخن جلاّبی، بیتفاوتی سالک در برابر ملامت نیز در اشعار سعدی نمود بارزی دارد:
«گر من از سنگِ ملامت روی برپیچم، زنم؛ «سعدی ملامت نشنود، وَر جان در این سر میرود، «نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم «چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خونخوار؟ «کوتهنظران ملامت از عشق، «گر سیاست میکند سلطان و قاضی حاکمند «عشق از دل سعدی به ملامت بتوان برد،
|
|
جان سپر کردند مردان ناوکِ دلدوز را» (سعدی، 1387: 12). صوفی گرانجانی ببر، ساقی بیاور جام را» (همان: 15). بندگی لازم اگر عزّت و اِکرامم نیست» (همان: 120). گو بوقِ ملامت بزن و کوسِ شناعت» (همان: 135). بی فایده میکنند و تحذیر» (همان: 304). وَر ملامت میکند پیر و جوان، آسودهایم (همان: 433). گر رنگ توان برد به آب از رخ سعدی» (همان: 628)6.
|
چنانکه مشاهده میشود، سعدی نیز پایبند به این اصول است و آن را به زیبایی در کلام آهنگین خود بیان کرده است.
فراتر از اینکه یک ملامتی از ملامت کوتهنظران و پیر و جوان باکی ندارد، حتّی این ملامت را دوست دارد و آن را مطلوب خود مییابد. هجویری در این باره در کشفالمحجوب میآورد که «اندر حقیقت دوستی، هیچ چیز خوشتر از ملامت نیست؛ لِأَنَّ المَلاَمَةَ رَوضَةُ العَاشِقِینَ وَ نُزهَةُ المُحِبِّینَ وَ رَاحَةُ المُشتَاقِینَ وَ سُرُورُ المُرِیدِینَ (براستی ملامت بهشت عاشقان و نزهتگاه دوستداران و آسایش مشتاقان و شادی مریدان است) » (جلاّبی هجویری، 1358: 38).
«ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق «عاشق صادق از ملامت دوست،
|
|
کنج خلوت پارسایان سلامتجوی را» (سعدی، 1387: 22). گر برنجد به دوست مشمارش» (همان: 323)7.
|
امّا گاهی دیده میشود که سعدی از ملامت و ملامتگویان مینالد و آن را «روضةالعاشقین» نمییابد، هرچند توجّهی به سخن آنان ندارد و بر سَرِ قصد و هدفش پابرجاست:
«طاقتم نیست زِ هر بیخبری سنگِ ملامت
|
|
که تو در سینة سعدی چو چراغ از پس جامی» (سعدی، 1387: 598)8.
|
همۀ نکات بیان شده وقتی جالبتر و شگفتانگیزتر میشود که خود اعتراف میکند روزی از ملامتگران بوده، ولی در پی اتّفاقات چندی، خود مورد ملامت دیگران واقع شد. همانگونه که زمانی از عالمان دین قبیلهاش بهره میبرد و از عشق یار به شاعری رسید و علم دین را به کناری نهاد و به دینی رسید9که خود یافته بود و یا در مرحلهای دیگر از زندگیاش هر آنچه را بر ادیبان خوانده بود، میشوید و به جوانمردان اوباش میپیوندد10. در این وادی نیز از ملامت کردن دیگران دست میکشد و در عشق به یار، پذیرای هر ملامتی میگردد:
«بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را «تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی،
|
|
که مرا در حق این طایفه انکار برفت» (همان: 137). دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی» (همان: 540).
|
5ـ2) عزلت گرفتن
از دیگر ویژگیهای شخصیّتی سعدی که از غزلیّات وی برمیآید، عزلت گرفتن و بیتوجّهی به خلق است. این ویژگی به شخصیّت شیخ جنبهای پارادوکسی میدهد؛ چراکه وی پایبند به رعایت اصول فتوّت بود و اصل اساسی جوانمردان، یعنی ایثار و توجّه به خلق و در خدمت خلق بودن را رعایت میکرد و از طرف دیگر، وی پیرو اندیشههای ملامتی بود و آنها را میپسندید. این خود پارادوکس و دوگانگی را به وجود میآورد که میتوان به بیشتر جنبههای شخصیّتی وی تعمیم داد.
یکی از اصول محوری اهل ملامت، خلوت گزیدن و دوری از خلق بود که در واقع ویژگی مشترکی است بین اهل تصوّف و عرفان. امّا دربارة سعدی و عرفان وی، این اصل رنگ و بوی دیگری دارد. با توجّه به غزلیّات سعدی که ما بر اساس گفتههای وی در این اثر به قضاوت نشستهایم، وی زمانی اهل خلوت بوده، ولی بعد آن را به کناری نهاده است و گاهی آن را نقد کرده است11. در غزلیّات هم ستایش گوشهنشینی و عزلت است و هم دوری از خلوت و جدایی از خلق. به قول دکتر اسلامی ندوشن، «او ذاتاً یک فرد زندگیشناس و زندگیدوست است. بهگوشه گیری لاأقل در دوران فعّال زندگی خود اعتقاد نداشته. شما میتوانید کاسب باشید، پیشهور باشید، پزشک باشید و غیره، و یک تفکّر عرفانی لطیف هم در خودتان داشته باشید. این چیزی است که مورد نظر سعدی است...» (اسلامی ندوشن، 1381: 141). فراتر از این سخنان باید گفت، سعدی نظر کلّی ارائه نمیدهد که در تمام شرایط طبق آن رفتار کند، بلکه او خردمندانه مطابق هر موقعیّتی یک حکم و اندیشه برای خود دارد که اگر این اندیشهها را به تنهایی با هم بسنجیم، به تناقض آنها پی خواهیم برد، امّا باید همچون وی زیرک بود و دریافت که این اندیشه و نظر در این موقعیّت، بجا و درست و کارآمد است، ولی همین اندیشه در شرایط متفاوت دیگری نادرست و بیجا. اینگونه است که یکبار خلوت را میپسندد و آن را توصیه میکند، و یکبار هم از آن کناره میگیرد:
«زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد «مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر، «با تو حرام است به خلوت نشست «ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی «گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف «به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق «رفته بودیم به خلوت که دگر مَی نخوریم
|
|
کز بوستان باد سَحَر خوش میدهد پیغام را» (سعدی، 1387: 15). چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را» (همان: 19). حیف بُوَد در به چنین روی بست» (همان: 39). گر حدیثی هست با یار است و با اغیار نیست» (همان: 117). من که در خلوت خاصم، خبر از عامم نیست» (همان: 120). گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد» (همان: 192). ساقیا باده بده کز سَر آن گردیدیم» (همان: 436).
|
6ـ2) قصد کردن
از اصول دیگری که ملامتیان به کار میبستند و آن دومین وجهی است که جلاّبی هجویری آن را بیان کرده، «قصد کردن» است. بدین معنی که فردی که مناصب و موقعیّتهایی خاص دارد، به نحوی از یاد خدا باز میماند و به کار خلق مشغول میشود. بر همین اساس، وی کاری میکند که خلق به او بیتوجّهی نمایند و زبان به ملامت وی گشایند، همچون حکایتی که جلاّبی دربارة بایزید بسطامی و روزهخواری وی در ماه رمضان میآورد (ر.ک؛ جلاّبی هجویری، 1358: 39).
1ـ6ـ2) خراباتی گفتهها
نیک که به اشعار شیخ اجل ـ که خود واعظ بود و مرد دین و شریعت ـ بنگریم، به گفتههایی برمیخوریم که انکار اصول دینی و شرعی در آن نمایان است. گویا سعدی قصد داشت تا از این راه به نقد زاهدان و دینداران در قید و بند ظواهر بپردازد و این کلام را برگزیده تا هم خلق به ملامت وی برخیزند و در وی ظنّ نیکو نبرند، هم شمشیر تیز قلم را علیه ریاکاران تیزتر کند؛ شیوهای که بین ملامتیان، بهویژه قلندریان نیز متداول بود:
«کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و عشق؛ «تا خود کجا رسد به قیامت نماز من «ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم «رسم تقوا مینهد در عشقبازی رای من «وفای یار به دنیا و دین مده سعدی
|
|
هر کسی را که تو بینی به سَرِ خود دینی است» (سعدی، 1387: 128). من روی در تو و همه کس روی در حجاز» (همان: 315). مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم» (همان: 389). کوس غارت میزند در مُلکِ تقوا روی تو» (همان: 485). دریغ باشد یوسف به هرچه بفروشی» (همان: 585)12.
|
2ـ6ـ2) ترک سلامت
یکی از جلوههای بارزی که قصد کردن با خود به همراه دارد، ترک سلامت است و از ویژگیهایی است که نگارندة کشفالمحجوب نیز یادآور آن است: «... پس آنچه روی همة خلق بدان بُوَد و آن سلامت است، مر اهل ملامت را پشت بدان بُوَد تا همّشان خلاف هموم باشد و همّتشان خلاف هِمَم...» (جلاّبی هجویری، 1358: 40). سعدی نیز با زبان خود به ترک سلامت گفتن در وادی ملامت اعتراف میکند:
«همه سلامت نَفس آرزو کند مردم «ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق «عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست «نشان راه سلامت زِ من مپرس که عشق «عقل را گفتم از این پس به سلامت بنشین «گو برو در پسِ زانوی سلامت بنشین «پیشم از این سلامتی، بود و دلی و دانشی «گَرَم زِ پای سلامت به سر دراندازی، سَرِ ارادت سعدی گمان مبر هرگز
|
|
خلاف من که به جان میخَرَم بلایی را» (سعدی، 1387: 21). کنج خلوت پارسایان سلامتجوی را» (همان: 22). کان که عاشق شد ازو حُکم سلامت برخاست» (همان: 50). زمام خاطر بیاختیار من دارد» (همان: 171). گفت خاموش که این فتنه دگر باز آمد» (همان: 191). آنکه از دست ملامت به فغان میآید» (همان: 289). عشق تو آتشی بزد، پاک بسوخت خرمنم» (همان: 410). وَرَم زِ دست ملامت به جان بگردانی، که تا قیامت از این آستان بگردانی» (همان: 619).
|
در کُل، بیشتر اصول ملامتیان، خلاف مطلوبات عامة مردم است که در شعر سعدی نیز ظاهر شده است.
7ـ2) وفای به عهد
از اصول مهمّ و محوری اهل فتوّت، وفای به عهد است که بارها و بارها در غزلیّات سعدی تکرار شده است (واژة عهد و وفا حدود 200 بار در غزلیّات شیخ آمده است که در بیشتر آن نیز از وفادار بودن وی و پایبندی به عهد سخن رفته است). اصلی که در رسالههای به جا مانده از فتوّت نیز بسیار بدان توجّه شده است، «تا جایی که اهمیّت عهد و میثاق را مؤلّفان فتوّتنامهها به رویدادی کهن به لحظهای میرسانند که خداوند از بشر عهد میگیرد: ...أَلَستُ بِرَبِّکُم، قَالُوا بَلَی...»(الأعراف/172)» (به نقل از کربن، 1383: 196و نیز، ر.ک؛ سبزواری، 1350: 135).
سعدی تأکید زیادی بر وفاداری به یار دارد و بر سر قول و کلام خود ماندن را لازم میداند:
«دگر به دست نیاید چو من وفاداری «وفای عهد نگهدار و از جفا بگذر «گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مَردم «من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت «من از تو دست ندارم به بیوفایی باز «وفا و عهد مودّت میان اهل ارادت «دوستی آن است سعدیا که بماند «میان ما و شما عهد در ازل رفته است
|
|
که ترک میندهم عهد بیوفایی را» (سعدی، 1387: 21). به حقّ آنکه نِیَم یار بیوفایی دوست» (همان: 103). عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد» (همان: 166). وینان همه قلبند که پیش تو لسانند» (همان: 249). شراب وصل تو در کام جان من ازلی است» (همان: 312). نه چون بقای شکوفه است و عشقبازی بلبل» (همان: 346). عهد وفا هم بر این قرار که بستیم» (همان: 434). هزار سال برآید همان نخستینی» (همان: 625)13.
|
8ـ2) جوانمردی
آخرین اصل از فتوّت که جای بررسی در این پژوهش را به خود اختصاص داده، شرایط مردی و مردانگی است. سعدی، خود با صراحت بیان کرده است که یک جوانمرد یا مرد واقعی چگونه باید باشد. در حقیقت، در دستهای از ابیات وی به طور کلّی ویژگیهای را بیان میکند که از اصول آیین فتوّت و ملامت است و در دستهای دیگر، به صراحت شرایط و اصولی را برای مرد یا جوانمرد میآورد. اصولی که در زمان شاعر رایج و خود بدانها معتقد بود.
بهتر آن دیدیم که ابتدا از زبان سعدی شیرازی، او که بلبل نیز به پای سخنپردازی او نمیرسد14، جوانمرد بودن وی را نشان دهیم:
«نشستم با جوانمردان اوباش
|
|
بشستم هرچه خواندم بر ادیبان» (همان: 448).
|
امّا اصولی که نشانة فتوّتنامة منظوم وی است، به شرح ذیل است:
1ـ8ـ2) تحمّل بر جفا
دربارة اهمیّت این اصل پیش از این سخن گفته شد. سعدی نیز این اصل را از خصایل مردان (= همان جوانمرد) میداند. مردانی که در برابر جفا صبر پیشه میکنند و از آن شِکوهای ندارند:
«مرد باید که جفا بیند و منّت دارد «میزد به شمشیر جفا، میرفت و میگفت از قفا: «زِ دوستان به جفا سیر گشت مردی نیست «تا کی آخر جفا بری سعدی؟ کار مردان تحمّل است و سکون
|
|
نه بگوید که مرا طاقت بدخویان نیست» (همان: 123). سعدی بنالیدی ِز ما، مردان ننالند از اَلَم» (همان: 352). جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم» (همان: 404). چه کنم پایبند احسانم من کِیَم؟ خاک پای مردانم» (همان: 416).
|
2ـ8ـ2) درگذشتن از خطاها و لغزشها
نکتة مهمّ دیگری که چهرة جوانمرد را در غزلیّات سعدی روشن میسازد، گذشتن از اشتباهات دیگران است؛ اصلی که برای جوانمردان اهمیّت بالایی دارد و بارها به آن توصیه شده است (ر.ک؛ شفیعی کدکنی، 1386: 157ـ150). سعدی نیز این ویژگی را در شمار اصول جوانمردان آورده و به نظم کشیده است:
«بداندیش نادان که مطرود باد، وگر خود من آنم که اینم سزاست، تو معذور داری به انعام خویش «دوستان معذور دارند از جوانمردی و رحمت
|
|
ندانم چه میخواهد از طرد من ببخش و مگیر ای جوانمرد من اگر زلّتی آمد از کَردِ من» (سعدی، 1387: 469). گر بنالد دردمندی یا بگرید بیقراری» (همان: 561).
|
4ـ8ـ2) دلاوری و شجاعت
باید توجّه داشت که منظور سعدی از مرد در بعضی از اشعارش، همان جوانمرد است. در این ابیات، سعدی نشان میدهد که جوانمردان عصرش، افرادی شجاع و دلاور بودند. با توجّه به اینکه جوانمردان و عیّاران عصر وی در امور سیاسی دستی داشتند و با جنگاوریهای خود باعث تغییر در مناصب سیاسی و حکومتها میشدند و وی به توصیف این شجاعتها میپردازد (برای آگاهی بیشتر، ر.ک؛ کاشفی سبزواری، 1350: 80):
«گر من از سنگ ملامت روی برپیچم، زَنَم «زهرة مردان نداری چون زنان در خانه باش مرد عشق اَر زِ پیشِ تیرِ بلا، «کجاست مرد که با ما سَرِ سفر دارد؟! «بر خاکِ ره نشستن سعدی عجب مدار
|
|
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را» (سعدی، 1387: 12). وَر به میدان میروی، از تیرباران برمگرد» (همان: 162). روی درهم کشد، مرد مخوانش» (همان: 163). گر از مقابله شیر آید، از عقب شمشیر» (همان: 168). مردان چه جای خاک که بر خون تپیدهاند» (همان: 225).
|
5ـ8ـ2) وفاداری
از شرایط دیگر جوانمردی که سعدی به آن اشاره کرده، وفاداری و ماندن بر سَرِ وعده و حرف خود است که دربارة اهمیّت آن در آیین جوانمردی پیشتر سخن رفت:
«گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مَردم «من هم اوّلروز گفتم جان فدای روی تو «عهد کردیم که جان در سَرِ کار تو کنیم «مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند «مردی که زِ شمشیر جفا روی بتابد،
|
|
عاشق صادق نباشد کز ملامت سَر بخارد» (همان: 166). شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش» (همان: 342). وگر این عهد به پایان نبرم نامَردم» (همان: 372). گر بگردم زِ وفای تو نه مَردم که زنم» (همان: 409). در کوی وفا مرد مخوانش که زن است آن» (همان: 445).
|
در پایان تمام این بررسیها میتوان به این بحث پرداخت که آیا سعدی همچون جوانمردان دیگر پیشههایی چون سقّایی را هم در پیش میگرفته است یا خیر؟
3) سعدی و سقّایی
در بعضی از فتوّتنامهها و آثاری که بعد از حیات سعدی نگاشته شده است، سعدی را به عنوان «سقّا» معرّفی کردهاند؛ مانند: فتوّتنامة سقّایان، ناموارة دکتر محمود افشار ،1372: 3891؛ فتوّتنامة سلطانی، کاشفی سبزواری، 1350: 248 و 251؛ شدّ الإزار جنید شیرازی (به نقل از شفیعی کدکنی، 1384: 9) و نیز قدیمیترین منبع ـ و حدوداً یک قرن بعد از سعدی ـ که از سقّایی سعدی سخن گفته)، نفحاتالأنس جامی (همان) است و پس از آن، تذکرةالشّعرای دولتشاه سمرقندی (همان) و فتوّتنامة آهنگران (همان: 10) است که در منبع أخیر، سعدی به عنوان یکی از پنج پیر معرفت معرّفی میشود.
سؤال اصلی این است آیا اسنادی که سعدی را «سقّا» معرّفی کردهاند، واقعیّت را بیان نمودهاند و بر اساس سند و مدرکی متقن سخن گفتهاند؟ باید توجّه داشت اطّلاعاتی که در فتوّتنامهها آمده است، چندان قابل استناد نیست؛ چراکه اکثر این آثار از قرون 7 و 8 به بعد نگاشته شده است و تا قبل از آن خبری از این قبیل آثار نبود. نکتة جالب اینجاست که نگارندگان فتوّتنامهها بعد از قرنها، اصل و اساس حرفة خود چون سقّایی، طبّاخی، کفّاشی و... را به امامان و پیامبران میرسانند؛ کاری که از نظر استناد علمی با اشکال مواجه است. برای نمونه، فتوّتنامة سلطانی که در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم نوشته شده، چنین است. از نکات بسیار جالب این کتاب همانا ارائة فهرست دقیق و بدون نقص «سند میان بستن» است که از حضرت آدم (ع) شروع میکند و به سعدی نیز میرسد، آن هم در قرن دهم هجری! که معتبر بودن اسناد ارائه شدة این کتاب را شاید به زیر سؤال ببرد. نیز این کتاب بیشتر شامل فتوّت دوران نویسنده است؛ فتوّتی که در میان عامة مردم رواج دارد و به صورت آیین صنفی درآمده است؛ فتوّت صنفهایی چون سقّایان، قصّابان، سلاّخان و ... شاخههای فتوّتی که از قرن هفتم به بعد سر برآوردهاند و پیش از آن خبری از آنها نبود و فتوّت این دوران با فتوّت آنچه تا روزگار سعدی در اسناد مختلف آمده، متفاوت است (ر.ک؛ کاشفی سبزواری، 1350: 86 و87). در این دوران، پیشهوران و صنعتگرانی بودند که تنها خود را منسوب به جوانمردان میدانستند و به آن مباهات میکردند، بدون آنکه جوانمردی و ترویج آداب و اصول آن را حرفة خویش قرار دهند (همان: 96).بیشتر این تغییرات به وجود آمده در آیین فتوّت بعد از حیات سعدی است و بعید به نظر میرسد سعدی به صنفی از آیین فتوّت پیوسته باشد که در زمان وی، اصلاً جزء فتیان نبودهاند. برای بررسی اینکه آیا سعدی اصلاً سقّا بوده (و این خود جای سؤال دارد که آیا سقّایان در زمان سعدی از اهل فتوّت بودهاند یا نه؟) بهتر آن دیدیم به سخنان سعدی در غزلیّات وی رجوع کنیم. برای این کار بسامد واژههایی چون سقّایی، تشنه و آب را بررسی کردیم و روشن شد که در غزلیّات سعدی، واژة سقّا اصلاً به کار نرفته است. در اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا سعدی که شاعری عملگرا بود و از اعمال و افکار خود در اشعار خویش سخن به میان میآورد، نباید در این کار وسیع خود (در 637 غزل) حتّی یک بار از سقّا و سقّایی نامی به میان میآورد؟!
امّا واژة تشنه (تشنگی، مستسقی، استسقا، متعطّش و ...) 52 بار در غزلیّات او آمده است. دکتر شفیعی کدکنی این آمار بالا را یکی از دلایل اثبات سقّا بودن سعدی میداند، امّا ایشان خود قبل از آن دلیل اصلی این بسامد را بیان کردهاند و آن را مسافرتهای بسیار سعدی در بیابانهای خشک و بیآب و علف دانستهاند (ر.ک؛ شفیعی کدکنی، 1384: 10) که با توجّه به دلایل ذکر شده بر اساس غزلیّات به نظر میرسد دلیل تکرار بالای این واژه همان مسافرتهای فراوان شیخ در شرایط سخت و طاقتفرسای بیابان باشد. سعدی در غزلیّات خویش حالت تشنگان کاروانی را به زیبایی توصیف کرده است:
«ای بر دَرِ سرایت غوغای عشقبازان!
|
|
همچون بر آب شیرین آشوبِ کاروانی» (سعدی، 1387: 613).
|
گویی خود سعدی این صحنه را بارها تجربه کرده که با توجّه به سفرهای بیشمارش چیز عجیبی نیست. در غیر این صورت، او به واسطة سقّایی 52 بار از تشنگی سخن گفته، ولی حتّی یک بار هم نتوانسته از خودِ سقّایی سخن بگوید؟! واژة آب نیز بسامد چندان بالایی ندارد. آنچه در ارتباط با تشنگی و سقّایی میتواند دربارة این واژه مهم باشد، تکرار 17 بارة آن است که با توجّه به اهمیّت این واژه برای کمک به ما در اثبات یا عدم اثبات سقّا بودن شیخ اجل، ناچیز است و باز هم گامی است در راه اثبات سقّا نبودن سعدی با توجّه به غزلیّات وی.
نتیجهگیری
با توجّه به آنچه دربارة شناوری مرزهای دو آیین فتوّت و ملامت آوردیم، نمیتوان به راحتی دربارة کسانی که در یکی از این دو آیین حضور دارند یا گرایش به هر دو دارند، قضاوت کرد و به صراحت گفت که اهل کدام یک هستند. سعدی نیز از آن دسته افراد است که نمیتوان مشخّص کرد که اهل فتوّت است یا نه. البتّه با توجّه به دلایل ارائه شده در این پژوهش، میتوان گفت که سعدی اهل فتوّت و ملامت است، امّا تشخیص اینکه کدام یک در وی غالبتر است، کاری دشوار است و شاید شایستهتر آن باشد که با توجّه به شناوری مرزهای آن دو اصراری نداشته باشیم که وی را حتماً پیرو یکی از آن دو بدانیم، هرچند اگر وی را بیشتر یک جوانمرد بدانیم تا یک ملامتی، به بیراهه نرفتهایم ( و این با در نظر گرفتن سایر آثار وی است که دکتر شفیعی کدکنی بدانها نیز توجّه داشته است؛ ر.ک؛ شفیعی کدکنی، 1386: 528). به این نکته نیز باید توجّه داشته باشیم که وقتی از جوانمردی و فتوّت سعدی سخن میگوییم، منظور ما جوانمردی معمول و رایج در میان مردم همعصر و خلیفة زمانش نیست. آنها که کارهایی چون کبوتربازی، کمانگروههداری، شکار مرغان مخصوص و... را انجام میدادند. سعدی در قید و بند این امور سطحی و عوامانه نبود و به اصول اخلاقی و پسندیدة آن توجّه داشت.
پس از بررسی اصول و ویژگیهای آیین ملامت و فتوّت در غزلیّات سعدی میتوان غزلیّات وی را فتوّتنامهای منظوم دانست که در قالب شعر بسیاری از شرایط جوانمردی را بیان کرده است. امّا پاسخ به این پرسش که آیا سعدی از سقّایان بوده، چندان آسان نیست؛ چراکه این نوع گرایشهای صنفی به فتوّت از روزگار سعدی به بعد ظهور کرده است و دلیل دیگر اینکه با توجّه به غزلیّات شیخ، نمیتوان سند محکمی به دست آورد که سقّایی وی را اثبات کند.
در پایان برای اینکه گرایش سعدی را به ملامت و فتوّت به صورت روشنتری نشان دهیم، آماری از بسامد بعضی از واژگان کلیدی ارائه میکنیم:
واژه
|
بسامد
|
توضیحات
|
ملامت
|
74
|
|
جوانمرد
|
28
|
واژة جوانمرد 5 بار در غزلیّات سعدی به کار رفته است، ولی در کنار آن از واژة مرد در معنای جوانمرد 23 بار استفاده شده است و ما آن را در این آمار به حساب آوردهایم.
|
ریا
|
2
|
|
عهد و وفا
|
101 بار وفا و 97 بار عهد
|
سعدی در غزلیّات بر وفاداری خود تأکید زیادی دارد و از بیوفایی مخصوصاً عهدشکنی یار بسیار شکوه میکند. این اصل در میان جوانمردان گویا مهمتر از هر چیز دیگری بود.
|
خلوت و عزلت
|
48
|
در این آمار واژههای خلوت، عزلت و گوشهگیری مورد بررسی قرار گرفت. سعدی 7 بار به نقد خلوت به خصوص خلوت صوفیانه پرداخته است و در 41 بار دیگر خلوت را میپسندد، امّا خلوتی که با حضور یار همراه باشد.
|
احتمال (تحمل)
|
57
|
این اصل در هر دو آیین ملامت و فتوّت مهمّ است، امّا با توجّه به اصل اساسی اهل فتوّت یعنی ایثار این ویژگی در این طریقه جلوه و اهمیّت دیگری یافته است.
|
ایثار و خدمت
|
1 بار ایثار و 38 بار خدمت
|
در خدمت کردن نیز بیشتر خدمت به یار هدف وی است تا خدمت به همة مردمان.
|
با توجّه به جدول بالا دو اصل اساسی هر دو آیین (پرهیز از ریا و ایثار) بسامد بسیار پایینی دارد، امّا خود واژة ملامت با تکرار 74 بارهاش در کنار 26 بار استفادة سعدی از جوانمردی، وزنة ملامتی بودن وی را سنگینتر میکند، البتّه باید به این نکته نیز توجّه کرد که سعدی از نخستین کسانی بوده که از جوانمردی و راه و رسم آنان در آثار ادبی استفاده کرده است (ر.ک؛ کاشفی سبزواری، 1350: 103) و همین آمار نسبتاً پایین در کنار اینکه وی آغازگر مضمونی نوین در شعر پارسی است، از اهمیّت ویژهای برخوردار است و همچنین سخن گفتن از ملامت نسبت به فتوّت در آثار ادبی نیز متداولتر بوده است. وفای به عهد با بیشترین کاربرد، جوانمرد بودن سعدی را پُررنگتر میکند، امّا باز هم گرایش سعدی به خلوت، آدمی را به شک میاندازد و همچنین است دو ویژگی دیگر.
نکتة دیگری که باید به آن اشاره کرد اینکه غزل صحنة هنرپردازی سعدی است دربارة تجارب عاشقانة وی. عشق نقطة پرگار سعدی در غزل است و هر چیز دیگری را که به بیان آورده، حول محور عشق در گردش است؛ از خلوت با یار گرفته تا خدمت به یار، از تحمّل جور یار گرفته تا وفای به وی. سعدی از ملامت گفته، امّا تحت تأثیر عشق از فتوّت نیز سخن گفته که آن هم در خدمت عشق بود.
پینوشتها:
1ـ مذهب کرّامیّه، مذهب ملامتیّه، مذهب صوفیّه، مذهب اصحاب فتوّت.
2ـ وی 74 بار کلمة ملامت را در غزلیّات به کار برده است، در حالی که حافظ تنها 16 بار از این واژه استفاده کرده، یا در سراسر دیوان حافظ به جوانمرد و جوانمردی برنمیخوریم، حال آنکه در غزلیّات سعدی چنین نیست و اتّفاقاً سعدی با نام بردن جوانمرد و جوانمردی بدانها نیز میبالد که تمام این نکات نشاندهندة آن است که سعدی به این آیین گرایش داشته است نه اینکه تنها از آن برای بیان افکار و احساسات شاعرانهاش استفاده کند.
3ـ علیرغم اینکه برخی سعدی را اوج غزل عاشقانه تصوّر کردهاند (ر.ک؛ شمیسا، 1362: 76)، در بسیاری موارد، معشوق سعدی آسمانی و گاهی همان معشوق شعر عرفانی است (ر.ک؛ حمیدیان، 1383: 107 و 132).
4ـ غزلهای 100، 102، 305، 409، 504، 550، 637 و ... .
5ـ غزلهای 237، 319، 332، 411، 416، 479 و ... .
6ـ غزلهای 166، 246، 265، 330، 357 و ... .
7ـ غزلهای 143، 433 ، 509 ،620 و ... .
8ـ غزلهای 270 و 416.
9ـ
«همه قبیلة من عالمان دین بودند
|
|
مرا معلّم عشق تو شاعری آموخت» (سعدی، 1387: 32).
|
10ـ.
«نشستم با جوانمردان اوباش
|
|
بشستم هرچه خواندم بر ادیبان» (همان: 448).
|
11ـ
«از تو روحانیترم در پیش دل خانهای در کوی درویشان بگیر
|
|
نگذرد شبهای خلوت واردی تا نماند در محلّت زاهدی» (همان: 532).
|
12ـ غزلهای 10، 32، 294، 311، 327، 503، 519 و ... .
13ـ غزلهای 39، 175، 243، 364، 368، 424، 451، 506، 556، 585، 620 و ... .
14ـ
«گوش بر نالة مطرب کن و بلبل بگذار
|
|
که نگوید سخن از سعدی شیرازی بِه» (سعدی، 1387: 487).
|