هزار و یک شب برای اولینبار به دست عبداللّطیف تسوجی در دوران سلطنت محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار به فارسی ترجمه شد. ترجمة او آغازگر ترجمة مدرن در ایران است. او در دورانی که سیاهی بر فرهنگ و ادب ایران سایه افکنده بود، به ارائة ترجمهای پذیرفتنی از یکی از مهمترین کتابهای جهان که ضرورت آن احساس میشد، دست زد. چه بسا اگر ترجمة آن به تأخیر میافتاد، ایرانیان از این گنجینة نفیس ادبی، اجتماعی و تاریخی جا میماندند و از رقابتی که بر سَرِ تصاحب این اثر میان ملتها ایجاد شده بود، ایرانیان به عنوان صاحبان حقیقی آن، عقب رانده میشدند. ترجمة تسوجی، علیرغم امتیازهای زیادی که دارد، در قلمرو پژوهش و تحقیق بسیار مهجور مانده است و ضرورت بررسیهای متفاوتی را میطلبد.
ترجمهپژوهی قلمرو گستردهای در پژوهشهای امروزی یافته است و نظریههای ترجمه امکان تحلیل و ارزیابی ترجمهها را به روشی نوین و علمی فراهم نموده است. بدین سان، امروزه با حجم زیادی از نظریهها مواجه هستیم که میتواند تحلیلی کارا از ترجمهها ارائه دهد و به ارزیابی آنها بپردازد. در مجموع، میتوان این نظریهها را به دو دستة کلّی مبدأگرا و مقصدگرا تقسیم کرد که هر یک از این گرایشها برای متونی خاص متناسب و اجراشدنی است. پژوهش حاضر برآن است که ترجمة تسوجی از داستان بنیادین1 هزار و یک شب (چاپ بولاق مصر) را بر اساس نظریة ژان رنه لادمیرال (Jean Rene Ladmyral) نظریهپرداز فرانسوی مقصدگرا بررسی و سنجش نماید و از این رهگذر میکوشد به پرسشهای زیر پاسخ گوید:
الف) آیا ترجمة تسوجی میتواند با نظریة لادمیرال انطباق داشته باشد؟
ب) بهکارگیری مؤلّفههای مقصدگرایی در ترجمة تسوجی چه پیامدی را به دنبال داشته است؟
در فرضیة دو سؤال پیشین باید گفت:
1ـ روش مقصدگرایی که لادمیرال پیشنهاد میکند، مطابق با ترجمة کتاب داستانی ـ افسانهای هزار و یک شب است.
2ـ نتایج ناشی از بهکارگیری مؤلّفههای مقصدگرایی در ترجمة تسوجی عبارتند از: ایجاد فرایند بازنویسی، پرهیز از ترجمة لفظ به لفظ و گنگ و نامفهوم، روانی و خوانایی معنا.
یادآوری میشود که در این پژوهش، نسخة مورد استناد متن عربی، چاپ بولاق مصر و نسخة مورد استناد ترجمة فارسی، چاپ سنگی 1223 شمسی است که انتشارات اشارات طلایی از روی آن مبادرت به انتشار نسخة جدیدی نموده است و چاپ پنج جلدی کلالة خاور که از معروفترین نشرهای ترجمة تسوجی است، به دلیل تصحیحها و اختلافهای فراوان با اصل، مبنای پژوهش حاضر نیست.
1. پیشینة پژوهش
دربارة ترجمة تسوجی از هزار ویک شب، تا آنجا که نگارندگان این سطور جستجو نمودهاند، پژوهشی روشمند و مبتنی بر نظریهای نظاممند در دست نیست، امّا پژوهشهایی صورت گرفته که از جهاتی دیگر ـ و نه طبق نظریهای اصولی ـ به بررسی ترجمة تسوجی پرداختهاند؛ از جمله: مقالة «هزار و یک شب و ترجمههای فارسی آن» از حمیده قدرتی (1393). در این مقاله، نویسنده ضمن برشمردن تاریخچة هزار و یک شب و ترجمة تسوجی با استفاده از دیدگاه صاحبنظران به بررسی نثر تسوجی و مقایسة آن با ترجمة اقلیدی از نظر زبان و محتوا پرداخته است. ابراهیم اقلیدی نیز در مقدمة نسبتاً مفصّل خود در ترجمة هزار و یک شب (1386)، برخی از ویژگیهای ترجمة تسوجی را برشمرده است. همچنین، پایاننامة کارشناسی ارشد «بررسی گونههای گفتاری منظوم در هزار و یک شب» از صدیقه جمالی (1390) در دست است که نویسنده در آن به صورت ویژه به جایگاه شعر در هزار و یک شب پرداخته است و حضور شعر در گفتگوی شخصیتهای داستانی و شیوههای مختلف ارتباط کلامی (گفتاری) آنان با یکدیگر و کاربرد و نقش گونههای گفتاری منظوم در ساختار روایی هزار و یک شب را تحلیل کرده است. افزون بر این، اخیراً مقالهای با عنوان «نقد و تحلیل تعدیلات ساختاری در ترجمة تسوجی و اقلیدی از هزار و یک شب» (1394) در مجلة زبان و ترجمه دانشگاه فردوسی مشهد به قلم نگارندگان این سطور منتشر شده است. در این مقاله، تعدیلات مربوط به ساختار از چهار منظر تعدیل در ساخت نحوی کلام، تعدیل در شیوة خطاب، تعدیل بلاغی و تعدیل آوایی نقد و تحلیل شده است.
اما پژوهش پیش رو به صورت موردی ترجمة تسوجی از داستان بنیادین هزار و یک شب را بر پایه نظریة لادمیرال بررسی نموده که از این منظر پژوهشی کاملاً نو است؛ زیرا نظریة لادمیرال میتواند مبنایی مشخص و دقیق برای نقد ترجمة کتابهایی نظیر هزار و یک شب ارائه دهد که بازآفرینی و آفرینش مجدد در آن اهمیت بسزایی دارد.
2. نگاهی به ترجمة تسوجی
عبداللطیف تسوجی یا طسوجی از اهالی تسوج و ساکن تبریز بود و در خانوادهای عالم دیده به جهان گشود. زمان دقیق ولادت او مشخص نیست. تاریخ وفات تسوجی بهیقین قبل از سال 1297 هجری قمری، تاریخ ولادت نوهاش غلامرضا مظفر است (ر.ک؛ محجوب، 1382: 393). کهنترین ترجمهای که به فارسی از این کتاب در دست است، در دوران قاجار و در پایان سلطنت محمدشاه و آغاز فرمانروایی ناصرالدین شاه صورت گرفته که به دستور شاهزاده بهمنمیرزا (فرزند عباسمیرزا نایبالسلطنه) از روی نسخة بولاق مصر از عربی به فارسی برگردانده شد (ر.ک؛ قدرتی، 1393: 5). علیاصغر حکمت معتقد است که در حدود 1260 هجری قمری در تبریز به ترجمة فارسی آن اقدام شده است و حدود 1280 هجری به طبع رسیده است (ر.ک؛ هزار ویک شب، 1377: 37). محجوب هم بر همین نظر است و در این باب میگوید: «ناصرالدین شاه قاجار در سال 1264 هجری قمری به سلطنت نشست. بنابراین، این کتاب پیش از سال 1264 ترجمه شده است» (محجوب، 1382: 393). به اعتقاد اقلیدی، تسوجی ترجمهاش را در سال 1261 قمری (1223 شمسی)، با چاپ سنگی منتشر کرد و نخستین چاپ آن به صورت امروزی در سال 1315 شمسی به وسیلة انتشارات کلالة خاور عرضه شد (ر.ک؛ اقلیدی، 1387: 11). ترجمة تسوجی بارها تجدید چاپ، نگارش و ویرایش شد تا اینکه در 1386 شمسی ترجمة دیگری از آن، از سوی ابراهیم اقلیدی انتشار یافت.
3. نظریة ژان رنه لادمیرال
لادمیرال مهمترین مسائلی را که مترجم باید آنها را در ترجمه رعایت کند، برمیشمارد. از نظر او، ترجمة یک متن ادبی باید به خوانایی و بازآفرینی متن مبدأ منجر شود و برای رسیدن به این هدف باید مؤلفههایی را در نظر بگیرد. یکی از این مؤلفهها، «جابهجایی ارکان جمله» است؛ زیرا هر زبانی ساختاری متفاوت دارد و مترجم باید ساختار جمله و عبارتها را مطابق با ساختار زبان مقصد بچیند. مؤلفة دوم، «حق انتخاب مترجم» است. او معتقد است مترجم حق دارد واژگان را متناسب با بافت متن مقصد و بیاعتنا به متن مبدأ انتخاب کند. سومی، «ابهامزدایی» است. لادمیرال برخلاف آنتوان برمن (Antoine Berman) معتقد به ابهامزدایی و شفّافسازی واژگان و عبارتهایی است که در متن مبدأ مبهم است، بهویژه بحث ضمایر در ترجمة عربی به فارسی. مؤلفة بعدی، «تکرار» است و اینکه مترجم هنگام ضرورت نباید از تکرار بهراسد. «ناهمگونسازی»، پنجمین مؤلفة مهم لادمیرال است. او معتقد است مترجم باید کلام را بازنویسی کند و ناهمگون با متن مبدأ بهکار برد. قضیة بعدی به «درگاشت» معروف است. از دیدگاه لادمیرال، آن دست از واژگان و عبارتهایی که در زبان مقصد بار معنایی ندارند و قابل انتقال نیستند، نیاز به ترجمه ندارند و از ترجمة آنها باید صرف نظر کرد. مؤلفة هفتم، «افزودهسازی» است که در آن، مترجم به اطناب کلام و افزودن دالهای معنایی میپردازد. مؤلفة هشتم، «تفسیر حداقلی» است. از نظر لادمیرال، ترجمه باید با حداقل تفسیر و خوانش همراه باشد و ترجمه بدون آن معنا ندارد. «چیستی ترجمانی»، نهمین مؤلفه در ترجمه است؛ یعنی اینکه مترجم به مختصات ویژة زبان مبدأ و مختصات سبک نویسنده آگاه باشد و آن واحدهایی را که مربوط به زبان مبدأ است، بنا بر ضرورت متن به زبان مقصد درآورد و یا آنها را حذف نماید. دهمین وظیفهای که او بر دوش مترجم مینهد، «خوانایی» است و اینکه مترجم به عنوان یک خوانندة حرفهای متنی سلیس، خوانا، واضح و درکشدنی ارائه دهد (ر.ک؛ لادمیرال، 1994م.: 20ـ56). افزون بر این مؤلفهها، قضایای کماهمیت دیگری نیز وجود دارد که نیاز به تکرار همة آنها نیست.
4. پردازش تحلیلی موضوع
در این بخش از مقاله، مؤلفههای مورد نظر لادمیرال در ترجمة تسوجی از داستان بنیادین هزار و یک شب بررسی میشود تا میزان پایبندی و عدم پایبندی و چرایی هر یک از آنها سنجش شود و از این رهگذر، به ارزیابی پذیرفتنی از ترجمة تسوجی و فرایند بازآفرینی یا عدم آن نزد او دست یابیم.
4ـ1) جابهجایی اجزای جمله
این مؤلفه، ناظر بر ساختار متفاوت زبانهاست. ساختار هر زبانی بنابر روحیات و نوع نگرش هر ملتی متفاوت است (ر.ک؛ مهدیپور، 1390: 49). لادمیرال معتقد است مترجم میتواند کلام را به دلخواه خود آرایش کند و اجزای جمله را تغییر دهد و از حالت اصلی خود خارج سازد. آنتوان برمن از این مؤلفه به «عقلاییسازی» تعبیر میکند و آن را منسوخ و از عوامل تحریف متن میداند: «این شیوة ساختارهای نحوی متن اصلی و علائم سجاوندی را در برگرفته و مترجم با توجه به ترتیب کلمات، متن را به دلخواه تغییر میدهد و این تغییرات شامل ساختار جملات (ترتیب جدید) یا تغییر علائم نقطهگذاری است؛ آن هم بدون توجه به اهداف و نیات نویسنده» (احمدی، 1392: 5). نکته مورد نظر در اینجا بررسی تعامل تسوجی با این مؤلفه در ترجمه است.
ترجمة نسبتاً آزادی که تسوجی برای برگردان کتاب برگزیده، باعث بسامد بالای این مؤلفه در ترجمه شده است، به گونهای که اجزای جملات در کلام اصلی به همان صورت انتقال نمییابند. تسوجی خود را در بند رعایت این قواعد ساختاری قرار نداده است و اجزای کلام را تغییر و یا حتّی تعدیل کرده است. بخشی از این تغییرها و جابهجاییها به ذات زبان برمیگردد و مترجم دخالتی در آن ندارد. در حقیقت، طبیعت زبان فارسی و عربی با هم فرق دارند و مترجم چه بخواهد، چه نخواهد، باید به این تغییرات ساختاری دست زند؛ مانند اینکه در زبان عربی، فعل در اول جمله میآید و آنگاه فاعل ذکر میشود، اما در زبان فارسی، فعل در پایان جمله میآید؛ مانند: «فسافر أخوه وحده إلی الصّید» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «[شهریار] خودش بهتنهایی به سفر رفت» (تسوجی، 1391: 22). و نمونههایی از این دست. پارهای از این تغییرها «به سبب تفاوتهایی که در زبان مبدأ و مقصد وجود دارد، به مترجم تحمیل میشود و گریزی از آن نیست» (فرحزاد و دیگران، 1385: 295).
نظریة لادمیرال فقط محدود به این دسته از جابهجاییهای ساختاری اجباری نیست، بلکه مترجم آزاد است به اختیار خود به جابهجایی دست بزند و آن گونه که در زبان مقصد بهتر است و به خوانایی متن کمک میکند، به جابهجایی اجزای کلام اقدام نماید؛ مانند این نمونه: «فتعجّب مِن ذلک وقال: یا أخی کنتُ أراک مُصفّرَ اللّونِ والوجهِ والآن قد رُدَّ إلیک لونُک، أخبرنی بحالکَ» (ألف لیله، 2008م.: 10)؛ «در نهایت، تعجب شاه زمان را دید و از او پرسید: چه شده است که گونة زردت به سرخی گراییده و آثار شادمانی و شعف بر چهرهات میبینیم؟» (تسوجی، 1391: 22).
چنانکه میبینیم، ترجمة عبارت «أخبرنی بحالک» که در پایان کلام آمده، از سوی مترجم به آغاز کلام منتقل شده است. با این عمل، تسوجی قدرت خوانایی متن را که از دیگر مؤلفههای نظریة لادمیرال است، افزایش داده است و ترجمة او نسبت به متن اصلی از سلاست و روانی بیشتری برخورار است. نمونة زیر نیز این گونه است: «کان الکبیرُ أفرسَ مِن الصغیرِ و قد مَلکَ البلادَ وحَکمَ بالعدلِ بینَ العبادِ» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «شهریار که بزرگتر بود، با تکیه بر دلیری و عدل و عدالت قسمت وسیعی بگرفت و به حکومت پرداخت» (تسوجی، 1391: 22).
در متن اصلی، سه جمله داریم که یکی پایه و دو جملة آن پیرو هستند. حکومتداری ملک پیش از موضوع عدالتگستری او آمده است، امّا در متن تسوجی، اینگونه وانمود میشود که تعامل عادلانه با مردم باعث بقا و گسترش حکومت او گردید. از این رو، جای دو جملة پیرو در متن با زیرکی که از جانب تسوجی صورت گفته، تغییر پیدا کرده است.
4ـ2) حقّ انتخاب مترجم
لادمیرال به مترجم این حق را میدهد که برای کلمات معادلیابی کند. در این صورت، میتواند برای ارائة معادلی که با بافت متن مقصد همخوانی بیشتری دارد، از متن مبدأ فاصله گرفته، دست به انتخاب بزند؛ زیرا این انتخاب متفاوت با دال و مدلول متن مبدأ است (ر.ک؛ همان: 49). از جمله نمونههایی که تسوجی در آن به تغییر معادل متن مبدأ و انتخاب معادل مناسب با متن مقصد پرداخته، انتخاب «غلام زنگی» به جای «عبد أسود» است. در حقیقت، مترجم به این مهم آگاه است که برای خوانندگان ایرانی مینویسد. از این رو، کلام را از بافت فرهنگ عربی به بافت فرهنگ ایرانی تغییر داده است. مترجم به جای آن یا کلمهای بهکار نمیبرد و سعی میکند از ترجمة آن چشم بپوشد ـ که این موضوع هنگام تحلیل مؤلفة «درگاشت» شرح داده میشود ـ یا اینکه از معادل «غلامان زنگی» یعنی همانهایی که با زن شاه زمان و زنان و کنیزکان شهریار آمیزش میکنند، بهره جسته است و این معادل اخیر، گرچه مفهوم سیاهی را در بر دارد، اما متناسب با بافت فرهنگ و ادبیات ایرانی است و کاربرد آن در ادبیات و فرهنگ ما مرسوم است، برعکس معادل بردة سیاه که در ادبیات عربی مرسوم است2: «سپس ماجرای سرای خویش بگفت و خیانت زن و کنیزکان را که با غلامان زنگی در باغ دیده بود، برای برادرش شهریار برشمرد» (تسوجی، 1391: 22).
ترجمة غیروفاداری که عربها از کتاب هزار افسان ایرانی انجام دادهاند، بیشتر اوقات بدون پختگی و زیرکی انجام شده است. خواننده متوجه این ناهمگونی در روند روایتهاست. مترجم نیز برای همگون ساختن متن اصلی، تا جایی که بتواند، معادلهای دیگری برای معادلهای ناهمگونساز بهکار میبرد و گاهی هم به حذف معادلها مبادرت نموده است. در ابتدای داستان که سخن از پادشاهی ساسانیان است، منطقة قلمرویی که در متن عربی آمده، جزایر چین و هند است، حال آنکه بر همگان روشن است که مکان فرمانروایی ساسانیان، ایران است. هم اینکه از نظر زمانی، این فرمانروایی، بعد از اسلام رخ داده است. بنابراین، مترجم واژگانی را که این رشتة زمانی را درهم میریزد، یا حذف میکند، یا معادل دیگری را جای آن مینهد؛ مانند معادل «دختران مردم شهر» به جای «دختران مسلمین» در این نمونه: «فقالت: بالله یا أبتی زوّجنی هذا الملک، فإمّا أعیش و إمّا أن أکون فداءً لبنات المسلمین وسبباً لخلاصهن من بین یدیه» (ألف لیله، 2008م.: 12)؛ «دختر گفت: پدرجان! شما مرا به ملک کابین کن، مرا به عقد ملک دربیاور. یا کشته شوم یا زنده مانم و بلا از دختران مردم شهر دور میکنم» (تسوجی، 1391: 24).
در اینجا، شهرزاد ـ مطابق با متن اصلی ـ بیان میکند که میخواهد خود را قربانی دختران مسلمین کند، اما مترجم آن را به دختران مردم شهر تغییر داده است. گاهی تسوجی به انتخاب معادل واژگان غیرمنطبق با متن اصلی میپردازد، البتّه نه به دلیل ناهمخوانی با بافت زبان مقصد، بلکه به این دلیل که آن کلمه در انتقال معنا نارسا و غیرمطلوب است؛ مانند جایگزینی کلمة «زن دهقان» به جای «صاحب الزرع» در متن عربی که به معنای «مرد دهقان» است: «أخشی علیک أن یحصل لک ما حصل للحمار والثور مع صاحب الزرع» (ألف لیله، 2008: 12)؛ «من از آن ترسم که بر تو همان رسد که به زن دهقان رسید» (تسوجی، 1391: 24).
از آنجا که در حکایت روایت شده از سوی وزیر، قرار است شهرزاد از عمل اتفاقافتاده بر سر زن دهقان عبرت گیرد، مترجم این ناهماهنگی را در متن مبدأ مشاهده نموده، به انتخاب ترجمة صحیح از آن دست یازیده است. همچنین، در حکایت «دهقان با خرش»، یا حکایت «صاحبالزرع و الحمار» قرار است بنا بر حکم متن اصلی ألف لیله ولیلة حکایت کشاوزی بیاید، اما متن روایت تاجر را به جای صاحبالزرع به کار میبرد: «أنهُ کان لبعضِ التُّجارِ أموالٌ و مَواشٍ، کان اللهُ تعالی أعطاهُ ألسُنَ الحیواناتِ و الطَّیرِ، وکان مسکنُ ذلک التاجرِ الأریافَ» (ألف لیله، 2008م.: 12)؛ «دهقانی مال و منال و رمة زیادی داشت و زبان جانوران را نیک بدانستی. شبی برای انجام کاری به طویله رفت...» (تسوجی، 1391: 24).
پُرواضح است که کلمة «تاجر» به جای «صاحبالزرع» در متن اصلی نشسته است، اما مترجم به این ناهمگونی پی برده است و کلمة «دهقان» را جایگزین آن کرده است. نزدیک ساختن متن به بافت و فرهنگ ایرانی، از ویژگیهای بارز ترجمة تسوجی است و انتخاب معادل دهقان که ایرانیهای باستان به جای کشاورز به کار میبردند و یکی از طبقات اجتماعی جامعة ایران بهشمار میرفت، از این نوع گرایشهاست. در شاهنامة فردوسی، این طبقه و مردم بسامد بالایی دارند و خود شاعر نیز از دهقانزادگان است. یا در همین مثال تسوجی، عبارتِ «کان اللهُ تعالی أعطاهُ ألسُنَ الحیواناتِ» را به «زبان جانوران را نیکو بدانستی» ترجمه نموده، از ذکر فاعل «الله» چشمپوشی کرده است.
4ـ3) ابهامزدایی
ویژگیهای زبانی هر ملتی باعث میشود که دیگر ملتها برخی از مختصات زبانی آنها را مبهم بدانند و از درک آن عاجز باشند. اینگونه موارد، مترجم را با مشکل روبهرو میکند. لادمیرال، نظریهپرداز مقصدگرا، ابهامزدایی و شفافسازی را برای مواجهه با چنین چالشهایی پیشبینی میکند. در ترجمة عربی به فارسی، مسئلة ضمایر برای مترجم مشکلساز است و مترجم در ترجمة ضمایر باید ابهامزدایی کند. تفکیک جنسیّتی و عددی در ضمایر عربی به زبان فارسی قابل انتقال نیست. عبداللطیف تسوجی هنگام ترجمة ضمایر و صیغة اعداد به ابهامزدایی دست زده است؛ مانند گفتة آن دخترک که در چنگ عفریت اسیر بود: «قالت لها بالإشارة: إنزلا»؛ «دختر به آنها اشاره کرد: پایین بیایید» (تسوجی، 1391: 24). چه بسا اگر کلمة دختر در ترجمه نبود، گمان میرفت که عفریت دارد با آنها سخن میگوید. لذا هر جایی که متن اصلی با کلمة «قالت»، گفتهای از شهرزاد را نقل میکند، تسوجی کلمة «دختر گفت» یا «شهرزاد گفت» را برای رفع ابهام بهکار میبرد تا این گفته با گفتة دیگر شخصیتها اشتباه نشود.
نوع دیگری از ابهامزدایی خارج از نکات دستوری، به مواقعی مربوط میشود که واژگان یا عباراتی در متن مبدأ بیاید که مبهم و معنای آن برای مخاطب نارساست. لادمیرال برعکس آنتوان برمن که شفافسازی را در این گونه موارد نفی نموده است و آن را تحریف سبک نویسندة متن اصلی میداند، مترجم را به ابهامزدایی دعوت میکند؛ زیرا عوامل ابهام به آن معنا که لادمیرال در نظر دارد، در متون روایی و افسانه کمتر دیده میشود، یا از آنجا که بافت فرهنگی هزار و یک شب با بافت فرهنگی ایران نزدیکی دارد، مترجم نیاز به ابهامزدایی دربارة اسامی اشخاص و مکانهایی که در حکایت بنیادین آمده، ندیده است؛ نظیر آل ساسان و عفریت. از آنجا که پارهای از ابهامزداییها در ترجمه به قضیة افزودهسازی، تفسیر حداقلی و تکرار میانجامد، آنها را در ادامه توضیح خواهیم داد.
4ـ4) تکرار
تکرار از دیگر مؤلفههایی است که لادمیرال برمیشمارد و مترجم آن را برای ابهامزدایی و تأکید کلام میآورد. لادمیرال معتقد است در جایی که ضرورت ایجاب میکند، نباید از تکرار ترسید و برای قابل فهم ساختن متن باید دست به تکرار زد، امّا در صورتی که مترجم بتواند راه گریزی از این قضیه بیابد، بهتر است از آن اجتناب کند (ر.ک؛ لادمیرال، 1994م.: 45). بنابراین، او با حقیقت تکرار مخالف است؛ زیرا تکرار حشو و زواید در کلام پدید میآورد. امّا هنگامی که تکرار به فهم درست معنا کمک کند، به نظر لادمیرال و دیگر مقصدگرایان باید از آن استفاده نمود. تسوجی گاهی به تکرار روی آورده، گاهی از ترجمة موارد تکراری در متن اصلی خودداری کرده است. نمونههای تکرار در ترجمة تسوجی بیشتر در حوزة واژگان است؛ مانند دو مثال زیر:
«أخوه الصَّغیرُ اسمُهُ الملکُ شاهزمان و کان ملک سمرقند العجم... أخرج خیامَهُ و أقام وزیرَه حاکماً فی بلاده» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «برادر کوچکش شاهزمان، پادشاه سمرقند گشت. دگر روز مملکت خویش را که سمرقند بود، به وزیر سپرد» (تسوجی، 1391: 22)؛ «وأخرجت لهما مِن جیبها کیساً و أخرجت لهما منه عقداً فیه خمسمئة و سبعون خاتماً. فقالت لهما: أتدرون هذه» (ألف لیله، 2008م.: 10)؛ «در این موقع، دختر بندی ابریشمی به در آورد که پانصدوهفتاد انگشتری در آن بود و گفت: میدانید این انگشترها چیست؟!» (تسوجی، 1391: 23).
در این نمونهها، دیده میشود که تسوجی دو بار کلمة «سمرقند» و «انگشتر» را تکرار نموده که در متن اصلی، یک بار آمده است. در نمونة اول، به دلیل فاصله، کلمة «سمرقند» تکرار شده است و این مطلوب است. در نمونة دوم نیز تکرار کلمة «انگشتر» ناشی از ابهام موجود در اسم اشارة «هذه» است که با تکرار رفع شده است.
اما دربارة حذف تکرارهای متن اصلی، آنگاه که شهریار از شاهزمان خواست تا ماجرای بدحالی خود را بازگوید، شاهزمان چنین میکند. در متن اصلی هزار و یک شب، این متن دو بار آورده شده، اما تسوجی به منظور حذف زواید از این تکرار چشمپوشی نموده است: «یا أخی أعلمُ أنّک لمّا أرسلتَ وزیرَک إلیَّ یطلبُنی للحضور بین یَدیک، جهزتُ حالی وقد برزت مِن مدینتی و....» (ألف لیله، 2008م.: 10)؛ «سپس ماجرای سرای خویش بگفت» (تسوجی، 1391: 22).
بنابراین، میتوان گفت تعامل تسوجی با این مؤلفه، تعاملی سازنده و مثبت است و به بازآفرینی و شیوایی متن کمک کرده است.
4ـ4) ناهمگونسازی
استفاده از این مؤلفه به منظور مفهومسازی عمل بینازبانی مترجم و رابطهای است که بین دالهای نوشتاری دو زبان برقرار میشود. بر اساس این مؤلفه، لادمیرال نه تنها مترجم را در ناهمگونسازی مجاز میداند، بلکه او را تشویق هم میکند؛ یعنی به دور شدن از تداعیگر مبدأ به منظور انتخاب تداعیگری که مشابه تداعیگر مبدأ نیست، اما بهخوبی همان مدلول را تداعی میکند (لادمیرال، 1994م.: 58). لادمیرال معتقد است نیاز نیست مترجم متن مبدأ را اساس کار قرار دهد تا مساوی آن، یک متن ترجمهشده خلق کند، بلکه میتواند به ناهمگونی بپردازد، متن مبدأ را رها کند و به پالایش متن ترجمهشده بپردازد.
این گرایش نزد تسوجی بهکرّات دیده میشود، در حالی که متن اصلی از زبانی متوسط، ضعیف، غیرفصیح و غیرجذّاب برخوردار است و نثر تسوجی زبانی پخته، شیوا و جذاب دارد. در واقع، «کاری که تسوجی انجام داد، به کمک سروش اصفهانی، چونان ترجمة نصرالله منشی بر کلیله و دمنه ابنمقفع است. به اعتقاد محمدجعفر محجوب، نثر عبداللطیف نمونة بسیار عالی و فصیح نثر دوران قاجار است که در دورة خود نظیر ندارد» (شافعی، 1384: 398). ثمینی هم معتقد است که «نثر هزار و یک شب گاه دوگانه به نظر میرسد. آنجا که پای توصیفها در میان است، زبان با سجع و تکنیکهای کلامی میآمیزد و آنجا که هدف، پیشبرد داستان است، نثر ساده و روان میشود» (ثمینی، 1379: 160). بنابراین، هدف لادمیرال از ناهمگونسازی که به بازآفرینی میانجامد، در ترجمة تسوجی میسّر و اجرا شده است. در داستان بنیادین نیز چنین نثری را شاهد هستیم، مانند ناهمگونی در نمونة زیر که ناشی از مؤلفة تفسیر حداقلی است: «فقال شهریار لأخیه شاهزمان: مرای أن أنظر بعینی» (ألف لیله، 2008م.: 10)؛ «شهریار گفت: مرا بسی اعتماد به خاتون است. تا عیان نبینم، باور نکنم؛ تا هست عیان، تکیه نشاید به خبر برد» (تسوجی، 1391: 23).
در نمونة فوق، گرایش به ناهمگونسازی و آراستهسازی بهوضوح دیده میشود. از این رو، مترجم باید از دالها فاصله بگیرد و مهم این است که مترجم همان بار معنایی را انتقال دهد، نه الفاظ و عبارتها را. بنابراین، در چنین فرایندی، ترجمه با متن اصلی ناهمگون میشود و به بازآفرینی میانجامد. اگرچه بهکارگیری این مؤلفه از نظر مبدأگرایان، نادرست و غیروفادارانه است، اما برای متن هزار و یک شب، بنا بر دلایلی که در مقدمه عنوان کردیم، لازم به نظر میآید.
4ـ6) درگاشت یا حذف
لادمیرال مترجم را آزاد میگذارد تا از ترجمة کلمات و گفتارهایی که در متن مقصد بار معنایی ندارند، صرفنظر کند؛ «زیرا در صورت ترجمه نکردن این واحدهای معنایی، لطمهای به معنا نمیرسد، بلکه ترجمة آنها متن را از قابل فهم بودن و خوانایی خارج میسازد. بنا بر این قضیه، لادمیرال مترجم را مجاز میداند تا از ترجمة این واحدها چشمپوشی کند» (لادمیرال، 1388: 144). تسوجی با آگاهی از این اصل مهم در ترجمه، از واحدهای معنایی نامتناسب صرفنظر نموده است؛ مانند ترجمه نکردن «العجم» در ترکیب «سمرقند العجم». تسوجی کلمة عجم را به زبان فارسی انتقال نداده است؛ چراکه سمرقند از شهرهای ایران است و برای خوانندة ایرانی مفهومی ندارد. از نمونههای دیگر درگاشت، حذف تکرارها و زوایدی است که ترجمة آن باعث خوانا نبودن متن میشود. همچنین، تسوجی برعکس اقلیدی که ترجمهای وفادار ارائه نموده، از ترجمة دقیق توصیفهای عشقی صرفنظر کرده است و با اشارات مختصری از آن گذشته است: «فوجد زوجته راقدةً فی فراشهِ معانقةً عبداً أسودَ من العبید» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «به درون قصر رفت و در نهایت شگفتی متوجّه خیانت همسرش گردید» (تسوجی، 1391: 22).
دو نوع درگاشت در اینجا ملاحظه میشود: اوّلی همان خودداری از ترجمة دقیق اوصاف جنسی و دوم ذکر نکردن «برده». تسوجی در چند جای حکایت که سخن از برده و همخوابگی با زنان شاه به میان میآید، همینگونه عمل نموده، از ترجمة آن صرفنظر کرده است. شاید نخواسته شأن فضای اشرافی و سلطنتی را که در حکایت وجود دارد، از بین ببرد و از این رو، به تولید معانی جدید پرداخته است؛ زیرا هنگام خواندن متن اصلی، ذهن خواننده به وقیحترین انواع خیانت میرسد، آنجا که همسر شاه به همبستری بردهای سیاه تن میدهد. اما در ترجمة تسوجی این قضیه کمرنگ شده، ممکن است معنای دیگری به ذهن خطور کند و آن اینکه شاید فرمانده و یا یکی از اشراف و سلاطین با همسر شاه همبستر بوده است که این معنای ذهنی اندکی متناسب با فضای اشرافی و سلطانی داستان است.
درگاشت در ترجمة تسوجی به حذف مواردی نظیر تصویر حالات عشقی، نشانههای عربی ـ اسلامی و توصیفهای بلند میانجامد که همة این موارد در ترجمة داستان بنیادین دیده میشود. از این رو، باید گفت که تعامل تسوجی با این مؤلفه تعاملی سبکی بوده است و او بنا بر رویکرد و سبک موجز و فشردة خود به حذف این موارد دست زده است و این رویکرد با هدف اصلی نظریة لادمیرال که همان تولید و بازآفرینی و انتقال معناست، همسویی ندارد. او به عنوان مترجمی مقصدگرا که فقط به درگاشتهای مخلّ معنای متن دست میزند، عمل نکرده است و در موارد زیادی به انتقال معنا و بلاغت موجود در متن داستان لطمه زده است که این مورد از اشکالات مهم ترجمة تسوجی است و شاید همین موضوع، اقلیدی را به ارائة ترجمة دومی از آن وادار نموده است.
4ـ7) تفسیر حداقلی
هارولد بلوم (Harold Bloom) بر این عقیده است که «زمانی تفسیر به معنی ترجمه بود و هنوز هم هست» (انوشیروانی، 1391: 18). از منظر لادمیرال، ترجمه فراارتباطی است که ضرورتاً از ذهنیّت مترجم میگذرد و مترجم نقش مفسّر را ایفا میکند (ر.ک؛ لادمیرال، 1994م.: 34). تسوجی در کالبد عبارات و حوادث بیروح، روح و حیات دمیده، آنها را با تفسیری حداقلی، جذابتر و شنیدنیتر نموده است. به نظر نگارندگان، مهمترین ابزار بازآفرینی در ترجمة تسوجی که مورد تأکید نظریة لادمیرال است، همان مؤلفة تفسیر حداقلی است که در سراسر ترجمه دیده میشود: «فلمّا کان فی نصفِ اللَّیلِ، تذکَّرَ حاجةً نسیها فی قصره، فرجع و دخل قصره» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «اما هنگام شب یادش آمد که گوهری گرانبها که برای برادرش در نظر گرفته بود، بر جای مانده و آن را فراموش کرده است. از این رو، به همراه دو تن از نزدیکان، دوباره به شهر بازگشت و به درون قصر رفت» (تسوجی، 1391: 22).
بهسادگی میتوان جذابیّت متن تسوجی را نسبت به متن اصلی تشخیص داد و بازآفرینی و تولید معنا بهوضوح در ترجمة او دیده میشود. متن تسوجی ابهام کلمة «حاجة» را تفسیر کرده است و آن را گوهری گرانبها دانسته که ملک مجبور شده برای آن این همه راه برگردد. او با این تفسیر ابهام را از متن اصلی زدوده است. در متن اصلی، آدمی گمان میکند که داستان قرار است خیانت زن پادشاه را نشان دهد و برای این کار، بدون دلیل منطقی داستان را پیش برده، شاه با دلیلی جزئی به خانه برمیگردد. اما در متن تسوجی این برداشت اشتباه به ذهن مخاطب خطور نمیکند و ارتباطی منطقی میان حوادث داستان ایجاد میشود. او در ترجمة فعل «رجع» نیز هنرمندانه عمل کرده است. پادشاه در نیمهشب بهتنهایی برگشته یا با همراهانش؟! تسوجی این نکته را تفسیر کرده است و اذعان نموده که پادشاه با دو تن از همراهانش به شهر بازگشته است. همچنین، در این نمونه: «فقال: إنّی أریدُ أن تُسافرَ معی إلی الصّیدِ و القنص لعلّک ینشرح صدرُک، فأبی ذلکَ، فسافرَ أخوه وحدَه إلی الصیدِ» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «سپس پیشنهاد نمود اگر غمگینی، بهتر است با هم به شکار رویم، بلکه دل تو از رفتن به شکارگاه کمی باز شود و غم و اندوه را به کناری بنهی و شادمانی به جای غم نشیند. شاه زمان گفت: گمان نکنم رفتن به شکارگاه بتواند اندوه مرا بکاهد. شهریار شگفتزده و بینهایت متحیّر شد و خودش بهتنهایی به شکار رفت» (تسوجی، 1391: 22).
در متن عربی مذکور، ایجاز مخل دیده میشود و عبارتهای بیروح آن مناسب متن افسانهای روایی نیست. تسوجی متن را با افزودهسازی و تفسیر حداقلی بازآفرینی نموده، از این عیبها پیراسته است. او ترجمة «لعلّک ینشرح صدرک» را با اطناب همراه نموده است؛ زیرا اینجا هم مفهوم اصرار، معنای ضمنی کلام است که مترجم آن را فهمیده و به افزودهسازی پرداخته است و پس از آن، رد کردن پیشنهاد شهریار از سوی شاهزمان بدون دلیل آمده است و تسوجی آن را اینگونه تفسیر نموده: «شاهزمان گفت: گمان نکنم رفتن به شکارگاه بتواند اندوه مرا بکاهد».
نمونة دیگر این تفسیر، بیان عنصر وصف برای شهریار است که در متن اصلی نیامده است. خوانندة متن اصلی گمان میکند به محض اینکه شاهزمان پیشنهاد برادرش را رد میکند، او با خیالی آسوده به شکار میرود که این برداشت برخلاف مقصود راوی است. امّا تسوجی بیان میکند که او در نهایت شگفتی و حیرت به شکار میرود.
در داستان دهقان و الاغ نیز این تفسیرهای حداقلی در جایجای داستان آمده است و به انتقال درست معنا در ترجمه کمک کرده است: «أنا دائماً للحرثِ والطّحینِ فقال له الحمارُ: إذا خرجتَ إلی الغیطِ و وَضعُوا علی رَقَبتِک النّافَ، فأرقُد و لاتقُم و لو ضَربُوک» (ألف لیله، 2008م.: 12)؛ «گاهی شخم میزنم و گاهی به آسیاب میروم، الاغ اظهار داشت: تو اگر بخواهی نیز توانی چنین روزگاری داشته باشی. گاو گفت: چگونه؟ درازگوش گفت: حال، من به تو یاد خواهم داد. کاری است بس آسان. فردا صبح که تو را برای رنج و محنت و شیار بردند و شیارافزار به گردنت انداختند، از جا حرکت نکن. اگر حتّی تو را بزنند، از جا برنخیز. پس خواهی دید چقدر عزیر و محترم خواهی شد» (تسوجی، 1391: 24).
در اینجا نیز دو بار تفسیر حداقلی صورت گرفته است و نظم طبیعی میان گفتگوهای داستان برقرار شده است. در حقیقت، متن اصلی وانمود میکند که خر بلافاصله بعد از گلایة گاو، نقشه را به او میگوید، اما تسوجی این گفتگو را طولانی کرده است. همچنین، نتیجة کاری که قرار است گاو عملی کند (پس خواهی دید چقدر عزیر و محترم خواهی شد)، در متن تسوجی آمده است: «فقالت له: بالله یا أبتی زوّجنی هذا الملک، فإمّا أعیش و إمّا أکون فداءً لبنات المسلمین» (ألف لیله، 2008م.: 12)؛ «پدرجان! مرا به مَلِک کابین کن. مرا به عقد پادشاه درآور. یا کشته شوم و یا زنده میمانم و بلا از دختران مردم شهر دور میکنم» (تسوجی، 1391: 24).
شهرزاد چندین بار از پدر(وزیر) خواسته که او را به عقد شهریار درآورد و این درخواست او مخالفت وزیر را در پی داشته است. ترجمة تسوجی که موضوع پیشنهاد ازدواج را دو بار تکرار نموده، نشاندهندة معنای ضمنی اصرار است که در متن اصلی دیده نمیشود و فقط یک بار فعل «زوّجنی» آمده است. نمونة دیگر، افزودهسازی را که با تفسیر حداقلی توأم است، در قسمت بعدی توضیح خواهیم داد.
4ـ8) چیستی ترجمانی
لادمیرال معتقد است که برای هر جزء کمینة اطلاعات، در هر سطح از زبان که در متن مبدأ قرار بگیرد، مسئله این است که بدانیم آیا اطلاعات مذکور به گفتار خود نویسنده مربوط میشود، یا تنها به زبان مبدائی که او بهکار میبرد؟ در باب نخست باید اطلاعات را منتقل کرد و در باب دوم میتوان به استفاده از قابلیتهایی اکتفا کرد که زبان مقصد به بهترین نحو از ضرورتهای نوشتاری ارائه میکند و نگارش متن مقصد خوب به آنها وابسته است (ر.ک؛ مهدیپور، 1390: 51).
مهمترین مؤلفهای که مترجم کتاب هزار و یک شب باید درک کند، مبحث چیستی ترجمانی است. به عنوان مثال، ارائه نکردن ترجمة اشعار در ترجمة تسوجی و ترجمهای کاملاً آزاد ـ که از سوی همکار او سروش اصفهانی انجام گرفته ـ بیانگر همین مسئله است؛ زیرا تسوجی دریافته بود که برگردان این اشعار که سرودة نویسندة اصلی کتاب نیست و برگرفته از شعرهای شاعران عرب است، متناسب با موضوع و مضمون حکایتها آورده شده که ضرورتی به ترجمة دقیق و برگرداندن آنها نیست و میتوان به جای آن از ابیات فارسی هممضمون آن کمک گرفت.
در حکایت بنیادین تسوجی، حذفیّات عمدهای صورت گرفته که بیشتر آنها بنا بر ضروت متن است و مخل معنا و متن نیست و زیرکی مترجم را میرساند. از جمله حذف شعری در وصف دخترکی است که در دست عفریت اسیر است. تسوجی به جای آن شعر، وصف زیر را میآورد: «از درِ صندوق، دختر ماهرویی بیرون آمد و به او گفت: ای پری پیکر! رنج نقّاش، وآفتاب بتگر! و در وصف آن، کلمات زیبای فراوانی به کار برد» (تسوجی، 1391: 23).
در اینجا، تسوجی به حذف آنچه که مطابق سبک زبان عربی است، دست زده، نه سبک و گفتار نویسنده که حذف آن مشکلآفرین است. ملکالشعرای بهار در این باب مینویسد: «نثر تسوجی تمام ویژگیهای نثر دورة قائم مقام، شامل کوتاهی جملهها، حذف زواید و القاب و تعریفهای خستهکننده، ترک استشهادات مکرّر از تازی و پارسی را دارد» (بهار، 1378: 34). از نظر لادمیرال، چنین سبکی با حقیقت چیستی ترجمانی همسو است، بهویژه هنگامی که متن اصلی با تکرار همراه است. تسوجی این تکرار را که به خاصیّت زبان مبدأ برمیگردد، حذف نموده است. او در ترجمة اعداد معناگراست و وفادار به متن اصلی نیست. شاید گمان شود که انتقال دقیق این اعداد ضرورتی ندارد و مهم، معنای مورد نظر است: «إذا بباب القصرِ قد فَتحَ و خَرجَ منه عشرون جاریةً و عشرون عبدأً إمراًة أخیه تمشی بینهم و هی فی غایة الحُسنِ و الجَمالِ، حتَّی وَصلُوا إلی فسقیهِ و خلعُوا ثیابَهم و جلسُوا مع بعضِهم. و إذا بإمرةِ الملک، قالت: یا مسعودُ فجاءَها عبدٌ أسودُ فعانقَها و عانقَته وواقعها، وکذلک باقی العبیدِ فَعلُوا بالجَواری» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «چون سر برداشت، ناگهان منظرة عجیبی پیش چشمش دید. بانوانی را دید به همراه همسر برادرش که به تفرّج و تفریح میپرداختند. سپس منظرهای که صدها بار و صدها بار از منظرههایی که در قصر خود دیده بود، ننگینتر و ناراحتکنندهتر و بسیار شرمآورتر شاهد گشت» (تسوجی، 1391: 22).
در اینجا، تسوجی ترجمهای دقیق و معادل متن مبدأ به کار نبرده است. در حقیقت، مترجم اعداد را رها کرده است. هر زمان که ترجمة دقیق اعداد الزامآور نباشد، یا افادة معنای خاصی در کلام نکند، تسوجی آن را نادیده انگاشته است. در نمونة یادشده، چه ضرورتی دارد که تعداد کنیزکان به طور دقیق ذکر شود! حال اگر در متن اصلی ذکر شده، چه بهتر که به صورت مبهم (بانوانی) ترجمه شود و معنای جدیدی را افاده کند. معمولاً در چنین صحنة لهو و لعب، تعداد مهم نیست و مهم گسترة عملکرد آنهاست و تسوجی به این مهم آگاه است. او در جای دیگری از حکایت به ترجمة عدد پایبند بوده است: «وکلُّ وادٍ منهما فی مَملکتِهِ حاکمٌ عادلٌ فی رَعیتهِ عشرون سنةً و لم یزالا علی هذه الحالةِ إلی أن اشتاقَ الملکُ الکبیرُ إلی أخیهِ» (ألف لیله، 2008م.: 9)؛ «اما بعد از دو دهه و پس از گذشت بیست سال، شهریار هوس دیدار برادر کرد» (تسوجی، 1391: 22).
در نمونة فوق، فرایند انتقال عدد به زبان مقصد دقیقتر شده است و یا حتّی از تفسیر حداقلی هم برخوردار است؛ زیرا در این مورد اخیر، عدد میخواهد مدتزمان زیادی را که دو برادر از هم دور بودهاند، برساند و با حوادث بعد داستان ارتباط دارد. نمونة دیگری از چیستی ترجمانی در متن پیشین وجود دارد. از آنجا که در متن اصلی، وصفی غیراخلاقی آمده، مترجم از ترجمة دقیق آن سرباز زده، به ترجمهای مفهومی دست زده است.
نتیجهگیری
از آنچه در این جستار گفته شد، نتایج زیر به دست میآید:
ترجمههای پرشماری از هزار و یک شب صورت گرفته است و این ترجمهها معمولاً غیروفادار به متن اصلی و مقصدگراست تا آنجا که مشهورترین مترجم آن، آنتوان گالان، حکایتهایی را به دلخواه بر آن افزوده یا از آن کاسته است و این تعامل به ویژگیهای کتاب هزار و یک شب برمیگردد؛ ویژگیهایی نظیر چندفرهنگی بودن، برخورداری از زبانی متوسط، افسانهای بودن کتاب، اغلاط دستوری و فنّی بسیار که ترجمهای آزاد و مقصدمحور را اقتضا میکند.
در ترجمة داستان بنیادین هزار و یک شب، عبداللطیف تسوجی مترجمی مقصدگراست و چندان توجهی به رعایت دقیق ساختار، محتوا و سبک متن مبدأ ندارد. این گرایش، علاوه بر دلایل مذکور، از بیگانهزدایی و بومیسازی تا ایجاد فرایند فرهنگی از آنِ خود ساختن نزد تسوجی نشأت میگیرد. بنابراین، او تلاش نموده اثری با صبغة بومی و ایرانی به وجود آورد تا مجموعهداستانهای هزار و یک شب را که مدتها از گنجینة ادب فارسی دور بوده، به آن بازگرداند.
عمل بازآفرینی و تولید معانی جدید در ترجمه، هدف اصلی مترجم مقصدگرا و لادمیرال است که در ترجمة تسوجی بهوضوح دیده میشود. بر اساس تحلیلهایی که از مؤلفههای نظریة لادمیرال ارائه گردید، مشخص میشود که ترجمة تسوجی ترجمة لفظ به لفظ، گنگ و وفادار صرف نیست، بلکه مترجم در صورت نیاز به بازآفرینی و خوانایی در سطوح مختلف کلام، از قبیل ساختار، مضامین، توصیفات و کنشهای روایتی دست زده است و ترجمة او همگام با خوانش و تفسیر جدید است.
تحلیلی که از ترجمة تسوجی از داستان بنیادین هزار و یک شب بر پایة الگوی لادمیرال گذشت، نشان میدهد که این نظریه کاربرد زیادی در فرایند ترجمه دارد و برای ارائة ترجمهای مفید، کارساز است، بهویژه در ترجمة متون ادبی که صرف انتقال معنا مهم نیست، بلکه مترجم باید در آن به بازآفرینی و آفرینش مجدد بپردازد و ترجمة تسوجی با این الگو سازگاری فراوانی دارد.
در کل، ترجمة تسوجی در موارد زیادی هماهنگ با مؤلفههای نظریة لادمیرال است و مترجم توانسته است ترجمهای مقصدگرا، روان و جذاب بیافریند، اما در موارد محدودی نظیر استفاده نکردن بجا از تکرار و ابهامزدایی و استفاده از درگاشتهای وسیع و مُخل که به سبک موجز و فشردة او برمیگردد، ترجمة او نارساست.
پینوشتها
1ـ یادآوری میشود که بهرام بیضایی در کتاب هزار افسان کجاست؟ از این داستان (یعنی داستان شهریار و شاهزمان) با عنوان داستان بنیادین یاد نموده است و دیگر پژوهشگران نیز از این داستان با نامهایی نظیر داستان آغازین یا حکایت اصلی یاد کردهاند.
2ـ
«نمودم به هر سو به چشم اهرمن هرآنگه که برزد یکی باد سرد،
|
|
چو مار سیه باز کرده دهن چو زنگی برانگیخت زانگشت گرد» (فردوسی، 1393: 1069).
|