امروزه دیگر ترجمه نوعی سرگرمی زائد یا امری نشاندهندة فرهیختگی فرد به شمار نمیرود، بلکه با گامهایی رو به جلو فاصلة بسیاری از آن نقش سنّتی خود گرفتهاست و جهان به لطف وسائل ارتباط جمعی تبدیل به دهکدهای کوچک شدهاست که همة حوادث در زمانی بسیار اندک به زبانهای مختلف ترجمه میشود و در اختیار ملل و گروههای مختلف جامعه قرار میگیرند. همچنین، در روزگار کنونی، ترجمه چنان جایگاه و اهمیتی دارد که تبدیل به ضرورتی حتمی برای همة کشورها و ملل شدهاست. بدین ترتیب، باید برای مشکلات پیش رو در زمینة ارائة معنایی امانتدارانه،کامل و روشن از متن مبدأ چارهاندیشی شود. ناگفته پیداست که ترجمة غیرپایبند به اصل امانتداری، منجر به ایجاد سوء برداشت و ارائة معنایی نادرست به خواننده میشود که خود میتواند مشکلات و یا حتی در برخی موارد، بحرانهایی عظیم را در پی داشته باشد. بنابراین، یافتن یک معادل لفظی مناسب و سازگار با بافت متن جزو چالشهای عام پیش روی مترجمان به شمار میرود و همین امر از عوامل دشوارسازی فرایند عمل مترجم، بهویژه در ترجمة متون ادبی نیز به شمار میرود؛ چراکه ساختار مزاجی، عاطفی و عقلی انسان از نقطهای به نقطة دیگر دچار دگرگونی و تحولات مختلفی میشود و در همین چارچوب، مترجم فعال در حوزة ادبیات با چالشهای مختلفی مواجه است و شناخت این چالشها ضرورت و اهمیت پژوهش در این زمینه را دوچندان میکند؛ زیرا کمک شایانی به مترجم در ترجمة یک متن ادبی خواهد کرد. از این رو، این مقاله به دنبال آن است تا به برخی از مهمترین چالشهای پیش روی یک مترجم در ترجمة متن ادبی اشاره کند و پاسخی برای دو سؤال زیر بیابد:
ـ مهمترین مشکلات و چالشهایی که یک مترجم در برگردان متن ادبی با آن روبهروست، چیست؟
ـ چه راهکارهایی برای ترجمة هرچه بهتر متون ادبی وجود دارد؟
1. فرضیههای پژوهش
ـ به نظر میآید مهمترین چالشی که یک مترجم ادبی با آن روبهرو میشود، ترجمة استعارهها و مجازهای زبان مبدأ است.
ـ هر مترجم ادبی برای ارائة یک ترجمة موفق، ابتدا باید بتواند چالشهای خواننده و متن را شناسایی کند و آنگاه اقدام به رفع آن چالشها نماید.
روش پژوهش در این مقاله، توصیفیـ تحلیلی است، بدین صورت که ابتدا مقدمهای از نقش مترجم در روند ترجمه آورده شده، سپس چالشهای مترجم در سه عنوان کلّی «چالش نوع متن»، «چالش خواننده» و «چالش اجزای متن» بررسی و تحلیل میشود.
2. پیشینة پژوهش
در حوزة ترجمه و چالشهای پیش روی مترجم به طور عام و ترجمة متون ادبی به طور خاص، تحقیقات گستردهای صورت گرفتهاست که به پارهای از آن پژوهشها اشاره میشود:
ـ کتاب ترجمة متون ادبی از علی خزاییفر که به نظریة «وینه و داربلنه» در ترجمه پرداخته، متون ادبی انگلیسی را مبنای کار خود قرار دادهاست.
ـ کتاب ترجمة متون ادبی (فرانسه به فارسی)، از محمدجواد کمالی که در هشت فصل به مهمترین مباحث علمی ترجمة ادبی از فرانسه به فارسی میپردازد. از جملة این مباحث میتوان به مشکلات متداول، روشهای مؤثر برای ترجمة ادبی (اعمّ از نظم و نثر)، رعایت سبک، مخاطبمحوری و نحوة ترجمة زبان گفتاری در آثار ادبی اشاره کرد.
ـ مقالة «تشتّت رویة مترجمان ادبی» از احمد پوری که در آن، تشتّت آرا و وجود سلایق متفاوت در ترجمه، نه تنها نگرانکننده پنداشته نشدهاست، بلکه از نظر نویسنده تا حد زیادی به خلاقیت بیشتر در کار ترجمه کمک میکند.
ـ مقالة «آیا ترجمة ادبی نوع خاصی از ترجمه است؟» نوشتة ژ. داربلنه و ترجمة فاطمه عشقی که نویسنده در آن، این جمله را رد کردهاست که ترجمة ادبی نوعی کاملاً خاص است و قواعدش بدون چون و چرا به ذوق بستگی دارد و ترجمة ادبی را معرف خلاقیت خواننده میداند.
ـ مقالة «دربارة ترجمة ادبی» نوشتة محمد قائد که در آن بر نقش ویراستاران تأکید شده، آمدهاست: ترجمه و انتشار آثار ادبی نیازمند ویراستارانی است که بار دیگر همراه با مترجم جزءبهجزء برگردان را زیر ذرهبین بگذارند.
ـ مقالة «الترجمة الأدبیة بین أمانة النقل، والخلق الموازی» از ابراهیم عادل که نویسنده معتقد است قبل از ترجمة هر متن ادبی باید زندگینامة نویسنده و بافتی را شناخت که متن در آن شکل گرفتهاست و در کنار آن باید تمام مقالاتی را مطالعه کرد که در نقد آن متن نوشته شدهاست.
ـ مقالة «الترجمة الأدبیة: تملک النص» از فورطوناطو إسرائیل، ترجمة مصطفی النحال که در آن نویسنده معتقد است متن ترجمه نیز همچون متن اصلی برچسب ادبی خود را حفظ کند.
ـ مقالة «خصوصیات الترجمة الأدبیة» به قلم حسنه حدانی که در آن، مشکل اصلی در ترجمة ادبی، انتقال صورتهای ادبی از زبانی به زبان دیگر شمرده شدهاست و مهمترین مشکل در ترجمة شعر، مسئلة ترجمة موسیقی و وزن آن است.
ـ مقالة «الترجمة الأدبیة إلی العربیة سلاح ذو حدین» از کوثر حمزه که معتقد است با وجود اینکه ترجمة ادبی سختترین نوع ترجمه به شمار میآید، اما در عین حال، زیباترین نوع ترجمه است؛ زیرا در حوزة ادبیات قرار دارد که مورد علاقة همة ملتهاست.
در بیشتر مقالات، تنها به سختیهای این نوع ترجمه و به بزرگترین مشکل آن که ترجمة صورتهای ادبی است، اشاره شدهاست. اما مقالة حاضر، علاوه بر بیان سختیهای مترجم در ترجمة متن ادبی به طور عام، به چالش الفاظ، ساختار، اصطلاحات و در زیرمجموعة آنها، ترجمة صورتهای ادبی نیز پرداختهاست و در آن سعی شده تا چالشهای بزرگ و مهمی که یک مترجم با آنها روبهروست، تحلیل و بررسی شود.
3. نقش مترجم در ترجمة ادبی
بدون در نظر گرفتن مترجم نمیتوان هیچ یک از چالشهای فرایند ترجمه را بررسی کرد؛ چراکه مترجم عنصری کانونی و مرکزی در فرایند ترجمه به شمار میآید و از همین رو، فرایند ترجمه هرگز نمیتواند با یک دید موضوعی (عینی) مجرد صرف تحقق یابد. با توجه به اینکه شخص مترجم جزئی از محیط فرهنگی پیرامون خود به شمار میرود، در باب اصول و روشهای کاربردی در ترجمه نیز نقش محوری دارد؛ چراکه مترجم، یک متن را از نو بازتولید یا بازآفرینی میکند و متن را در محیط و فرهنگی غیر از محیط و فرهنگ اولیة آن وارد میسازد. بر این اساس، مترجم علاوه بر تسلط بر زبان بیگانه و بهکارگیری بهینة لغتنامهها باید ویژگی دیگری نیز داشته باشد. البته این موضوع به نقطهای اختلافی میان پژوهشگران تبدیل شدهاست، در حالی که برخی از آنها وظیفة مترجم را این میدانند که به عناصر بهکار رفته از سوی نویسندة اصلی احترام بگذارد و هرگز ویژگیهای شخصی خود را در اثر ترجمهشده وارد نسازد. گروهی دیگر نیز بر این باورند که مترجم «باید موضعی کاملاً شخصی در قبال متن داشته باشد و ویژگیها و مشخصات خاص خود را بر متن بیفزاید و در این زمینه، مترجم و هنرمند خلاق هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند» (حماد، 2002م.: 243).
بدین ترتیب، دو رأی کاملاً متفاوت و متناقض در پیش روی ما قرار میگیرد تا آنجا که یکی از آن دو بر ضرورت خودداری از افزوده شدن ابعاد شخصی و هویتی مترجم بر متن تأکید دارد، در حالی که دیگری ما را به ضرورت حضور ابعاد شخصی مترجم در متن ترجمهشده فرامیخواند.
نظریة سومی هم میتوان متصور شد که بر مبنای آن نمیتوان انتظار داشت که مترجم در ترجمه، رویکردی کاملاً شخصی یا موضوعی داشته باشد. در واقع، مترجم در ترجمه، رویکردی میانه را در پیش میگیرد و در این چارچوب، در برخی موارد میتواند در چارچوب مجموعهای از شرایط، دخالتهایی را نیز صورت دهد. یکی از این شروط آگاهی وی به ریشهها و خاستگاههای فرهنگی و تمدنی بهکار رفته از زبان مبدأ در اثر ادبی است؛ چراکه هرگز نمیتوان مترجمی را یافت که بتواند از درجة معینی از تأثیر شخصی در فرایند عمل خود اجتناب نماید. مترجم در فرایند تفسیر خود از اثر ادبی و در فرایند گزینش کلمات و ساختارهای اسلوبی مورد نظر در ترجمه، قطعاً تحت تأثیر بازتابهای مؤلف و اثر او در شخصیت خود قرار میگیرد. بیآنکه اصل امانتداری نادیده گرفته شود، باید پذیرفت که مترجم باید تا حد امکان از دخالت شخصی در فرایند انتقال پیام بر کنار باشد. از سوی دیگر، هرگز نباید مترجم را نوعی ماشین یا ربات فرض کرد. در هر حال، او در فرایند ترجمة خود ویژگیهای شخصی خویش را در اثر ترجمهشده بر جای خواهد گذاشت. بر این مبنا، هر مترجمی باید روشن کند که تا چه میزان در اثر ادبی، شخصیت خود را بیآنکه با مقصود مؤلف اصلی اثر تناقض داشته باشد، در روند ترجمه دخالت خواهد داد و این امر همان چیزی است که میتوان از آن به عنوان «حس ترجمه» (همان: 244) یادکرد. این حس، رابطة متن مبدأ با متن مقصد را نظم میبخشد و روشن میسازد در کجا باید به متن به شکل لفظی متعهد ماند و در چه مواردی، چگونه و چرا میتوان از آن چارچوب لفظی خارج شد. این بخش همان جنبة فنی ترجمه به شمار میرود که وارد ساختن آن در فرمولها و قالبهایی جامد و خشک، بسیار دشوار و غیرممکن مینماید:
«در واقع، این حس، یک استعداد درونی است که تحت تأثیر تجربه و ممارست صیقل مییابد و به ابزاری کارآمد در دستان مترجم تبدیل میشود. بنابراین، ترجمة ادبی در ابتدا نیازمند وجود حسی ادبی و خلاقیتی فراتر از خلاقیت مورد نیاز در ترجمة علمی میباشد؛ چراکه متن ادبی به همراه خود در بردارندة ابعادی زیباییشناختی نیز میباشد که در کنار مضمون درونی آن قرار میگیرد. از سوی دیگر، در برخی موارد ممکن است زبان مبدأ چنان دشوار و پیچیده باشد که مترجم در تعامل خود با آن دچار مشکلاتی بزرگ گردد. از این رو، همزیستی مترجم با آثار ادبی یکی از راههای پیش روی وی در مسیر انتقال دقیق و امانتدارانة عناصر زیباییشناختی موجود در متن مبدأ به شمار میرود» (ماری برکات، 2006م.: 6).
4. چالشهای مترجم
چالشهای پیش روی هر مترجم به طور عام و مترجم متن ادبی به طور خاص را میتوان در سه عنوان کلی خلاصه کرد: «چالش نوع متن»، «چالش خواننده»، «چالش اجزای متن».
4ـ1. چالش نوع متن
بعد از آنکه ترجمه با عبور از تحولاتی مهم تبدیل به ابزاری کارآمد و ضروری در عرصة فعالیتهای انسانی شد، انواع جدیدی از ترجمة متن، مانند ترجمة اخبار کوتاه مطبوعاتی، متون ادبی و علمی، و متون شنیداری و دیداری در اشکال مختلف آن به مخاطبان ارائه شد. هر نوع متن ویژگیهای خاصی دارد که همین امر مترجم را با چالشهای ویژهای مواجه میسازد؛ به عنوان مثال، ترجمة متون مطبوعاتی و رسانهای از نظر سبک بیان و شیوة ترجمه با بازگردان متون علمی متفاوت است، همچنان که دیدگاه پژوهشگران دربارة نوع متون متناسب با اختلاف رویکردهای پژوهشی و نظری آنان، متفاوت از دیگری میگردد (ر.ک؛ فوزی، 1986م.: 147). در همین راستا، آلبرشت نوبرت بر این باور است که هر متنی، جدا از نوع آن، در بر دارندة عناصری تأثیرگذار است. این عناصر هنگامی نمود مییابند که نویسنده اقدام به بیان نیازها، اهداف و مقاصد اجتماعی و فردی مینماید و بر همین اساس، متن وارد رابطهای تأثیرگذار با مخاطب میشود و روابط تأثیری متن متناسب با تنوع متون، متنوع میشود. این رابطة تأثیری ریشه در این امر دارد که فرد فرستنده (در اینجا نویسنده) اقدام به گزینش مجموعهای از چارچوبهای لفظی و اسلوبی مینماید و از آنها در مسیر اهداف معین خود سود میجوید.
بر همین اساس، روشن میشود که تعیین نوع متن، موضوعی بسیار حیاتی در روند ترجمه میباشد؛ همچنان که مترجم در اثنای مرحلة تحلیل متن به درک روشنی از نوع متن پیش روی خود دست مییابد. در همین زمینه، کاترینا رایس نوع متن را به منزلة سوپاپ اطمینانی میداند که روند ترجمه را در سیطرة خود قرار میدهد. او اساساً بر زبان متن تمرکز داشت. نکتة شایستة ذکر دیگر دربارة دیدگاه کاترینا رایس، تقسیمبندی متون است. رایس متون را به چهار دسته تقسیم مینماید که عبارتند از: متون محتوامحور، متون فرممحور، متون خطابی، و متون شنیداری. در این تقسیم، مقصود کاترینا از متون فرممحور، همان متون ادبی میباشد؛ چراکه مقصود کاترینا رایس از فرم، «شیوة بیان نویسنده از مضمونی مشخص یا کیفیت ارائة محتوا از سوی مؤلف است» (همان: 151). عناصر فرم در متونی که در پی ارائة شکلی سرشار از تأثیرات زیباییشناسانه خاص میباشند، نمود مییابند. دربارة چگونگی فرم متن ترجمه نیز باید گفت که در واقع، «بهکارگیری آگاهانه و یکدست روشی معین در بازنویسی متن ترجمه است که مترجم ادبی باید آن را در نظر بگیرد» (خزاییفر، 1382: 6).
4ـ۲. چالش خواننده
بیشتر نظریهپردازان حوزة ترجمه، عامل مهمی را نادیده گرفتهاند که نقشی اساسی در تولید و آفرینش معنا دارد و آن همان خواننده به شکل عام و خوانندة متن ادبی به شکل خاص میباشد و «در واقع، باید گفت که خواننده دیگر ارتباطی مصرفی با متن ندارد و پذیرش متن در نزد او نیز به یکباره و تنها از روی ارضای عطش ادبی و دریافت شخصی صورت نمیگیرد، بلکه خواننده خود در آفرینش این متن مشارکت مینماید» (عبدالناصر، 1999م.: 98) به این ترتیب، اثر ادبی از سه عنصر مؤلف، اثر و خواننده پدید میآید و خواننده تنها به عنوان یک عنصر تعبیرگر به شمار نمیآید، بلکه عاملی حاضر در تجربة ادبی محسوب و در آن مشارکت مینماید و فراتر از آن مرکزی از انرژی و محتوا برای اثر ارائهشده به شمار میرود که به واسطة حضور آن، دیدگاه تجربی و نوع نگاه به اثر مؤلف دگرگون میشود. از این رو، تعاملی دوسویه میان متن و خواننده برقرار است که امروزه از آن با عنوان نظریة پذیرش یاد میشود. بنابراین، متن کاملاً باز است و خواننده یا مخاطب (که در اینجا مقصود، خوانندة متن ترجمهشده یا خود شخص مترجم در هنگام مطالعة متن اصلی میباشد،) در فرایند مشارکت خود، متن را تولید مینماید. البته مقصود از تولید نه مصرف، بلکه آمیزش دو فرایند خوانش و تألیف در یک فرایند دلالی واحد است، به گونهای که نَفْس مطالعة اثر، تبدیل به نوعی مشارکت در تألیف و آفرینش آن میشود. میتوان علت این امر را در این نکته دانست که متن «ابزاری جامد و خشک است که تنها در زمانی حیات مییابد که پیشگوییهای خواننده، روح حیات و زندگی در آن میدمد» (حسن، 2001م.: 71).
همچنان که توانمندی حداقلی خواننده در بهکارگیری فرهنگ لغت نیز امری ضروری است تا بتواند مفهوم دلالی کلمات و معانی آنها را درک نماید و اگر خواننده نتواند رموز ابتدایی زبان مبدأ را درک کند، هرگز نخواهد توانست در بافت گنگ و مبهم متن غور و تعمق نماید. از سوی دیگر، آشنایی خواننده با شرایط پیرامونی آفرینش یک قطعة ادبی، او را کمک خواهد کرد تا تأویلی از کلمات ارائه دهد که با خوانندة متن تطابق و انسجام داشته باشد؛ یعنی با معنای اولی مورد نظر مؤلف همراستا باشد. به همین ترتیب، میتوان دریافت که شناخت تعابیر بیانی و دشواریهای آنها و نیز درک قالبهای مختلف ادبی، خواننده را از فهمی نزدیکتر به انواع ادبی بهرهمند میسازد (ر.ک؛ همان: 74ـ75).
4ـ3. چالش اجزای متن
4ـ3ـ1. چالش الفاظ
«کلمه» یا «لفظ» کوچکترین واحد معنایی در کلام و زبان به شمار میرود (ر.ک؛ استیفن، 1997م.: 55). البته این توضیح تنها تعریف «کلمه» به شمار نمیرود و برخی دیگر در تعریف خود از کلمه آن را «کوچکترین واحد کلامی قادر به نطق تام» دانستهاند. نویسندة این سطور باور دارد که بافت باید همة شرایط و پسامدهای پیرامونی کلمه را در بر بگیرد؛ چراکه کلمه خارج از ساختار نظم (جمله) هیچ معنایی نخواهد داشت و اینجاست که یک چالش دیگر در برابر مترجم قرار میگیرد. این چالش همان اختلاف فرهنگی یا تمدنی کلمه یا اختلاف دلالت کلمات در زبان عربی (مقصد) با دلالت همان کلمات در سایر زبانهاست. مترجم همواره نیاز دارد تا معانی کلمات در زبان مبدأ و مقصد را به یکدیگر نزدیک کند؛ چراکه هر زبانی مفردات متشابهی دارد که معانی آنها اختلافاتی جزئی با یکدیگر دارند. برخی از موضوعات مرتبط با روابط دلالی عبارت است از:
الف) مشترک لفظی
دو زبان عربی و فارسی تعریف تقریباً یکسانی از «مشترک لفظی» ارائه مینمایند و مشترک لفظی در این تعریف «لفظ واحدی است که در نزد کاربران یک زبان، بر دو یا چند معنای مختلف دلالت دارد» .(مجدی، 2004م.: 186) و یا آنکه آن را «لفظی دال بر بیش از یک معنا» (اسامة، 2009م.: 381) میدانند.
تعدد معنایی یک واژه، چالشی به شمار میرود که ممکن است مترجم در هنگام ترجمة چنین الفاظی با آن دست به گریبان شود. این امر خود منجر به ایجاد غموض و ابهام در معنا از طریق دوگانگی معنایی یک واژة واحد خواهد شد و سرانجام، یکی از دو معنا به دلیل برخورد با دیگری به کنار میرود. از همین رو، باید بافتی مورد تکیة مترجم قرار گیرد که معنای مورد نظر را تعیین و مشخص مینماید؛ به سخن دیگر، حل این مشکل در رجوع به بافت نهفته است و مقصود ما از بافت، نه جمله یا پاراگراف، بلکه کلّ اثر ادبی است.
ب) ترادف
وجود ترادف در یک زبان، چه در ترجمه از آن و چه در ترجمه به آن زبان، موضوعی چالشبرانگیز به شمار میرود که منجر به دشوار شدن بیش از پیش ترجمه میشود و به همین دلیل نیز باید تشابه دلالی الفاظ در هر دو زبان مبدأ و مقصد بررسی شود تا تفاوتهای بسیار ظریف موجود میان الفاظ و نحوة کاربرد آنها آشکار گردد.
ج) اضداد
مقصود از اضداد، «کلماتی است که در آنِِ واحد دو معنای کاملاً متضاد با یکدیگر دارند» (مجدی، 2004م.: 192). پیدایش این پدیدة زبانی، ریشه در چند عامل مهم دارد که از مهمترین آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
دلالت عام لفظ؛ یعنی معنای معجمی واژه، عام باشد، سپس این معنا تخصیص یابد و خاصتر شود؛ برای نمونه، در زبان عربی کلمة «المأتم» در چارچوب فرهنگ واژگان به معنای «اجتماع زنان در شادی و اندوه» است. سپس در ادامه، دلالت واژه به «اجتماع در اندوه» تخصیص یافتهاست و به این ترتیب، در معنای این کلمه تضاد ایجاد شدهاست: «التفاؤل و التشاؤم: یعنی انسان از ذکر کلمهای احساس شومی نماید و عکس آن را ذکر کند».
بدین ترتیب، میزان چالشبرانگیزی پدیدة اضداد در روند ترجمه آشکار میشود؛ چراکه مترجم خود را در برابر واژهای مییابد که دو معنای متناقض دارد و نمیداند کدام یک از آن دو را باید انتخاب نماید. در اینجاست که مترجم برای حل مشکل، چارهای جز پناه بردن به بافت پیش روی خود نمیبیند.
4ـ3ـ2. چالش اصطلاح و تعبیر اصطلاحی
اصطلاح و تعبیر، نقشی اساسی همانند نقش واژه در زبان دارند؛ همچنان که آن دو در بسیاری از موارد بیش از لفظ، معنا را برای مخاطب روشن میسازند و بر میزان تأکید آن میافزایند. این امر ریشه در این واقعیت دارد که اصطلاحات و تعابیر در بر دارندة مدلولاتی عمیق یا معنایی اصطلاحی هستند که با متن همراستا میباشند. در برخی موارد نیز اصطلاحات بیانگر مدلولاتی تمدنی هستند که از پیشرفتهای علمی جهانی سرچشمه گرفتهاند.
تعبیر اصطلاحی به معنای «مفهومی کلیشهای است که در بر دارندة مفهومی متفاوت از معنای لفظی عام میباشد. برخی تعبیرات با موقعیتها و حوادث و حکایات مشخصی مرتبط میگردند و در برخی موارد نیز این تعابیر، امثال و حِکَم فولکلور، کلام منقول از بزرگان و یا عبارات رایج در میان مردمان را دارد» (هویدا، 1998م.: 617).
بدین ترتیب، تعبیر اصطلاحی به معنای حکمی از احکام، ترجمهای از حس، یا فکری خاص و یا تجربهای در زندگی میباشد. مهمترین عنصری که تعبیر اصطلاحی را برجسته و متمایز میسازد، به تصویر کشیدن اشیاء و حوادث میباشد. البته در بهکارگیری تعبیر اصطلاحی باید دقتی وافر داشت؛ چراکه تعابیر اصطلاحی تنها در همان قالبی بهکار میروند که از روز نخست با آن قوام یافته بودند و نباید هیچ گونه تغییری در آن صورت پذیرد و هر تغییری ممکن است منجر به تغییر قالب اصطلاح یا دگرگونی معنایی آن گردد، ضمن آنکه در ساختار واژگانی آن نیز نباید دخل و تصرف شود. تعبیر اصطلاحی معمولاً بر دو منبع مهم تکیه دارد که یکی از آنها، مَثَلهای فولکلور و دیگری، حکایات، موقعیتها، حوادث و وقایع میباشد.
تعبیر اصطلاحی ویژگیهایی دارد که عبارتند از:
1. تعبیر اصطلاحی در واقع، از کلماتی کلیشهای شکل مییابد که هیچ گاه تغییر نمییابند و هر نوع تغییری، هرچند اندک، معنا و ساختار آن را دگرگون مینماید.
2. تعبیر اصطلاحی بسیار کوتاه و مختصر است و در آن، اصل ایجاز لفظ رعایت میشود.
3. کوچکترین تعبیر اصطلاحی در بر دارندة یک واژة ساده یا مرکّب است.
4. تعبیر اصطلاحی معمولاً در بر دارندة مصدر است و میتوان آن را صرف کرد.
5. تعبیر اصطلاحی از چارچوب کلمات کلیشهای خارج میشود و مدلول آن با معنای حقیقی یا لفظی کلمات متفاوت است.
6. معنای دلالی و معنای حقیقی یا لفظی در پارهای از تعابیر اصطلاحی با یکدیگر تناسب مییابند.
بنابراین، «تعبیر اصطلاحی» تفاوت بسیاری با «اصطلاح» دارد؛ بدین معنا که در بیشتر موارد، تعبیر اصطلاحی میتواند جمله یا مجموعهای از کلمات و یا در برخی موارد نادر، یک واژه باشد. نقطة مشترک تعبیر اصطلاحی و اصطلاح را میتوان در غموض معنایی و ابهام و در برخی موارد، دشواری بیش از اندازة آن دانست؛ چراکه ممکن است معنا در برخی موارد به شکل غیرمستقیم بیان، و در نتیجه، فهم مقصود، دشوار و مدلول مبهم شود. تفاوت دیگر آن دو در این نکته نهفته است که اصطلاح برخلاف تعبیر اصطلاحی، همواره در حال دگرگونی و آفرینش میباشد؛ چراکه اصطلاح با دگرگونیها و تحولات زمانه و شرایط ارتباط مستقیم دارد و هر گونه تغییر و تحولی در شرایط و رویکردهای جامعه، زبان را نیز تحت تأثیر خود قرار میدهد، اما تعبیر اصطلاحی بیشتر با میراث و سنّت زبانی و تاریخ ملل و احوال گذشتة آنها در ارتباط است. بنابراین، فهم تعبیر اصطلاحی، امری بسیار دشوار است، مگر آنکه در دل یک جمله یا متن کامل بررسی شود؛ چراکه تعبیر اصطلاحی ممکن است در بر دارندة تصاویری بلاغی باشد، یا آنکه به دلیل ارتباط با حادثه یا مناسبتی معین برای ما مبهم و گنگ جلوه نماید و از همین رو، مترجم در ترجمة آن با مشکلات بسیاری مواجه میشود. البته این مشکل را میتوان در دل بافت جمله یا بافت کلّی موضوع چارهاندیشی کرد. این در حالی است که:
«برای فهم اصطلاح نمیتوان به داخل جمله یا بافت مراجعه نمود؛ چراکه اصطلاح، علاوه بر آنکه دچار دگرگونی و تحول میشود، تا حد زیادی نیز مستقل به ذات میباشد و از همین رو، ترجمة آن امری بسیار دشوار به شمار میرود و مترجم باید همواره به پژوهشهای جدیدی که در حوزة اصطلاحات جدید صورت میپذیرد، مراجعه نماید و در صورتی که نتواند معادلی مناسب برای اصطلاح بیابد، میتواند از شیوة نویسهگردانی یا آنچه با عنوان اقتباس شناخته میشود، بهره گیرد» (فوزی، 1986م.: 190).
در این حالت، نویسهگردانی قاعدهای است که در خدمت انتقال معنا از زبانی به زبان دیگر قرار میگیرد، ولی این امر هرگز به این معنا نیست که مترجم همة مفاهیم جدید را به شیوة نویسهگردانی به مخاطب انتقال دهد، بلکه مترجم باید صاحب علم و آگاهی بسیار باشد و در جریان تازهترین دستاوردهای تعریب (معادلگذاری) و اصطلاحات و اسامی جدید ابداعی باشد.
4ـ3ـ3. چالش ترکیب: ساختار جمله
بزرگترین چالش پیش رو در حوزة ترکیب، موضوع ساختار یا نظام جمله است؛ چراکه زبان تنها مجموعهای از الفاظ و اصطلاحات نیست و در آن شاهد حضور ترکیبات نیز هستیم. نوع ترکیببندی هر زبان با زبان دیگر متفاوت است و از این رو، مترجم باید با ویژگیهای ترکیب هر دو زبان مبدأ و مقصد کاملاً آشنایی داشته باشد. بنابراین، هیچ مترجمی نمیتواند ترجمهای پذیرفتنی از یک قطعة ادبی ارائه نماید، مگر آنکه نوع عباراتی را که در زبان مخاطب وارد میگردد، به طور دقیق بشناسد و با کیفیت و چگونگی ورود مکرر این اشکال آشنایی تام داشته باشد؛ چراکه هر گونه تفاوت و دوگانگی، مسیر ارتباطی متن و مخاطب را منحرف خواهد ساخت.
الف) تقدیم و تأخیر
دشوارترین مشکلات در تطابق عبارتها زمانی رخ میدهد که فرم عبارتی که در زبان مبدأ مهم شمرده میشود، در زبان مقصد وجود نداشته باشد:
«فرایند ترکیب فرمی در زبان، تنها به فرایند ترکیب جملات منتهی نمیشود؛ چراکه گویندة هر زبانی بدون توجه به روابط متداخل و میان جملات، اقدام به ترکیب آنها نمیکند و در بسیاری از حالات هر سخنی، سخنی دیگر را در سطحی عالی برای ترکیب آماده میسازد. هر زبانی چندین نوع از سخن مانند رمان، شعر، خطابه و جز آن را در بر میگیرد و معروف است که آن ویژگیهای شکلی (فرمی) که این اشکال متنوع را برجسته میسازند، از زبانی به زبانی دیگر متفاوت هستند و از این رو، مترجم به ابزاری به نام "مهندسی جمله" متوسل میشود؛ یعنی مترجم اقدام به "تقدیم و تأخیر" مینماید که با عنوان مهندسی تنظیمی جمله شناخته میشود» (ادریس، 1995م.: 331).
هدف از آن نیز ارائة مفهوم به شکلی استاندارد و مألوف در زبان مقصد میباشد:
«مقصود از تقدیم، انتقال عنصر به صدر کلام یا جابهجایی آن به نقطهای دیگر در داخل جمله است و در هر دو حالت، عنصر مقدّم تأثیر خود را در جمله بر جای میگذارد. مهمترین جنبة مثبت این تأثیر، اشاره به نقش دلالی و اساسی عنصر مقدم میباشد»(حسنین، 1998م.: 439).
بنابراین، مترجم باید بکوشد تا اهتمام و توجه مؤلف اصلی به عنصر مقدم را در ترجمة خود لحاظ نماید تا از این رهگذر، بهترین معنا در اختیار خواننده قرار گیرد. البته این سخن هرگز بدین معنا نیست که مترجم خود را مقید به انتقال ترتیب جمله به همان شکل مذکور در متن اصلی نماید، بلکه مترجم باید تلاش خود را بهکار بندد تا احساس مورد نظر مؤلف اصلی در قالب ساختاری که از نظر مترجم مناسب به نظر میرسد، به مخاطب انتقال یابد و در این میان، بدیهی مینماید که «تقلید از ساختار عبارات در متن مبدأ، بدترین رویکرد ممکنی است که یک مترجم میتواند در فرایند ترجمه اتخاذ نماید» (حماد، 2002م.: 244)؛ چراکه هدف از ترجمه هرگز این نیست که خواننده احساس نماید در حال مطالعة یک متن بیگانه است. یک ترجمة راستین آرمانی میکوشد تا در قالب آنچه ترجمة اسلوب شناخته میشود، با توجه به زبان هدف، روح متن اصلی را حفظ نماید و از این رو، مترجم میتواند به شرط حفظ معنای اصلی، این فرایند تنظیمی را در جمله پیاده نماید. همچنین، باید میان مفهوم اسلوب از نظر زبانی صرف و مفهوم آن از نظر زیباییشناختی عام تفاوت قائل شد. در واقع، اسلوب تنها محدود به ساختار جملات و عبارات نیست و فراتر از آن، شامل عرف و معیارهای ادبی رایجی است که در ساختارهای زبانی، حضوری تأثیرگذار دارند و این همان نکتهای است که مترجم باید در ترجمة خود آن را رعایت نماید.
ب) حذف و اضافه
مترجم در برخی موارد ممکن است اقدام به حذف یا اضافه در ترجمه نماید. نکتة شایستة توجه در زبان نیز در این نکته نهفته است که جذابیت معنایی زبان هنگامی آشکار میشود که یکی از دو رکن آن یا یکی از متعلقات آن حذف شود و یا حتی ممکن است با ذکر آن واژه یا عبارت محذوف، کلام رکیک گردد. البته مترجم تنها در صورتی حق خواهد داشت اقدام به این حذف یا اضافه نماید که توجیه یا غرض توجیهپذیری داشته باشد. با وجود این، به نظر میرسد مترجم میتواند آنچه را که در خدمت محتوای کلی اثر قرار ندارد، حذف نماید.
بنابراین، مترجم ادبی میتواند از اسلوبهای بلاغی مورد استفاده در این نوع متون بهره ببرد. تردیدی نیست که اسالیب ایجاز، یعنی حذف و اضافه یکی از انواع اسالیب بلاغی به شمار میرود:
«اسلوب حذف از سوی مترجم، معنای نزدیکتری به مقصود مؤلف اصلی در اختیار خواننده قرار میدهد؛ یعنی مترجم مختار است که برخی عناصر فرمی را برای حفظ تطابق معنایی حذف نماید. عکس این حالت نیز صادق است و مترجم میتواند برخی اضافات را در ساختار جملة خود وارد نماید که در روند بازسازی نحوی، گریزی از آن نیست و از جملة آنها میتوان به توسعهبخشی مفهوم ضمنی و ارائة آن به شکل مفهوم واضح و روشن اشاره نمود» (ماری برکات، 2006م.: 90).
ج) التفات
از دیگر مشکلات پیش روی مترجم میتوان به پدیدة «التفات» اشاره نمود:
«البته التفات تنها به معنای بازگشت از یک ضمیر به ضمیر دیگر نیست، بلکه شامل حرکت از یک حوزة زمانی به حوزة زمانی دیگر یا از سوی صیغة مفرد به جمع و یا از صیغة جمع به مفرد نیز میشود و آثار ادبی سرشار از چنین اسالیبی میباشد؛ چراکه کلام در هنگام انتقال از یک اسلوب به اسلوبی دیگر، روح مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد و او را به شنیدن بیشتر ترغیب مینماید» (الزناتی الجابری، 2004م.: 276).
با وجود این، مترجم نمیتواند معنا و مقصود چنین اسالیبی را درک نماید، مگرآنکه با این اسالیب و اغراض آنها در هر دو زبان مبدأ و مقصد آشنایی کامل داشته باشد. از آنجا که التفات اغراض متفاوتی، مانند بزرگداشت و تعظیم مخاطب، مبالغه، اهتمام یا اختصاص دارد، پس مترجم باید آن را با همان دلالتی که در متن اصلی آمدهاست، وارد متن ترجمه کند.
دیگر نوع التفات آن است که نویسنده یک معنا را به طور کامل ذکر نماید و آنگاه دوباره به این معنا رجوع کند و به بخشی از آن، بهکنایه یا صریح اشاره کند. از نمونههای بارز این نوع التفات میتوان به این آیة قرآنی اشاره کرد که خداوند تبارک و تعالی در آن میفرماید: Pجَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًاO (الإسراء/ 81). بر این اساس، التفات به یک قالب معین محدود نیست و این معناست که تعیین میکند هر قالبی در بافتهای مختلف به چه شکل وارد شود؛ چنانکه ممکن است یکی از این قالبها در یک بافت وارد شود تا به معنای مقصود اشاره کند و آنگاه همان قالب در بافتی دیگر به معنای دیگری اشاره داشته باشد که حتی با معنای اول نیز تناقض داشته باشد (ر.ک؛ همان: 279). از این روست که مترجم باید معنای پنهان در ورای این قالبها را که تابع قواعد و قوانین معینی هم نیست، بهروشنی درک نماید و متوجه باشد که معنای این قالبها یا جملات وابسته به بافت حال سخن یا بافت جملات میباشد؛ به سخن دیگر، مترجم باید بافت موقعیت زبانی و اجتماعی زبان مبدأ را بهنیکی بفهمد تا قادر شود معنای پنهان در ورای ظاهر کلام نویسنده را به خواننده انتقال دهد.
د) قالب فعل
از دیگر مشکلات ترجمة ادبی میتوان به قالب فعل و جملة مبنی للمجهول اشاره نمود و «این دخل و تصرف جزء اضافاتی به شمار میرود که بازسازی نحوی جمله آنها را اقتضا میکند» (نایدا، 1976م.: 437)؛ «زیرا گاهی ترجمة فعل مجهول عربی نمیتواند معادل مناسبی در زبان فارسی باشد» (ناظمیان، 1386: 66). البته خوانندة عربزبان نیز بهشخصه نمیتواند منتظر ذکر فعل یا خبر بماند و هنگامی که جمله، اسمیه باشد، باید خبر سریع ذکر گردد تا خواننده از ادامة مطالعه منصرف نشود (ر.ک؛ عنانی، 1992م.: 70).
نتیجهگیری
این پژوهش بر آن بود تا ویژگیهای متون ادبی و چالشهایی را بررسی کند که مترجم در جریان این نوع از ترجمه با آنها روبهرو است و نیز راهکارهایی را برای زدودن آن چالشها ارائه نمودهاست. از این رو، سختیهای ترجمة متن ادبی در سه حوزة الفاظ، تعبیر اصطلاحی و ساختار گنجانده شد. در بخش الفاظ، به موضوعات مرتبط با روابط دلالی، همچون مشترک لفظی، ترادف و اضداد پرداخته شد و روشن شد که مترجم برای حلّ مشکل چالشبرانگیز این سه موضوع، چارهای جز گردآوری همة معانی یک واژه و پناه بردن به بافت پیش روی خود نمیبیند. همچنین، دو کلمة «اصطلاح» و «تعبیر اصطلاحی» از یکدیگر تمییز داده شدند که اصطلاح با دگرگونیها و تحولات زمانه و شرایط، ارتباط مستقیم دارد و هر گونه تغییر و تحولی در شرایط و رویکردهای جامعه، زبان را نیز تحت تأثیر خود قرار میدهد، اما تعبیر اصطلاحی بیشتر با میراث و سنّت زبانی و تاریخ ملل و احوال گذشتة آنها در ارتباط است و ویژگیهای منحصر به فردی دارد که در «اصطلاح» یافت نمیشود. در چالش ساختار جمله و ترکیب، اسالیبی همچون حذف و اضافه، تقدیم و تأخیر و نیز التفات تحلیل و بررسی شد و لازمة برداشتن آن چالش، آشنایی کامل مترجم با ویژگیهای ترکیب در هر دو زبان مبدأ و مقصد معرفی شد.