مقدّمه
پیرامون نقش و جایگاه علم در زندگی بشر، تحقیقات گستردهای از سوی دانشپژوهان صورت گرفته است و مقالات ارزشمندی نیز به رشتة تحریر درآمده است. با وجود اینکه علم در دنیای کنونی پیشرفتهای خیرهکنندهای را در عرصههای مختلف حیات بشر موجب گردیده، امّا هنوز سؤالات بیپاسخ فراوانی در دنیای بینهایت «علم» وجود دارد که باید توسّط پژوهشگران مجرّب و متعهّد پاسخ داده شود. در همین راستا، دین مبین اسلام که به همة زوایای پنهان و آشکار حیات بشر را تحت پوشش برنامههای هدایتی خود قرار داده است نه تنها به مقولة «علم و شناخت» به عنوان یکی از اصلیترین ارکان زندگی بیاعتنا نبوده، بلکه ماهیّت، ابعاد و آثار آن را در نهایت دقّت و ظرافت تبیین نموده است که شرح و بسط آن، موضوع مقاله پیش رو را تشکیل میدهد. در این مقاله، تلاش گردیده در حدّ توان و مجالی که فراهم میباشد، نگرش و موضع قرآن کریم به علم و جایگاه ویژهای که در زندگی بشر دارد، مورد واکاوی قرار گیرد. علم و شناخت از آن دسته موضوعاتی است که حجم قابل توجّهی از آیات قرآن کریم را به خود اختصاص داده است و ثابت میکند که «علم» در آموزههای قرآن کریم، امری حاشیهای و تزیینی به شمار نمیرود، بلکه باید آن را همدمی لایق و مناسب برای شریعت دانست که با همکاری هم، بشریّت را از وادی ظلمتها و کثرات به وادی نور و وحدت میکشاند. مطابق مضمون آیة مبارکة « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا...: پس علم اسماء را همگى به آدم آموخت...» (البقره/31)، آدم(ع) و فرزندان او برای انجام موفّق رسالتی به نام «جانشینی خداوند در زمین» به علم و معرفت نیاز دارند. معرفتی که خداوند به حضرت آدم(ع) تعلیم داده بود، به معنای حقیقی، معرفت ویژهای بود که حتّی فرشتگان الهی نیز از آن دارایی ارزشمند محروم بودند. بیان تفسیری علاّمه طباطبائی چنین است: «آیا همین که خدا به کسی علم لغت بیاموزد، کافی است که با آن در برابر فرشتگان ـ فرشتگانی که از هر جهت مطیع و فرمانبردار او هستند ـ استدلال و مباهات کند که این است جانشین و خلیفة من نه شما؟! سپس بگوید اگر شما هم راست میگویید و شایستگی خلافت من را دارید، از الفاظ و لغاتی که انسانها بعد از این برای فهم مقاصد یکدیگر وضع میکنند، خبر دهید. از همه گذشته، منظور از لغات، فهم مقاصد است و فرشتگان احتیاجی به آن ندارند؛ زیرا آنان بدون وساطت الفاظ، مقاصد را درک میکنند. پس آنان کمالی دارند مافوق تکلّم. در ضمن، از این بیان معلوم میشود علمی را که فرشتگان پس از خبر دادن آدم از اسماء پیدا کردند، با آن علمی که خدا به آنان آموخته بود، تفاوت داشت» (طباطبائی، 1377، ج1: 150).
در این پژوهش، بر محور موضوع اصلی یعنی «تبیین هندسة علم در اندیشة قرآنی» چندین سؤال جزئیتر مطرح و پاسخهای لازم به هر یک از آنها داده میشود:
سؤال اوّل: ویژگیهای ذاتی علم در تفکّر قرآنی کدامند؟
سؤال دوم: در منطق قرآن کریم، نسبت میان انسان و علم چگونه تحلیل میشود؟ و نسبت برتر با «علم» کدامین نسبت است؟
سؤال سوم: آفات و موانع علمآموزی از دیدگاه قرآن کریم کدام است؟
1ـ ضرورت و ماهیّت علماندوزی
در خصوص ضرورت «علماندوزی» نکتههای ناب و ارزشمندی در قرآن کریم وجود دارد که تأمّل در آنها موقعیّت منحصر به فرد «علم» را در جغرافیای حیات انسانی معلوم میسازد. «قرآن کریم از «علم و یقین» به عنوان برترین هدف آفرینش یاد کرده است: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ: و پروردگارت را عبادت کن تا یقین [= مرگ] تو فرا رسد» (الحجر/99). این در حالی است که در آیة « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ: من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)» (الذّاریّات/56)، عبادت به عنوان هدف وسط یاد شده است. از معانی این دو آیه، نتیجه میگیریم عبادت گرچه هدف است، لیکن هدفی متوسّط میانی است و هدف برتر رسیدن به یقین یعنی شناخت مصون از اشتباه و دگرگونی است» (جوادی آملی،1387: 211). در جای دیگر، قرآن کریم از علم به عنوان هدف آفرینش همة جهان یاد میکند و میفرماید: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا: خداوند همان کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها را؛ فرمان او در میان آنها پیوسته فرود مىآید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد» (الطّلاق/11).
از زاویة دیگری نیز میتوان به اهمیّت علمآموزی در بینش قرآن کریم نگریست و آن ارتباط معناداری است که میان «علم» و «حیات طیّبه» وجود دارد. «هر فرد و جامعهای اگر بخواهد از یک حیات معقول که در قرآن کریم با عنوان حیات طیّبه (زندگی پاک) بیان شده است، برخوردار شود (النّحل/97) لازم است رابطة خود را با شناخت انواع، ابعاد، وسایل، انگیزهها و نتایج آن حیات و با منطق واقعی تصفیه کند. به عبارت دیگر، شناخت از دیدگاه قرآن، آن روشنایی است که حیات معقول آدمی را تفسیر میکند و آن را از زندگی معمولی نامعقول جدا میسازد. بهترین دلیل برای اثبات اینکه شناخت صحیح، عنصر اساسی حیات معقول (حیات طیّبه) است آیة مباهله در قرآن است (آلعمران/61). در این آیة مخالفتکننده با علم به حقیقتی که برای کسی حاصل شده را مستحقّ لعنت خداوندی دانسته شده است. میتوان گفت کسانی را که به بحث پیرامون شناخت و مسائل مربوط به آن میپردازند بی آنکه رابطة آنها را با حیات «آنچنان که هست» و «آنچنان که باید» در نظر بگیرند، در حقیقت ـ میخواهند به تفسیر زندگی جانداری بپردازند که مرده و جان خود را از دست داده است و تنها اعضای آن را برای بررسی برمینهند» (جعفری، 1383: 73ـ72). باید گفت هر لحظهای که بر مسلمان میگذرد، میتواند یک فرصت ناب یادگیری باشد. جالب اینکه صفبندیهای اعتقادی در فضای علمآموزی و حکمتاندوزی اگر نگوییم که به طور کامل حذف میگردد، فوقالعاده کمرنگ میشود. کافی است در این عبارت حکیمانة علی (ع) بیندیشیم که فرمود: «اَلحِکمَةُضَالَّةُ المُؤمِنِ فَخُذِ الحِکمَةَ وَ لَو مِن اَهلِ النِّفَاقِ: حکمت گمشدة مؤمن است. پس حکمت را فراگیر، گرچه از اهل نفاق باشد» (نهجالبلاغه/ح80). منافقی که دشمن مکتبی مؤمن به شمار میرود، در عرصة دانشاندوزی، بدل به منبعی برای دریافت معرفت میگردد. طالب واقعی علم که اشتهای سیریناپذیری برای آموختن دارد، هر پدیدة طبیعی، حیوانی و انسانی را به چشم آموزگاری میببیند که انبوهی از پیامهای مفید را بدون چشمداشت منتقل مینماید. در نگاه هستیشناسانة اسلامی، خداوند حقیقت هستی را با علم و معرفت عجین کرده است و هر مخلوقی بنا به ظرفیّت وجودی که دارد، حامل سهمی از حکمت و دانایی است. هنگامی که قابیل برادرش، هابیل، را به قتل رسانید، از آن رو که نمیدانست او را چگونه باید دفن کند، کلاغی به فرمان خداوند شیوة تدفین را به او آموخت (المائده/31). پیام این واقعه به همة ابناء بشر این است که گاهی یک کلاغ در نقش یک معلّم با تعلیمی که میدهد، بخشی از جهل آدمی را به علم بدل میکند. به طور کلّی، فضای زندگی با نورانیّت حاصل از علم و پژوهش عطرآگین میگردد و آدمی با واقعیّت امور پیوند میخورد. بر خلاف برخی عالِمنمایانی که به دلیل تبعیّت از اوهام و پندارهای خویش، شبهحقیقت را به جای حقیقت هدف جستجوهای بیاساس خویش قرار میدهد. مَثَل اینها، مَثَل آن صیّادی است که سایة مرغ را به جای خودِ مرغ آماج تیرهایش قرار میدهد و به تصوّر اینکه هدفگیریش دقیق وحساب شده است، تمامی تیرهایش را برای شکار مرغ به هدر میدهد:
«مرغ بر بالا پران و سایهاش ابلهی صیّاد آن سایه شود تیر اندازد به سوی سایه او ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت،
|
|
میرود بر خاک و پرّان مرغوَش میدود چندانکه بی مایه شود ترکشش خالی شود در جستجو از دویدن در شکار سایه تفت» (مولوی، 1381، د1: 420 ـ417).
|
بر اساس آموزههای کتاب و سنّت، علوم و دانستنیهایی که شخص فرا میگیرد، اگر از حصار تنگ و محدود ذهن و حافظه عبور نکند و با روح و روان جویندة دانش عجین نگردد، پایدار نخواهد بود و به متن حیات انسانی رسوخ نخواهد کرد. عدّهای که به دانش ذهنی و حافظهمحور افتخار میکنند و به این سطح نازل از معرفت بشری قناعت میورزند، بیگمان از تأثیرات محتوم علم و امتیازهایی که در تفکّر اسلام برای شخص عالم در نظر گرفته شده، محروم میگردند. امام علی(ع) در حکمت92 از نهجالبلاغه، علمی را مفید به حال بشر میدانند که از مرحلة زبان فراتر رود و تأثیرات آن کلّ وجود جویندة علم را در بر گیرد: «أَوضَعُ العِلمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَانِ وَ أَرفَعُهُ مَا ظُهِرَ فِی الجَوَارِحِ وَ الأَرکَانِ: و درود خدا بر او، فرمود: بىارزشترین دانش، دانشى است که بر سَرِ زبان است و برترین علم، علمى است که در اعضا و جوارح آشکار است».
2ـ ویژگیهای ذاتی علم
درباب ماهیّت «علم» باید نظر ما معطوف به ویژگیها و صفاتی که باشد که مرز میان «علم» را از سایر امور زندگی متمایز میسازد. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم موضع قرآن کریم را دربارة «علم» با قطع نظر از زمینهها و آثاری که در زندگی دارد، معلوم نماییم، باید ببینیم قرآن کریم «علم» را چگونه چیزی میداند و چه مشخّصههایی را برای آن در نظر میگیرد.
1ـ2) تشکیکپذیری
اوّلین مشخّصة «علم» تشکیکپذیری است که راز آن را باید در ذو مراتب بودن واقعیّات هستی جستجو کرد. آنگونه که از متون دینی برمیآید، علومی که میتواند در اختیار انسان قرار گیرد، تنها به علوم حصولی و اکتسابی محدود نمیباشد. دانش اکتسابی با همة اهمیّت که در ارتقاء دانایی و توانایی افراد دارد، ناقل بخشی از معرفت بشری است. حضرت علی(ع) در یک تقسیمبندی کلّی، دانش را به دو بخش کلّی دانش مطبوع و دانش مسموع تقسیم میفرماید و دانش مسموع را زمانی نافع به حال بشر میدانند که بر دانش مطبوع مبتنی گردد: «العِلمُ عِلمَان: مَطبُوعٌ وَ مَسمُوعٌ وَ لاَ یَنفَعُ المَسمُوعُ إِذَا لَم یَکُنِ المَطبُوعُ: دانش دو نوع است فطری و شنیداری و اگر دانش فطری در انسان نباشد، دانش شنیدنی سودی ندهد» (نهجالبلاغه/ ح 338). «قرآن کریم یک سلسله از علوم را به عنوان میزبان و صاحب اصلی جان انسان میداند و دستة دیگر را که از عوارض بشری بوده، میهمان نفس میشمارد، مگر آنکه در پرتو اُنس با علوم میزبان و هماهنگی با آن، صبغة میزبانی یابد و از گزند زوال مصون بماند. علمی که با انسان زاده میشود و به همراه او رحلت میکند، مربوط به خداشناسی، آشنایی با اسماء حُسنای حق، خطوط کلّی وحی و نبوّت و راههای اصلی رسالت و شریعت است که از نظر قرآن همگی صاحبخانة جان انسان و از علوم فطری است و از شمار آنها میتوان گرایش به فضیلت و پرهیز از رذیلت را نام برد. امّا علومی که از عوارض روح آدمی است، میهمان نَفْس به شمار میرود، از راه اکتساب و تحصیل به دست میآید؛ مانند پزشکی و همة شاخههای آن، مهندسی و تمام شعبههای آن، اخترشناسی و دهها رشتة دیگر از علوم بشری و زیرمجموعة آنها که هیچ یک در نهاد انسان ذخیره نشده است و دربارة آنها آگاهی قبلی نداشته است، بلکه بشر به تدریج آنها را تحصیل کرده است و در پایان عمر ممکن است آنها را از دست دهد: «وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا...: و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود، در حالى که هیچ چیز نمىدانستید...» (النّحل/ 78). دربارة سابقه و سرانجام این علوم بشری نیز قرآن کریم میفرماید: «...وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ: بعضى از شما به نامطلوبترین سنین بالاى عمر مىرسند، تا بعد از علم و آگاهى، چیزى ندانند (و همه چیز را فراموش کنند)؛ خداوند دانا و تواناست» (النّحل/ 70). در این آیة شریفه، «کلمة «شَیئاً» نکره در سیاق نفی است و دلالت دارد که ذرّهای از آنچه در طول عمر کسب کردهاند، در حافظه باقی نمیماند» (جوادی آملی، 1379: 155ـ153). در دانشهای حصولی، شخص عالم از واسطهای به نام مفاهیم و اصطلاحات مدد میگیرد تا نسبت به معلوم علم پیدا کند. رشتههای علمی و شاخههای مطالعاتی در حوزههای مختلف، همگی از مصادیق دانش حصولی میباشند. عقل انسان به کمک مفاهیم و اصطلاحات و نیز پردازشی که بر روی دادههای مختلف به عمل میآورد، به تولیدات علمی دست مییابد. دانش حصولی با وجود اهمیّتی که دارد، برای تعالی ذهنی و روحی انسان کفایت نمیکند؛ زیرا در این علوم تماس با واقعیّت، تماسی با واسطه و غیر مستقیم است و این خطر همواره وجود دارد که صاحبان علوم حصولی، چنان در لاک واژهها و مفاهیم فرو روند که از دسترسی به حقیقت محروم بماند. اوج توانایی و توفیق یک عالِم در اندیشة اسلامی زمانی است که با واقعیّات، مواجهة مستقیم و چهره به چهره داشته باشد. این اتّفاق زمانی رخ میدهد که قلب به عنوان مرکزیترین بخش وجود در اثر قبول پارهای محرومیّتها و ریاضتهای مشروع، جلا و درخشندگی پیدا کند. قلب انسان با ظرفیّت عظیم و خارقالعادهای که دارد، همچون آیینهای است که در اثر رفع آلودگیها و زنگارها از سیمای آن، حقایق عالم هستی در آن منعکس میشود و این بار نه صورتی از معلوم، بلکه خود معلوم نزد عالم حاضر میگردد که در اصطلاح حکما از آن به دانش حضوری تعبیر میگردد:
«من نخواهم دایه، مادر خوشتر است من نخواهم لطف مه از واسطه یا مگر ابری شود فانی راه
|
|
موسیاَم من، دایة من مادر است که هلاک قوم شد این رابطه تا نگردد او حجاب روی ماه» (مولوی، 1381، د5: 703ـ701).
|
درست است که از لحاظ اعتبار و شأنیّت، دانش حضوری بر دانش حصولی برتری دارد، امّا این بدان معنا نیست که به دانش حصولی باید به دیدة بیاعتمادی نگریست. آنچه مهمّ است ارتباط هوشمندانهای است که شخص عالِم میان دانش حضوری و حصولی برقرار میکند. در اینکه دانش حصولی بدون ابتناء بر دانش حضوری اثربخشی لازم را ندارد، تردیدی وجود ندارد؛ زیرا یگانه عاملی که آثار مثبت برآمده از دانش حصولی را ماندگار میسازد و آن را به میراث جاودان و گرانبهایی تبدیل مینماید، اتّصال آن به دانش حضوری است. غنیسازی دانش حصولی (کسبی)که همواره باید به مثابة راهبردی اساسی پیش روی جویندگان علم قرار گیرد، تنها با کوشش و جدّیّت یادگیرنده حاصل نمیشود، بلکه عوامل مکمّل دیگری نیز مورد نیاز است که از آن جمله، دارا بودن قلبی مطهّر و بیآلایش است که اصلیترین شرط دستیابی به معرفت کشفی و حضوری میباشد. چنین معرفتی مصداق درست و واقعی دانش نافع و مولّد پویایی درون و برون خواهد بود. آن دسته از عالمان که توانایی ترکیب هنرمندانة دانش حصولی با دانش حضوری را دارند، مشعل حکمت و دانایی در نهاد آنها به زیباترین وجه ممکن پرتوافشانی میکند. دانشی اصیل و رشدآور است که از دو منبع عقل و قلب تغذیه نماید؛ دو منبعی که از یکسو، کانون جوشش و خیزش معرفت و از سوی دیگر، ابزاری برای جستجوی معرفت به حساب میآیند.
2ـ2) فرامرزی
فرامرزی علم را به دو معنا میتوان به کار بُرد. معنای نخست اینکه علم را نمیتوان مرزبندی کرد و برای آن محدودة معیّنی را در نظر گرفت. اینکه تصوّر کنیم تنها محدودة مجاز برای علمآموزی و تولیدات گوناگون علمی، مراکز و دستگاههای رسمی و آموزشی است تصوّر غلط و نابجایی است. طبق دکترین معرفتی قرآن کریم، هر صحنهای که انسان مینگرد و هر پیامی که میشنود، میتواند به مثابة فرصت آمادهای برای علمآموزی و تفکّر باشد. در قرآن کریم به چهار منبع دریافت معرفت اشاره گردیده است که با وجود سهم جداگانهای که هر یک در تأمین و تعمیق بنیانهای معرفتی فرد ایفا میکند، لیکن مجموعة آنها در کنار هم جهان وسیع و بی مرز علم را ترسیم مینماید. این چهار منبع عبارتند از: طبیعت، خود، جامعه و تاریخ که هر یک در آیات جداگانهای مورد تأکید قرار گرفته است: «وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ * وَفِی أَنفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ: و در زمین آیاتى براى جویندگان یقین است، * و در وجود خود شما (نیز آیاتى است). آیا نمىبینید؟!» (الذّاریّات/21ـ20). در این آیة شریفه، «طبیعت» و«خود» به مثابة مخازن معرفت تعریف شده است. هر پدیدة طبیعی تابلوی راهنمایی است که به راهروی راه کمال کمک میکند تا مسیر و جهت حرکت را گم نکند. معرفت برآمده از شناخت پدیدههای عالم خلقت، هر کمالطلبی را به طور مستقیم با ربّ و مالک عالَم پیوند میدهد. برای کسی که به بیمعنایی و انکار آثار معنوی پدیدههای مادّی فتوی میدهد، دانشی که از تحلیل و جداسازی ابعاد مختلف این پدیدهها به دست میآورد، دانشی است بیروح که تنها سیر زمینی و افقی پدیدهها را توصیف میکند، امّا جویندهای که نگاه آیهبینانه را بر نگاه پدیدهبینانة صِرف ترجیح میدهد، ماهیّت و جنس دانشی که به چنگ میآورد، به کلّی متفاوت است. در نگاه آیهبینانه، تمامی خلایق طبیعی، جهت و مقصد معیّنی را نشان میدهند و نباید تنها به وجه صوری و مُلکی آنها اکتفا نمود. در رویکرد معنوی به نظام طبیعت، هر مخلوقی متشکّل از دو وجه محسوس و نامحسوس است. وجه محسوس یا همان وجه مُلکی مخلوقات را میتوان با ابزارهای حسّی و تجربی آشکار نمود، امّا سیمای نامحسوس و ملکوتی مخلوقات هرگز با ابزارهای کمّیّتپذیر تجربی قابل کشف نیست. در نگاه آیهبینانه، عمق و دامنة معرفتی که نصیب جویندة علم میشود، به مراتب بیش از کسی است که نگاه کمّی و تجربی محض به پدیدهها دارد.
از طبیعت که بگذریم، «نَفْس» منبع دیگری برای معرفتاندوزی است که ارزش آن از جهاتی بالاتر از سه منبع دیگر است. هر انسانی دانسته یا ندانسته، حامل گنجینة عظیمی از معارف و آگاهیهای مفید و پایدار است. کاوش در این گنجینة عظیم و پایانناپذیر، آدمی را به دریای بیکران حقایق هستی متّصل میسازد. درون هر کس مانند کتابی است با محتوای سازنده که مؤلّف آن یعنی خداوند، آن را به گونهای سازماندهی فرموده که در پرتو رجوع بدان میتوان به معارف عمیق و هماهنگ با هستی دست یافت.
«جامعه» کانون مهمّ دیگری برای معرفتاندوزی است که در آیة 14 از سورة مبارکة حجرات مورد تأکید قرار گرفته است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا...: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید...» (الحجرات/14). منظور از عرفان و شناخت در این آیه، شناخت تقویمی و صوری از یکدیگر نیست، بلکه مراد از آن شناخت نیازمندیها، نگرشها و روحیههاست. واقعیّت آن است که حجم قابل توجّهی از آگاهیها در اثر ارتباطات متقابلی که میان آحاد جامعه برقرار میشود، تولید میگردد. آن دسته از افرادی که روابط اجتماعی موفّقی با دیگران برقرار میکنند، گستره و تنوّع آگاهیها و تجارب اجتماعی ایشان به مراتب از کسانی که در مدار فردیّت سیر میکنند، بیشتر است. لذا روابط اجتماعی آبستن انبوهی از آگاهیهایی است که شاید تأمین آن از طرق دیگر امکانپذیر نباشد.
مطالعة «تاریخ» نیز میتواند سهم مهمّی را در ایجاد و توسعة آگاهیهای فردی بر عهده گیرد. معرفتی که از مطالعة شرح حال و رفتار گذشتگان تولید میگردد، از اثرگذاری کمنظیری برخوردار است و اگر از این زاویه به قرآن کریم بنگریم، به آیاتی برمیخوریم که ذهن بشر را معطوف حوادث گذشته میکند و از او میخواهد که با عبرتگیری و قرارگرفتن در برابر آیینة حوادث، نه تنها پایههای علمی او را مقاوم نماید، بلکه با کشف الگوهای رفتاری مختلف و روشهای عملی که گذشتگان به کار بردهاند، به عمل و رفتار فردی و اجتماعی جهت منطقی ببخشد: «أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ...: آیا آنان در زمین نگشتند تا ببینند عاقبت کسانى که پیش از آنها بودند، چگونه بود؟!...» (فاطر/44). آنچه معرفت تاریخی نامیده میشود، حاصل کند و کاوها و بررسیهای فکورانه در حوادث تاریخی است. تقویت معرفت تاریخی قدرت پیشبینی و پیشگیری انسان را ارتقا میبخشد و فرد با شناختی که از شخصیّتها و روحیههای مختلف پیدا میکند، سعی در برقراری روابط منطقیتر و پختهتر با دیگران مینماید. لذا توصیفی که از این منابع چهارگانه به عمل آمد، به خوبی نشان میدهد که هیچ نقطهای را در هستی نمیتوان معیّن کرد که معرفتخیز و آگاهیبردار نباشد.
«فرامرزی علم» معنای دیگری نیز دارد و آن عبارت است از میدان بینهایت وسیعی که به هر یک از رشتههای علمی تعلّق مییابد. هر رشتة علمی، میدان پژوهشی مخصوص به خود دارد و دنیایی بدون مرز را فراروی طالبان و پژوهشگران آن رشتة خاص قرار میدهد. هر دانشمند متعهّدی که به یافتة علمی جدید دست مییابد، در برابر عظمت بی چون و چرای علم، احساس کوچکی و حقارت بیشتری میکند. این احساس حقارت، ریشه در مقایسهای میمون و پیشبرنده دارد که از تطبیق میان «میدانمها» با «نمیدانمها» ناشی میشود. هر حلقهای که به زنجیرة دانستنیهای یک عالم ـ با قطع نظر از نوع رشتهای که در آن پژوهش میکند ـ افزوده میشود، میدان تازهتری از اسرار و حقایق نامعلوم در برابر وی نمایان میگردد. راز مرزناپذیری جهان علم را باید به کیهان بیکران هستی مربوط دانست که لحظهبهلحظه به وسعت آن اضافه میشود: «وَالسَّمَاء بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ: و ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و همواره آن را وسعت مىبخشیم!» (الذّاریّات/47). چنین هستی بیپایانی، خود مخلوق ربّ جلیلی است که نهایتی را برای علم و قدرت او نمیتوان تصوّر کرد. هر واقعیّت که به وسیلة ابزار علم و پژوهش کشف میشود، مظهری از مظاهر جاویدان حکمت و قدرت الهی است. آیة 98 از سورة مبارکة طه تعبیر رسایی در همین زمینه است که میفرماید: «إِنَّمَا إِلَهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا: معبود شما تنها خداوندى است که جز او معبودى نیست و علم او همة چیز را فرا گرفته است». در واقع، علوم محاط یا همان دانش بشری، درون یک علم محیط یعنی علم الهی قرار دارد که همچون قطرهای در برابر دریاست.
3ـ2) اصالت
دانش در تفکّر اسلامی از اصالت برخوردار است. منظور از اصالت دانش آن است که نَفْس علمآموزی برای انسان رشدآور و تعالیزاست. این طور نیست که دانش تنها ابزاری برای دستیابی به چیز دیگر باشد. در عصر کنونی، اصالت دانش به دلیل سیطرة دانش تجربی بر دیگر ساحات معرفت، به شدّت مورد خدشه قرار گرفته است. گویا تمام محتوایی که آموزش داده میشود، باید در استخدام فناوری و کاربردهای متنوّع صنعتی قرار گیرد. به عبارت دیگر، دانش در عصر کنونی به مددکار تکنولوژی تبدیل شده است، در حالی که به رسمیّت شناختن جلوههای کاربردی دانش به معنای نفی ارزش ذاتی علم نیست. اینکه خداوند علما و دانشمندان را به عنوان مخاطب کلام خود برمیگزیند و اوصافی را برای آنان در نظر میگیرد، بدین معناست که علم از یک سرشت مستقل و غیر وابسته برخوردار است. در غیر این صورت، هرگز در نقش عاملی هویّتساز ظاهر نمیگشت. طبق مضمون آیة شریفة «...إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ...: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مىترسند...» (فاطر/28)، باید اذعان نمود هر تکریم که از عالِم به عمل میآید، در واقع، تکریم آن علمی است که در قلب او قرار دارد. آنچه عالِم را در چشم جامعهای عزیز میگرداند و به وی حیثیّت اجتماعی خاصّی میبخشد، علمی است که مانند گوهری همیشهفروزان، نهاد عالم را آباد و اثربخش میسازد.
4ـ2) قداست
قداست ویژگی دیگری است که معرّف جایگاه رفیع علم در اندیشة قرآنی میباشد. آنچه مقدّس نامیده میشود، خاستگاه زمینی و این جهانی ندارد، بلکه منشأ آن الهی و آسمانی است. دانش از آن رو که ماهیّت نورانی و ارزشی دارد، از یک حرمت ذاتی برخوردار است. هیچ دانشمندی حق ندارد که علم را مملوک خود و خود را مالک انحصاری آن بداند. قرآن کریم قارون را فردی معرّفی میکند که «علم» را به جای آنکه «عِندَ الله» و از ناحیة ذات احدیّت بداند، آن را «عِندِی» و مملوک خود میدانست: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی...: (قارون) گفت: این ثروت را بهوسیلة دانشى که نزد من است، به دست آوردهام!» (القصص/78). حرمت دانش هنگامی شکسته میشود که آدمی آن را مانند کالایی بیارزش و بدون در نظر گرفتن حدّ طلب و ظرفیّت مخاطب در دسترس عموم قرار دهد. عمومیسازی دانش با وجود منافع زودهنگامی که داراست، مضرّات و خطرات انکارناپذیری نیز در پی داشته است که از مهمترین آن مضرّات، افول حرمت دانش و معرفت است. اینکه عدّهای سودجو به علم نگاه بازاری و سوداگرایانه دارند و به انحاء مختلف در صدد دانشفروشی هستند، جلوهای از حریمشکنی است. علمآموزی به مثابة یکی از مهمترین ارزشهای بشری با زنجیرة به هم پیوستة ارزشها و فضیلتها از قبیل تواضع، خشیت، صبر و غیره پیوندی وثیق دارد. ارزشی همچون علم به کانون اصلی حقایق و ارزشها یعنی خداوند متعال تعلّق دارد. حذف خداوند از صحنة زندگانی بشر حاصلی جز اباحهگری و قداستزدایی ندارد. تمامی کاوشگران طبیعت که به کشف قوانین طبیعی میپردازند، اگر در مطالعه و تحقیق بر روی پدیدههای خلقت، ذکری از مالک و صاحب عالم به میان نیاورند، درست مانند این است که در مِلک کسی بدون اذن مالک آن دخل و تصرّف کنند. این به معنای «غصب علمی» است که مصداق بارز آن را نزد برخی از دانشمندان تجربی مشاهده میکنیم.
5ـ2) سویمندی
«علم» بر خلاف تصوّر عدّهای که آن را فاقد جهت میدانند، هرگز مقولهای خنثی و بیطرف نیست. دلیل نفی بیطرفی علم آن است که ارزشها و فضائل انسانی که«علم و آگاهی» مصداقی از آن به شمار میآید، جهت و سمت و سویی خاص و معیّن دارند که بشر با پذیرش آگاهانه و صادقانة آن ارزشها به سوی وادی نور و حقیقت هدایت میشود. درست عکس ضدّ ارزشها که جهتی انحرافی و خلاف حقیقت را نشان میدهند. در واقع، «جهت کلّی که برای علوم در اسلام مطرح است، حیات معقول نامیده میشود که عبارت است از آن نوع از زندگی که بتواند پاسخگوی همة ابعاد مثبت انسانی باشد. مأخذ بایستگی«حیات معقول» برای انسانها آیاتی است که تبدیل حیات طبیعیِ معمولی را به حیات معقول امری ضروری میداند؛ مانند آیات 24 و 42 از سورة مبارکة انفال که به طور مسلّم بشریّت را به خور و خواب و خشم و شهوت و طرب و عیش ـ که مختصّات دقیق حیات طبیعیِ معمولی است ـ دعوت نمیکند؛ زیرا تمایل مردم به آن مختصّات یک تمایل صد در صد طبیعی بوده، احتیاج به دستور، توصیه و پیکار ندارد، بلکه مقصود حیاتی است که با اندیشه و تعقّل و اختیار اشباع شود. حیات معقول نه تنها برای علوم جهت منحرفکننده قایل نیست و نه تنها علوم را در قالبهای پیشساخته محدود نمیکند، بلکه برای همة علوم و مسایل و قوانین و اصول آنها، معنا و مفهومی والاتر میبخشد» (جعفری، 1383: 63ـ62).
6ـ2) جاودانگی
علم، مقولهای مجرّد و فرامادّی است که هیچ یک از خصوصیّات پدیدهای مادّی در مورد آن صدق نمیکند. از آن جهت که علم، فاقد سرشتی محسوس و مادّی است، خصوصیّاتی مانند فرسایش، تجزیه، کاستی، محدودیّت و غیره هرگز به وادی علم راه ندارد و راز جاودانگی علم در همین نکته نهفته است. نیستی و زوال سرنوشت پدیدههایی است که ساخته و پرداختة جهان طبیعت و مادّهاَند و بعد از گذشت مدّت زمانی به سوی نیستی و عدم پیش میروند. طبق آموزههای قرآن کریم، آنچه از ناحیة خداست، ماندنی و آنچه نزد بشریّت است، رفتنی است:«مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ...: آنچه نزد شماست، فانى مىشود، امّا آنچه نزد خداست، باقى است...» (النّحل/96). از این رو، علم با قطع نظر از اینکه در چه سطح و مرتبهای قرار دارد، از ناحیة خداوند و متعلّق به اوست و لذا همیشه باقی و پایدار است.
3ـ نسبت انسان با علم
مواجهة انسان با علوم و آگاهیهایی که به دست میآورد، به چند طریق میتواند انجام گیرد. بدیهی است که هر نوع نسبتی با علم به تکامل فردی و اجتماعی منتج نمیشود. باید در جستجوی نسبتی باشیم که ضمن ارتقاء سطح بینش و بصیرت، به تعالی و شکوفایی ابعاد شخصیّت منجر گردد.
1ـ3) حمل علم
حمل علم، نازلترین و سطحیترین نسبتی است که میان انسان و علم وجود دارد. در این نسبت، شخص علمی که به هر شکلی آن را آموخته، از نقطهای به نقطة دیگر جابهجا میکند و قضاوت و موضعگیری مثبت یا منفی در قبال آموختههایش ندارد و آیینة صافی را میماند که آنچه را فراگرفته، بی کم و کاست نمایان میسازد، بیآنکه در قالب و محتوای آموختهها دخالت کند. دریافتهای علمی که در انبار ذهن و حافظه نگهداری میشود و پس از مدّتی در اثر کهولت سن و یا هر حادثة دیگری فراموش میشود. اکتفا نمودن به این سطح از فراگیری علم، ارزش آموختههای انسانی را همردیف برخی ابزارهای ذخیرة اطّلاعات، حتّی پایینتر از آن قرار میدهد؛ زیرا گنجایش ذخیرهسازی برخی از این امکانات، بسیار بیشتر از گنجایش ذهن است، حتّی میزان پایداری اطّلاعات نیز در آنها قابل قیاس با حافظة انسانی نیست، درحالی که انتظار این است که رهرو علم با پای نهادن در میدان دانشاندوزی، از تواناییها و نهفتههای درونی خود به نحو مطلوب استفاده نماید و با طرح سؤالات ذیل خود را در موضع فعّال قرار دهد:
ـ آیا آنچه آموختهام، با شأن انسانی من سازگار است؟!
ـ آیا نسبت روشنی میان آموختهها و باورهای دینی من وجود دارد؟!
ـ چگونه میتوانم به آنچه آموختهام، عمل نمایم؟!
قرآن کریم آنانی را که عادت به جابهجایی علوم از محلّی به محلّ دیگر دارند، این طور توصیف میکند: « مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا...: کسانى که مکلّف به تورات شدند، ولى حقّ آن را ادا نکردند، مانند درازگوشى هستند که کتابهایى حمل مىکند (و آن را بر دوش مىکشد، امّا چیزى از آن نمىفهمد)!» (الجمعه/5). از این آیه این گونه استنباط میشود که حمل علم هرگز نسبتی انسانی و سودمند نیست. شأن انسان اجلّ از آن است که حامل علوم باشد:
«ای بسا عالم زِ دانش بینصیب مستمع از وی همی یابد مشام زآنکه پیراهن به دستش عاریه است جاریه پیش نخاسی سرسری است
|
|
حافظ علم است آن کس نی حبیب گرچه باشد مستمع از جنس عام چون به دست آن نخاسی جاریه است درکف او از برای مشتری است» (مولوی، 1381، د3، 3041ـ3038).
|
دوستدار واقعی دانش کسی است که حقیقت علم در جانش نشسته باشد و علم برای او جنبة عاریتی و موقّتی نداشته باشد. «علم» زمانی باعث تعالی روح میشود که محتوای دانش جزئی از شخصیّت عالم گردد و تعلّق علم با عالِم تعلّقی ذاتی و همیشگی باشد و نه یک تعلّق صوری و عارضی. گاهی علم بارِ انسان و گاهی یارِ اوست. تفاوت «بار» با «یار»در این است که آدمی از باری که آن را حمل میکند، جدا میشود و هیچ احساس و اشتیاقی میان بار و صاحب بار وجود ندارد، امّا اگر علم یار آدمی شود، پیوند عمیقی میان علم و عالم برقرار میگردد.
2ـ3) فهم علم
این نسبت از نسبت نخست مترقّیتر و پیشرفتهتر است. بدان معنا که آدمی آموختهها را از طریق فهمیدن هضم میکند. معنای فهم به لحاظ علمی آن است که بتوان در یک کُل و یا در یک موضوع، روابط پنهان و آشکاری را که میان اجزای آن کُل و یا ابعاد یک موضوع قرار دارد، کشف نمود. اگر در کسی توانایی کشف روابط میان اجزا وجود داشته باشد و بتواند حاصل فهم خود را به نحوی بازگو کند که برای مخاطبان قابل فهم باشد، به چنین فردی «فهیم» گفته میشود. لذا یکی از علامتهای فهم یک مطلب تفهیم و توجّه به آن است. محال است کسی مطلبی را نفهمیده باشد، امّا مدّعی تفهیم و قانعسازی مخاطب باشد. تمامی قوای ذهنی در فرایند فهمیدن با یکدیگر هماهنگ و منسجم میگردد. کسی که به حفظ و یادسپاری مطالب عادت کرده است، هیچ گاه ذهن او به جولان و تکاپو نخواهد افتاد. فهمیدن از مقولات مشکّک و ذو مراتب است.
در تعالیم دینی به کسی که فهم عمیق از مسائل داشته باشد، «فقیه» گفته میشود. بزرگان دینی همواره انسانها را به تفقّه در دین توصیه نمودهاند. مراد از تفقّه در دین با تعریفی که از فهم به عمل آمد، تا حدود زیادی روشن میشود. اینکه کسی به روابطی که درون نظام شریعت وجود دارد، پی ببرد و در کشف مناسبات میان اضلاع شریعت به یافتهها و استنباطات درستی برسد، نشانة دینفهمی عمیقتر اوست. به بیان دیگر، اگر شریعت را حاصل جمع اعتقادات، اخلاقیّات و احکام بدانیم، این اضلاع سهگانه با اینکه مرز مفهومی مشخّص و جداگانهای دارند، امّا میانشان ارتباط وثیق و معناداری حاکم است. تفقّه در دین یعنی اینکه اجزای شریعت به لحاظ تعریف، جایگاه و تأثیری که در تقویت و تثبیت معرفت دینی دارند و همچنین روابطی که میانشان برقرار است، به خوبی شناخته شوند. مرحلة فهم علم، از دقّت در معنای لغات و اصطلاحات و ترکیبی که میان واژگان وجود دارد، آغاز میشود و در نهایت، به مرحلهای میرسد که مراد و منظور گوینده یا نویسنده از لابهلای گفتههای او به درستی درک میگردد. در این مرحله، ذهن این آمادگی را پیدا میکند که وارد ورطة قضاوت و نقد علمی گردد و موضع شفّاف خود را در قبال شنیدهها و دیدههای خویش اعلام نماید.
3ـ3) نقد علم
از مرحلة فهم علم که عبور کنیم، به مرحلة بالاتری میرسیم که نقد علم نام دارد. در این مرحله، فرد پس از اینکه یک مطلب را فهمید، به نقّادی آن میپردازد. در تفکّر اسلام، ناقد شأن بسیار بالایی دارد. وی با ملاکهایی که در اختیار دارد، عناصر مطلوب را از عناصر نامطلوب تفکیک مینماید. امکان ندارد کسی بدون نقّادی درست واقعیّتها بتواند به کمالی که شایستة آن است، دست یابد. آنانی که در صدد آبادانی، سازندگی و در انداختن طرحی نو در زندگی هستند و تلاش میکنند سر رشتة زندگی را خود به دست گیرند و از چنبرة عادات، تلقینها و تقلیدها رهایی پیدا کنند، رو به نقّادی میآورند، چرا که باید کسریها و کمبودها را به درستی شناخت و میزان مطابقت فهمیدهها را با استانداردهای عقلی و نقلی، مشخّص کرد. هنگامی که نزد طبیب میرویم و میخواهیم از عیوب ما سخن بگوید، حتّی خودمان بهانه میگیریم و برای خودمان عیبهایی نشان میدهیم. هیچ دوست نداریم که طبیب هنگام بررسی کردن، سریع و سطحی بگذرد، ولی در وقتی که پیش محبوب خود میرویم و میخواهیم خودی نشان دهیم، مایل هستیم از زیباییهای ما بگوید و از خوبیهای ما بسراید. آنانی که در فکر خودفروشی نیستند و در مقام خودسازی برآمدهاند، نقد و نمایاندنها را هدیّه میدانند. کسانی که برای خود طرحی دارند و تولّدی را آغاز نمودهاند، عیبگویی برایشان ارمغان است (ر.ک؛ صفایی حائری، 1376: 21ـ20). در مسایل علمی نیز آنهایی که به دانشفروشی و دانشدزدی مشغول هستند، نه به دنبال نقد و ارزشیابی میروند و نه تمایل دارند که مورد نقد دیگران قرار گیرند، امّا در عوض، نزد حقیقتطلبان، نقّادی جایگاه ویژه و ممتازی دارد. آنچه برای این گروه مهمّ و ضروری است، تعیین ضریب حقّانیّت امور و پدیدههاست. پدیدههایی که موضوع نقّادی قرار میگیرند اعمّ از سخنی است که میشنویم، نوشتهای که میخوانیم، صحنهای که تماشا میکنیم و رفتاری که نظاره مینماییم. به همة این موارد میتوان به دیدة نقد نگریست: «...فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ...: پس بندگان مرا بشارت ده!* همان کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پیروى مىکنند...» (الزّمر/18ـ17). مطابق با مفادّ این آیه، عمل احسن در گرو انتخاب احسن و انتخاب احسن رهین نقد احسن میباشد و تا کسی اهل ارزیابی دقیق و منصفانه و به دور از لجبازیهای جاهلانه نباشد، به انتخاب احسن نخواهد رسید. باز در آیة دیگری، طعامی را که انسان تناول میکند، خواه مادّی یا معنوی، باید بدان نقّادانه بنگرد و ازسلامت آن اطمینان یابد. دانشی که تعلیم داده میشود، در حکم غذای روح است: «فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ: انسان باید به غذاى خویش (و آفرینش آن) بنگرد» (العبس/ 24).
4ـ3) خَلق علم
منظور از تولید علم که غایت رشد علمی به حساب میآید، رسیدن به مرحلهای است که عقل انسان با قوّت بالایی که به دست آورده، اثری را تولید و خلق نماید. بیشک، عقل در تولید و توسعة آنچه علم و آگاهی خوانده میشود، سهم تعیینکنندهای دارد. از این رو، دانشهای وارداتی و ترجمهای که تأمّلی در محتوای آن از حیث میزان هماهنگی با اقتضائات دینی و ملّی صورت نگرفته، مصداق دانش بومی و کارآمد به شمار نمیروند. عقلی که در چنبرة حواشی و اغراض و امیال درونی اسیر و گرفتار است، قادر نیست که به صورت فعّال و مستقل در فرایند تولید و توسعة علمی مشارکت نماید. تمایزی که میان اطّلاعات و دانش وجود دارد، مبیّن آن است که تبدیل اطّلاعات به دانش در یک فرآیند منظّم و هدفمند انجام میپذیرد که نیروی عقل، محوریترین نقش را ایفا میکند. عقل با پردازش اطّلاعات، آن را به دانشی که قابل هر گونه بهرهبرداری است، مبدّل مینماید. کارکرد عقل مشابه عملکرد کارخانهای است که پس از فعّالیّت بر روی موادّ اوّلیّه و تولید محصول نهایی، آن را برای استفادة مصرفکنندگان روانة بازار میکند. اگر موادّ اوّلیّه خوب و مرغوب باشد، بالطّبع محصول تولید شده، کیفی و با دوام خواهد بود. در غیر این حالت، محصولی که تولید میشود، هزینههای زیادی به بار خواهد آورد. اگر اطّلاعات از نوع حسّی و تجربی باشد، دانش تجربی شکل میگردد و چنانچه دادهها فراحسّی و مربوط به انسان و جلوههای رفتاری او باشد، دانش انسانی تولید خواهد شد.
باید اذعان نمود که همة انسانها دارای ذهنی خلاّق و مولّد نیستند و تنها معدودی از انسانها به سطحی میرسند که قادر به تولید اثری علمی میباشند. برای اینکه بتوان راه رسیدن به تولید علم را هموار نمود، باید در بخشهای سهگانة دانش، نگرش و عمل به سطح قابل قبولی رسید. تولید در هر بخشی در وهلة نخست، نیازمند دانش و آگاهی کافی و مطمئن است. بدون داشتن دانشی که کفایت و وثاقت لازم را داشته باشد، نمیتوان دست به تولید زد.
گاهی برخی آگاهیهایی که انسان میآموزد، موجبات اغتشاش ذهنی را فراهم میآورد و اجازه نمیدهد ذهن در یک بستر سالم و مناسب فعّالیّت نماید. آگاهیهایی که همجنس و همراستا با یکدیگر نیستند و قابلیّت ترکیبپذیری و همسوسازی آنها وجود ندارد، از دو حال خارج نیست: یا منجر به تولید علم نمیشود و یا محصول فکری تولید شده، از مرغوبیّت لازم برخوردار نیست. امّا از بُعد نگرش نیز باید دقّت نمود تا مبادا به واسطة هجوم نگرشهای یأسآور، چشمههای تولید علم در وجود به خشکی بگراید و شخص با وجود صلاحیّتهای فراوان، باب ابداع و تولید علم را به روی خود مسدود نماید. این عبارت کوتاه امّا نیروبخشِ «من میتوانم»، زمانی که به باور عمیق و نهادینه شده در نهاد فرد تبدیل شود، در بیداری و تقویت قوای ادراکی و تحریکی وجود دخیل و مؤثّر است.
قرآن کریم برای تشویق انسانها به امر تولید، زنبور عسل را مثال میزند (ر.ک؛ النّحل/69ـ68). این حیوان با اندام کوچک خود از قابلیّت بزرگی به نام تولید عسل برخوردار است که در یک فرایند منطقی و حساب شده و با محوریّت الهامات غریزی اقدام به این کار میکند. در رفتار این حیوان از لحظهای که بر روی گلهای شهدآور مینشیند تا زمان تولید محصول، کوچکترین انحرافی از استانداردهای تکوینی مشاهده نمیشود. این مثال کافی است تا هر کس حالات و عملکرد خود را از این زاویه مورد تأمّل قرار دهد که به عنوان یک انسان تا چه میزان توانسته است قابلیّتهای خود را در زمینههای مختلف به ظهور برساند؟ آیا با مشاهدة سختی کار از هر گونه تلاش فکری دست کشیده است و یا با اراده و عزمی راسخ به پیشروی در مسیر تعالی معنوی و معرفتی ادامه داده است؟
از مرحلة باور و نگرش که بگذریم، به مرحلة پایانی یعنی عمل میرسیم. هیچ انسانی یک شبه قادر نیست که وارد عرصة تولید و نوآوری شود. باید با سختکوشی و ممارست و کسب تجارب در حین عمل، به تدریج به سوی نوآوری و تولید گام نهد. تمامی نویسندگان و صاحبان آثار فکری ماندگار، از همان روزهای نخستین به این افتخار نایل نگشتهاند، بلکه در گذر زمان، اسباب بزرگی را یکی بعد از دیگری آماده نمودهاند. ردای خلافت علمی که از شعوب خلافت الهی به شمار میرود، زیبندة آنانی است که با اختراع یا اکتشاف علمی، نیازی از جامعة بشری را مرتفع کردهاند.
مراحل چهارگانهای که برای صعود علمی انسان بر محور آموزههای قرآنی بیان شد، هر کدام پلّهای از نردبان پیشرفت علمی بشر را تشکیل میدهد که میتوان آن را در قالب شکل زیر نشان داد.
|
|
خلق علم
|
|
نقد علم
|
|
فهم علم
|
|
حمل علم
|
|
|
نردبان پیشرفت علمی در منطق قرآن
4) آفات علم
1ـ4) خودشیفتگی
خودشیفتگی را باید از بزرگترین و خطرناکترین موانع علم از نگاه قرآن دانست. این آفت در یادگیری علوم اکتسابی ممکن است مشکلات حادّی را ایجاد نکند، امّا برای درک و فهم حقایق عالیتری که ثمرة خودسازیها و ریاضتهای معنوی است، عامل اخلالگر و سَدکننده به شمار میآید. در واقع، «هیچ چیزی مانند تکبّر و خودمحوری، مانع جریان آب حیات معرفت به درون انسان نیست. گاهی لجن خودخواهی چنان در درون شخصیّت انسان رسوب میکند که مانع ورود حتّی یک قطره آب معرفت از جهان برون به دنیای درون میشود و در پارهای مواقع به مرحلة تحجّر و رسوب نمیرسد، ولی هر آب معرفتی را که وارد درون فرد میشود، آلوده و کثیف میکند» (جعفری، 1383: 114). در قرآن کریم از شخصیّتهای منفی به نامهای«سامری»، «بلعم باعورا»، «فرعون» و «قارون» سخن به میان آمده که نمادهایی از طاغوت علمی، سیاسی و اقتصادی هستند و همگی به واسطة درد مشترکی به نام خودخواهی به حضیض ذلّت سقوط کردهاند و از این راه، هم خود و هم دیگرانی که دنبالهرو آنان بودند، به انحراف و سوء عاقبت دچار شدند که سورههای (طه/88 و 96)، (الأعراف/ 176ـ175) و (القصص/ 38 و 78) به معرّفی اجمالی این شخصیّتهای عبرتانگیز میپردازد.
2ـ4) حسگرایی
مانع بزرگی به نام حسگرایی که تمدّن مغربزمین را با همة شکوه فنّاورانهای که دارد، دچار چالشهای عظیمی نموده است، به لحاظ تاریخی از یک سابقة طولانی برخوردار است. به طور کلّی، انسان به گونهای آفریده شده که به امور عینی و محسوس گرایش دارد و مدام در تلاش است تا با استفاده از حواسّ پنجگانهای که در اختیار دارد، با دنیای پیرامون خود رابطة فعّال و نزدیکی برقرار کند، امّا آنچه در این خصوص افراطی و خطرساز خوانده میشود، نگاه انحصاری و بسته به امور حسّی است و قبول این باور معیوب که تمامی امور و گزارههای خارج از دنیای امور مشاهدهپذیر، بیمعنی و غیرعلمی هستند. در دورة حیات پیامبران الهی همواره جریان مادّیگرایی که معتقد به اصالت حسّ و مادّه بودند، در مقابل پیام و دعوت پیامبران ایستادگی میکردند. برای نمونه، قرآن کریم از بنیاسرائیل به عنوان «قوم حسگرا» نام میبرد که از آغاز گرچه خود را خداپرست میدانستند، امّا به لحاظ معرفتشناسی به اصالت معرفت حسّی باور و اعتقاد داشتند. نوع معیارها و جنس درخواستها و قضاوتهای این گروه که آیات قرآن کریم به بخشی از آنها اشاره میکند، بیانگر تفکّر مادّیگرایانة آنان است. آنان به حضرت موسی(ع) میگفتند که ما به خدایی که او را مشاهده نکنیم، ایمان نمیآوریم (ر.ک؛ البقره/ 55 و النّساء/157).
در آیات دیگری از قرآن، مجادلات مدّعیان اصالت مادّه با انبیا بازگو شده است و سبک تفکّر و اندیشهورزی آنان مشخّص شده است. آیات 22ـ21 از سورة مبارکة فرقان به نقل از عدّهای از این افراد میفرماید: «وَقَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلَائِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوًّا کَبِیرًا: و کسانى که امیدى به دیدار ما ندارند (و رستاخیز را انکار مىکنند)، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم خود نمىبینیم؟! آنها دربارة خود تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!». اکتفا به منطق حسگرا و کمیّتبین، جهان هستی را تبدیل به نظام تنگ و بستهای میکند که در آن امکانی برای فراتر رفتن از ظواهر این نظام وجود ندارد. اهالی این منطق مصداق این آیة شریفه هستندکه: «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ: آنها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مىدانند و از آخرت (و پایان کار) غافل هستند» (الرّوم/7).
3ـ4) تقلیدگرایی
آموزههای قرآن کریم شناخت و معرفت را روح و اساس زندگی متعالی معرّفی میفرماید و هر گونه همنوا شدن و تقلید کور و منفی از دیگران را نفی میکند:«وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً: از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن، چرا که گوش و چشم و دل همه مسؤول هستند» (الإسراء/36). آدمی با در اختیار داشتن منابع و ابزارهای شناخت و شرکت دادن تمامی آن منابع و ابزار میتواند روابط زنده و آگاهانهای را با خود و جهان پیرامون خویش برقرار کند. به هر میزان که آدمی به منطق سُست تقلیدگرایی روی میآورد، سهم او از حکمتها و حقایق زندگیساز کاهش مییابد. معرفت و آگاهی مانند نردبانی است که شرط بالارفتن از آن، استفادة درست و به موقع از امکانات و تجهیزات درونی است، در حالی که فرد مقلّد با رهاسازی خود و بی آنکه جدّیّت و کوششی در بهرهگیری از نهفتهها و داشتههای درونی خود داشته باشد، چشم به داراییها و یافتههای دیگران میدوزد و در صفحة بزرگ زندگی با میل و پسند دیگران جابهجا میشود. البتّه تقلیدی که آفت برای علم و شناخت است، تقلید بیجا و مردود است وگرنه نوعی از تقلید نیز وجود دارد که فرد در حوزهای که در آن تخصّصی ندارد، به صاحبان فن مراجعه میکند و از تخصّص آنان استفاده میکند. لیکن باید توجّه داشت که حتّی در تقلیدهای بجا و مقبول نیز آگاهی و تحقیق نقش تعیینکنندهای دارد؛ زیرا در نهایت این خودِ فرد است که تعیین میکند از چه کسی، چگونه و تا چه میزان باید تقلید کند.
4ـ4) خیالبافی
خیالبافی از این جهت که تابع هیچ گونه منطق و قاعدهای نیست و امکان واقعگرایی و واقعبینی را از بین میبرد، یکی از دشمنان علم و یقین خوانده میشود. قرآن کریم خیالبافیهای شاعرانه را مصداقی از توهّم و خیالبافی میداند که شاعر با ابزار شعر، سعی در خلق دنیایی پوشالی در ذهن دارد. قرآن کریم در همین خصوص میفرماید:«وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ: ما هرگز شعر به او [= پیامبر] نیاموختیم و شایستة او نیست (که شاعر باشد)؛ این (کتاب آسمانى) فقط ذکر و قرآن مبین است» (یس/69). قرآن یک متن شاعرانه نیست که قوّة فاهمة بشر را از کاز بیندازند و در عوض قوّه واهمة او را فعّال نماید و «به طور کلّی، حذف و انتخاب خیالبافانة واقعیّات، موجب ساییده شدن دندانههای قانونگیر تعقّل و اندیشه میشود. واقعیّات در ذهن شاعر، حالت لغزندگی پیدا میکند و اصالت خود را از دست میدهد. به همین دلیل است که پیروان شعرا، همواره انسانهایی فراری از واقعیّات و حقایق میباشند. باید توجّه داشت که پدیدة شعر و به فعلیّت رسانیدن نبوغ شعری به صورت مطلق محکوم نبوده، بلکه در صورت دارا بودن محتویات واقعبینانه و همراهی با واقعیّات مثبت، قطعاً مطلوب است. امّا اگر شعر وسیلة تخدیر باشد و صرفاً برای تحریک خیالها و شوراندن پندارهای بیاساس و راکد کردن تعقّل و وجدان باشد، امری محکوم است (ر.ک؛ جعفری، 1383: 127ـ126).
5ـ4) گمانهزنیهای بی اساس
داوری کردن بر اساس ظنّیّات و گمانهزنیهای بی پایه و اساس انسان را از رسیدن به مرتبة علم و یقین باز میدارد. راحتطلبی، بدبینی، ضعف اعتقاد و ایمان و غیره را میتوان از علّتهایی دانست که موجب تبعیّت انسان از ظنّیّات میشود. برخی بدون اینکه زحمت تحقیق و بررسی بیشتر دربارة فلان موضوع یا مسألهای را بکشند و تنها به خاطر راحتطلبی که طبع اوّلیّة همة انسانهاست، از گمانهایی پیروی میکنند که اساس علمی درستی ندارند. تعدادی نیز از روی سوء ظنّ و بدبینی، اتّهامات ناروایی را به دیگران وارد میکنند که مصداق بارزی از گناه و معصیت خوانده میشود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است...» (الحجرات/12). گاهی نیز به دلیل ضعف ایمان و معنویّت، عدّهای به گمانهای ذهنی اعتماد میکنند و گرفتار سوء برداشت از وقایع و رویدادها به خصوص در مسایل دینی و اعتقادی میشوند. ایمان دینی در انسان تولید معرفت و بینشی میکند که میتواند تفسیری واقعی و یقینی از حقایق عالم ارائه کند. قرآن کریم خطاب به کافران معاد که فرشتگان را دختران خدا مینامند، چنین میفرماید: «وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا: آنها هرگز به این سخن دانشى ندارند؛ تنها از گمان بىپایه پیروى مىکنند، با اینکه «گمان» هرگز انسان را از حق بىنیاز نمىکند» (النّجم/28).
6ـ4) هیجانهای غریزی
کششها و گرایشات غریزی هنگامی که از حالت تعادل که عقل عملی آن را ایجاد کرده، خارج میگردند، در کارکرد قوّة عاقله که همان تشخیص درستی و صحّت امور است، اختلال ایجاد میکنند. در این شرایط، نیروی عقل به جای هدفگیریهای دقیق، با ارائة کدهای غلط، فرد را در عرصة انتخاب و قضاوت به اشتباه میاندازد. لذا وی به جای تبعیّت از «علم و یقین» از شبه علم و صُوَری که دستگاه واهمه مولّد آن است، پیروی میکند. راز تصمیمات پخته و کماشتباه افراد عاقبتاندیش این است که آنان با پشت پا زدن به فرامین نَفْس امّاره و گردن نهادن به اوامر عقل، تمامی منافع و لذّات آنی و زودگذر را به نفع تحقّق آیندهای پُرفروغ قربانی میکند. قرآن کریم میفرماید: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِینَ: ولى ظالمان بدون علم و آگاهى از هوى و هوسهاى خود پیروى کردند. پس چه کسى مىتواند آنان را که خدا گمراه کرده، هدایت کند؟! و براى آنها هیچ یاورى نخواهد بود» (الرّوم/29).
نتیجهگیری
سیطرة تفکّر پوزیتیویستی بر تلاشهای علمی بشر به محدودنگری در علم منجر شده است و این تنگنظری در سایر ابعاد حیات نیز سایه گسترده است. هرچند آزمایش و تجربه یکی از راههای کاوش در واقعیّتهای عالم طبیعت است، لیکن در اندیشة اسلامی کسب معرفت به این راه ختم نمیشود. عقل بشر دارای توانایی بسیار بالایی است که فراتر از یافتههای تجربی، افقهای جدید معرفتی بر روی آدمی میگشاید و براهین عقلانی شیوهای مطمئن در اعتباربخشی به اطّلاعات و دادههای گوناگون میباشد. چنانچه عقل به طرز صحیح به کار گرفته شود و از هواهای نفسانی به دور باشد، معرفت مطمئنّی را در اختیار انسان قرار میدهد و خود نیز میتواند شاخصی برای ارزیابی سایر حوزههای دانشی باشد. علاوه بر عقل، آموزههای وحیانی در جایگاهی فراتر از عقل قرار دارد و منبع معتبر و قطعی در علم بشر محسوب میگردد. هرچند پوزیتیویستهای افراطی به وحی و عقل به دیدة اعتبار نمینگرند، ولی چنانچه تعصّبات غیر مستدل کنار گذاشته شود و پای استدلال در میان باشد، نمیتوان اعتبار معرفتی وحی، عقل یا حتّی شهود را نادیده گرفت. با این نگرش الهی است که میتوان علم را مقدّس تلقّی کرد و عالم را مفسّر پدیدههای خلقت دانست. بدون تردید برای راهیابی به تمدّن بشری باید به عرصههای گوناگون معرفت نایل شد و از سلطة حسگرایی و تجربهگرایی صرف آزاد گشت.
بحث دوم نسبت بین علم و عالم است. اگر عالم رابطة عمیق و ریشهدار با علم پیدا نکند، نه خود متحوّل میشود و نه علم را میتواند توسعه دهد. این قاعده در تمام عرصههای علمی و با هر ماهیّتی صادق است. حتّی در عرصههای دینی و حوزههای مرتبط با قرآن نیز با رویکرد سطحی و صرفاً با حمل علم نمیتوان به جایگاه مطلوبی رسید. ممکن است فردی نسبت به یک یا چند حوزة دینی اطّلاعات وسیعی در اختیار داشته باشد، ولی نتواند چیزی به دانش موجود اضافه کند. بدون تردید حاملان علم یا حتّی صرفاً ناقدان علم لزوماً مولّد علم نیستند، بلکه باید از نقد عبور کرد تا به تولید علم رسید. البتّه نقد در عرصههای معرفتی اسلامی شامل مسلّمات اعتقادی نمیشود، بلکه در برداشتهای بشری و تحلیلهای عقلانی مقبول میباشد. به علاوه، هر عالم اسلامی بنا به آموزههای وحیانی هر سخنی را نمیپذیرد تا اینکه از قوّت عقلانی و الهی آن مطمئن شود.
بحث سوم اینکه نظامهای تربیتی در سطوح مختلف تحصیلی در تربیت علمی و آمادهسازی افراد برای تولید علم نقش اوّل و بنیادین را ایفا مینماید. نگرشها، طرز تلقّیها و مهارتهای علمی از طریق آموزشهای رسمی تغییر پیدا میکند. تجربة سایر کشورها که در فرایند تولید علم موفّقیّتهایی کسب کردهاند، حاکی از این است که آمادهسازی کودکان و نوجوانان به قصد توسعة علمی از طریق تعلیم و تربیت امکانپذیر است. بنابراین، ارتباط دانشگاهها، آموزش و پرورش، رسانهها و خانوادهها و همسویی آنان در تداوم نهضت علمی، شرط اصلی پیشرفتهای علمی است.