هیچ زبانی نمیتواند از قواعد، نظام و اصول برکنار باشد. زبانهای زندة دنیا دستور و قواعد خاص خود را دارند و بسته به ریشه و اصل آنها عموماً وجه مشترک نیز دارند و این وجه اشتراک دلیل بر تأثیر و تأثر زبانها از یکدیگر نیستند. این نکته هم پذیرفتنی است که زبانهایی که از یک ریشه منشعب شده باشند، متشابهات آنها بیشتر است. در عین حال، وقتی صحبت از مقولههای دستوری یا نظام هر زبانی به میان میآید، همة زبانها صرف نظر از وابستگی آنها، مثلاً بازبستگی به خانوادة «هند و اروپایی» یا «سامی» بودن، اشتراکات فراوانی با یکدیگر پیدا میکنند؛ چراکه در مباحث و مقولات دستوری، مبنای کار، قواعد و اصول شناختهشدهای است که دستگاه و ساختمان زبان بر محور و مدار آن حرکت میکند. در نتیجه، امکانِ پیدا کردن وجوه مشترک فراوان عملیاتیتر میشود، ضمن اینکه تفاوتهای بسیاری نیز وجود دارد. با این حال، نظر به قرابت خاصی که میان قواعد زبان فارسی با نحو عربی بدون در نظر گرفتن علل آن وجود دارد و نیز به دلیل اهمیت پژوهش مبتنی بر مقایسة دستور زبانهای مختلف، بهویژه دستور زبان فارسی و نحو عربی و نقش بسزایی که در میزان اثرپذیری زبانها از یکدیگر دارد، در این پژوهش، به منظور رفع مشکلات، تسهیل در یادگیری و بهرهمندی از آن در ترجمه سعی شده تا جایگاه جملهوارة تابع در ساختمان جملة مرکّب زبان فارسی و شیوة کاربرد این ساختار در زبان عربی بررسی، واکاوی، تحلیل و مقایسه شود.
پیشینة پژوهش
بهرغم اهمّیت جملهوارة تابع و نقش آن در جملة مرکّب، و مقایسة آن در ساختمان جملات عربی، هنوز تحقیق جامع، مستقل و منسجمی در این زمینه صورت نگرفتهاست و مباحث مربوط به آن به صورت پراکنده در کتب دستور زبان فارسی و کتابهای صرف و نحو عربی یافت میشود. شایستة ذکر است که مقالاتی تا حدودی شبیه موضوع مذکور در مجلات چاپ شدهاست؛ از جمله: 1ـ «بدل و عطف بیان در فارسی و عربی از زاویة دستور تطبیقی» از ناصر محسنینیا و آرزو پوریزدانپناه کرمانی، که در مجلة مطالعات زبانی بلاغی (1389، شمارة 1) چاپ شدهاست. 2ـ «بررسی تطبیقی تعجب در دستور زبان فارسی و عربی» از بتول قراخانی که در نشریة نامة پارسی (1387، ش 46 و 47) چاپ شدهاست. 3ـ «(انتهای غایت) در معانی حروف جرّ عربی و حروف اضافة فارسی» از محمدرضا ابنالرسول و سمیه کاظمی نجفآبادی که در نشریة شعرپژوهی (1390، ش9) چاپ شدهاست. 4ـ «تعلیل در معانی حروف جرّ عربی و حروف اضافة فارسی» از سید محمدرضا ابنالرسول و سمیه کاظمی نجفآبادی که در نشریة فنون ادبی (1391، ش 6) چاپ شدهاست. 5ـ «حرف شرط "اگر" در دستور زبان فارسی و معادلهای آن در زبان عربی» از سمیه کاظمی نجفآبادی و دیگران که در نشریة فنون ادبی (1395، ش 1/ پیاپی 14) چاپ شدهاست.
1. تعریف جمله
در کتب دستور زبان فارسی، تعریفهایی مختلف برای جمله ارائه شدهاست؛ مانند: «جمله صورتی است از زبان که آهنگی خاص، درنگی پایانی و معنایی کامل داشته باشد و در ساختمان صورت زبانی وسیعتری بهکار نرود» (فرشیدورد، 1384: 11). زبانشناسان ساختگرایی مانند هاکت (Hockett) و بلومفیلد (Blomfild) جمله را چنین تعریف کردهاند: « جمله، صورتی است از زبان که در ساختمان صورت زبانی دیگری بهکار نمیرود، در حالی که ممکن است صورتهای زبانی دیگری در ساختمان آن بهکار رفته باشد» (همان: 110).
2. اقسام جمله در فارسی
جمله را از جهات گوناگون میتوان تقسیمبندی کرد، اما تقسیمبندی انواع و اقسام آن از حیطة بحث ما خارج است و در کتب دستور زبان فارسی آمدهاست. اما آنچه با موضوع بحث ما در این مقاله بهکار میآید، تقسیم جمله از حیث عناصر تشکیلدهندة آن است که میتوان آن را به جملة ساده و جملة مرکّب تقسیم کرد.
2ـ1. جملة ساده
«آن است که در آن جملهواره (نیمهجمله یا جملة کوچک) نباشد و فقط یک مسند یا یک فعل داشته باشد؛ مثل: "هوشنگ رفت" و "پاینده ایران". جملة بسیط را جملة آزاد، جملة مادر، جملة مستقل، جملة کامل، جملة سادة مستقل، بند مستقل نیز نام نهادهاند» (مهیار، 1376: 79).
2ـ2. جملة مرکّب
«جملة مرکّب یا جملة بزرگ آن است که در داخل آن، جملهواره باشد و بیش از یک مسند یا یک فعل داشته باشد و در آن، حروف ربط، گروههای ربطی، عناصر و ادوات دستوری دیگری بهکار رفته باشد؛ حروف و عناصری از قبیل: و، یا، نه...نه، هم...هم، اگر، که، چون، زیرا، اگرچه و غیره. مثال: "اگر تو بیایی، من هم میآیم" و "هوشنگ رفت و فرهاد آمد"» (فرشیدورد، 1384: 119).
در ساختمان جملات مرکّب زبان فارسی، گاهی چند رخداد که دنبال هم یا همزمان رخ دادهاند، با دو یا چند جملة مستقل پیاپی بیان میشوند؛ مثل: «او تلاش کرد. سرانجام موفّق شد». گاهی چنین جملاتی با پیوند همپایگی به هم پیوند مییابند؛ مثل: «او تلاش کرد و سرانجام موفّق شد». ولی گاهی میخواهیم برسانیم که مفهوم یکی از این دو جمله، دلیل یا نتیجه یا نمایندة زمان یا مکان رخ دادن مفهوم جملة دیگر است. برای این منظور، آن دو جمله را به کمک کلمهای مناسب تبدیل به یک جمله مرکّب میکنیم؛ مثال: «چون او بسیار تلاش کرد، سرانجام موفّق شد» (ارژنگ، 1381: 188).
با این توضیح، جمله مرکّب به دو قسم همپایه و وابسته تقسیم میشود. در ساختمان جملة مرکّب وابستگی، جملة تابع یا پیرو، قبل، بعد یا در میان جملة پایه میآید و پس از اعمال گشتار به صورت مصدر یا گروه مصدری، صفت یا گروه وصفی درمیآید (و آن به ساختار جملة مرکّب بستگی دارد) و به جزئی از اجزای جملة پایه تبدیل میشود؛ به عبارت دیگر، جملهوارة پیرو یا تابع از نظر ژرفساخت در حکم یکی ازکلمات یا گروههای داخل جملة پایه است. بدین ترتیب، جملة مرکّب به جملة ساده مبدّل میشود و جایگاه نحوی جملة مؤول با توجه به نوع حرف وابستگی، متغیر و متفاوت خواهد بود.
3. جمله در زبان عربی
برای جمله در زبان عربی نیز همچون زبان فارسی تعریفهای متعددی ارائه شدهاست. ما در اینجا برای پرهیز از اطناب به یک تعریف بسنده میکنیم: «جمله، ترکیبی از چند کلمه است که اسنادی را بیان کند، با این تفاوت که اگر متشکل از فعل و فاعل باشد، جملة فعلیه و چنانچه مرکّب از مبتدا و خبر باشد، جملة اسمیه نامیده میشود» (حسینی، 1389: 13).
3ـ1. جایگاه جمله و اعراب در زبان عربی
در زبان عربی، اعراب برخلاف زبان فارسی نقش مهمی دارد؛ به عبارتی، یکی از اصولی که در جملة عربی اهمیت دارد، اعراب است و اعراب در اصل، ویژة مفرد است و بر طبق این اصل، جمله به دور از اعراب است و اگر برای جمله اعراب در نظر گرفته شود، در حقیقت، تأویلپذیر به مفرد است. از این رو، جملهای که قابلیت آن را داشته باشد که جانشین مفرد شود و به جای آن بهکار رود، آن جمله محلّی از اعراب دارد. بنابراین، هدف از تأویل جمله، در نظر گرفتن اعرابی محلی برای آن و تعیین جایگاه جمله در کلام و ارتباط آن با قبل و بعد است. با این توضیح، جمله به اعتبار محلّ اعراب، بر دو قسم زیر است:
الف) جملههایی که محلی از اعراب ندارند و عبارتند از: «1ـ جملة ابتدائیه یا استینافیه. 2ـ جملة معترضه. 3ـ جملة مفسره. 4ـ جملة صله. 5ـ جملة جواب قسم. 6ـ جملهای که جواب برای شرط جازم واقع شود و مقرون به «فاء» یا «إذا»ی فجائیه نباشد و یا اینکه ادات شرط، جازم فعل نباشد. 7ـ تابع جملهای که جملة متبوع بدون اعراب است.
ب) جملههایی که محلی از اعراب دارند؛ عبارتند از: «1ـ جملهای که خبر واقع میشود. 2ـ جملهای که حال واقع میشود. 3ـ جملهای که مفعولٌبه قرار میگیرد. 4ـ جملهای که مضافٌإلیه واقع میشود. 5ـ جملهای که تابع مفرد است. 6ـ جملة تابع، مشروط به اینکه جملة متبوعش، محلی از اعراب داشته باشد. 7ـ جملهای که جزای شرط است، در صورتی محلاً مجزوم خواهد بود که ادات شرط آن از ادوات جازمه باشد و جزای شرط هم با فای جزائیه یا با «إذا»ی فجائیه همراه باشد (ر.ک؛ شرتونی، 1389: 474).
آن جملاتی که با جملات مرکّب وابستگی در زبان فارسی بیشتر قابل تطبیق هستند، همین جملاتی هستند که محلی از اعراب دارند و در موارد نادر، جملاتی که محلی از اعراب ندارند؛ مثل: جملة صله نیز قابل تطبیق هستند. در ادامه، نظر بر این است که جملهوارههایی در زبان فارسی بررسی شوند که اولاً مؤول به مفرد گردند و نقشی را به عنوان سازهای در جملة پایه ایفا نمایند. ثانیاً معادل و همسانی در زبان و نحو عربی داشته باشند.
3ـ2. جملهوارة پیرو در معنی نتیجه
جملهوارة پیرو در معنی نتیجه، حاصل فعل جملة پایه را بیان میکند؛ یعنی در صورت واقع نشدن کنش در جملة پایه، واکنش در جملة پیرو اتفاق نمیافتد؛ مثال: «فریدون زحمت کشید تا به این درجة بزرگ رسید» (یعنی؛ به درجة بزرگ رسیدن فریدون، نتیجة زحمت کشیدنش است).
جملة نتیجهای با پیوندهایی چون: «تا، که، تا آنکه، تا جاییکه، چنان...که» و نظایر آنها آغاز میشود؛ نمونة دیگر: «فریدون کوشش کرد که در امتحان موفّق شد» (اگر کوشش نمیکرد، موفّق نمیشد، یا نتیجة کوشش فریدون، موفّقیت او در امتحان شد). نکتة شایستة ذکر اینکه «تا» علاوه بر معانی متعدّد و مختلفی که دارد، یکی از معانی آن، «بیان نتیجه» است. معادل چنین جملهای در زبان عربی به اشکال زیر بیان میشود:
الف) فعل مضارع هنگامی که در جواب امر، نهی، نفی و عرض بیاید، ممکن است به وسیلة «إِنِ» شرطیّة مقدر مجزوم شود. در چنین ساختاری، جملة جواب، نتیجة جملة شرط واقع میشود.
ب) فعل مضارع مجزوم در جواب امر؛ مثال: Pفَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْO (البقره /152)
[= إِنْ تَذْکُرُنِی أَذْکُرْکُمْ] (پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم).
ج) فعل مضارع در جواب نهی؛ مثال: «لاَ تُمَارِ فَیَذْهَب بَهَاءُکَ [= إِنْ تُمَارِ فَیَذْهَب بَهَاءُکَ...] (ستیزه جویی در گفتار مکن که ارزش و مقام تو از میان میرود).
د) فعل مضارع در جواب نفی؛ مثال: «لاَ أَسْأَلُکَ فَتحْرِِمُنی [= إِنْ أَسْأَلکَ....] (من از تو چیزی درخواست نمیکنم که مرا محروم کنی).
هـ) فعل مضارع در جواب عرض؛ مثال: «أَلاَ تَنزِلُ بِنَا تُصِب خَیراً مِنّا» [= إِنْ تَنزِل بِنَا تُصِب...] (چرا مهمان ما نمیشوی تا از ما خیر و برکت یابی؟!).
بنابراین، چنین جملاتی در زبان فارسی، همچون جملهوارههای پیرو در معنی نتیجه ترجمه میشود.
3ـ3. جملهوارة پیرو در معنی تداوم
جملهوارة پیرو، تداوم را میرساند. در چنین حالتی، بر سَرِ جملة پیرو حروف پیوند «تا، تا وقتیکه، تا زمانیکه، مادامیکه»، و نظایر آنها میآید؛ مثال:
ـ تا (مادامیکه، تا وقتیکه، تا زمانیکه)آنجا بودم، او را میدیدم.
«تا زِ میخانه و می نام و نشان خواهد بود «هر که را با خط سبزت سَرِ سودا باشد
|
|
سَرِ ما خاک ره پیر مغان خواهد بود» (حافظ شیرازی، 1372: 278). پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد» (همان: 213).
|
معادل آن در ساختار زبان عربی، «ما»ی مصدری زمانیّه است؛ مثال: Pوَ کُنْتُ عَلَیْهَمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمO (المائده/ 117)؛ یعنی «مُدَّة دَوَامِی فِیهِم: مادام که در میان آنان بودم، بر آنان شاهد و ناظر بودم» [«ما»ی مصدری زمانیه و منصوب، بنا بر ظرف بودن و عامل آن: «شهیداً»].
3ـ4. جملهوارة پیرو در نقش بدل
«جملههای پیرو هرگاه در حکم بدل بخشی از جملة پایه باشند، جملة پیرو بدلی نامیده میشود» (مهیار، 1376: 81)؛ مثال: «آن روز که جمعه بود، کجا بودی؟»: در تأویلِ «آن روز، جمعه، کجا بودی؟». فرشیدورد این نوع بدل را «بدل معنوی» در مقابل «بدل لفظی» نام نهادهاست و مهمترین اقسام بدل معنوی را آنهایی میداند که جملهواره هستند؛ مانند: «من که فریدونم، اورا دیدم» (فرشیدورد، 1384: 358). معادل جملهوارة پیرو بدلی در عربی، از مقولة بدل خارج شده، در مبحث مفعولٌبه از باب اختصاص جای طرح پیدا میکند (ر.ک؛ محسنینیا، 1389: 109):
¦ مثال1: «أَنَا، فریدون، اَقُول هـکذا».
«فریدون» در این جمله، نقش مفعولٌبه از باب اختصاص دارد، اما در ترجمة «من، فریدون، چنین میگویم»، نقش بدل را ایفا میکند.
3ـ5. جملهوارة پیرو قیدی
3ـ5ـ1. جملهوارة پیرو در نقش قید حالت
جملة تابع به کمک وابستهسازهایی، همچون «که، چون که، در حالی که، با وجود اینکه، با آنکه و...» به جملة پایه وابسته میشود و جملة پایه را به قید حالت وابسته میسازد:
¦ مثال1: «او در حالی که نشسته بود، نماز میخواند»؛ در تأویلِ «او نشسته، نماز میخواند».
¦ مثال 2:
«دریغا! که بی ما بسی روزگار بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
|
|
بـرویـد گـل و بشـکـفد نوبـهار برآید، که ما خاک باشیم و خشت» (سعدی شیرازی، 1389: 186).
|
معادل چنین ساختاری در زبان عربی، «حال» است که به انواعی چون «مفرد، شبهجمله و جمله» تقسیم میشود. مثالهای زیر بیانگر انواع آن هستند:
¦ Pلاَ تَقرَبُوا الصَّلَوةَ وَ أَنتُمْ سُکَارَی: در حال مستی به نماز نزدیک نشویدO (النساء/43).
¦ Pإِنِّی أُمِرْتُ أَن أَعبُدَ الله مُخْلِصاً لَهُ الدِّین: بگو من فرمان یافتهام که خداوند را در حالی که دینم را برای او پاک و پیراسته میدارم، بپرستمO (الزمر/ 11)؛ تقدیر آن: «إِنِّی أُخْلِصُ الدِّینَ لَهُ».
خلاصه اینکه در زبان عربی، «حال» چه مفرد باشد، چه شبهجمله و چه جمله، در زبان فارسی به صورت «قید حالت یا چگونگی» ترجمه میشود.
3ـ5ـ2. جملهوارة پیرو در نقش قید زمان
گاه در ساختار جملة مرکّب، وابستهسازهای مرکّب قیدی، مانند «وقتی که، زمانی که، هنگامی که، موقعی که، روزی که، قبل از اینکه، بعد از اینکه و...»، بر سَرِ جملهوارة پیرو میآیند و جملهوارة پیرو تأویل به مصدر میشود و جایگاه نحوی مضافٌإلیه را برای آن وابستهسازها ایفا میکند و آن وابستهساز و جملة پیرو مؤول، مجموعاً نقش قید زمان را در جملة پایه بر عهده میگیرد:
¦ مثال 1: «وقتیکه آمدی، نبودم»؛ در تأویلِ «وقت آمدنت، نبودم».
¦ مثال2: «زمانیکه آمد، کار از کار گذشته بود»؛ در تأویلِ «زمان آمدنش، کار از کار گذشته بود».
معادل چنین ساختاری در زبان عربی، با ظروفی چون «إذا، یوم، لَمّـا، حیثُ، بَعد، قَبل و...» میآید و در نحو عربی، اینها از اسامی دائمالإضافه محسوب میشوند و جملة بعدشان، مضافٌإلیه در محل جّر است:
¦ مثال 1: Pیَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوةِِمِنْ یَوْمِِ الْجُمُعَةِفَاسْعَوا إِلَی ذِکْرِ اللهِ: ای مؤمنان! چون برای نماز در روز جمعه بانگ (اذان) درداده شود، به سوی یادکردِ خداوند بشتابیدO (الجمعه/ 9).
در این آیة شریفه، جملة «نودی للصّلوة» مؤول به مصدر، مضافٌإلیه و محلاً مجرور است.
¦ مثال 2: Pفَلَمَّـا جَاءَ هُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ:چون آنچه [از پیش] میشناختند، به نزدشان آمد، آن را انکار کردندO (البقره/ 89).
در این آیه نیز «لَمَّـا» ظرف و جملة «جَاءَهُمْ»، مضافٌإلیه در محل جرّ است.
این نکته شایستة ذکر است که این ظروف زمانی که بر جمله اضافه میشوند، در ترجمه به زبان فارسی، معادل و همسان جملات مرکّبی است که جملة پیرو در تأویل، جایگاه قید را در جملة پایه ایفا میکند.
3ـ6. جملهوارة پیرو شرطی
جملة پیرو شرطی به جملهای گفته میشود که با یکی از حروف وابستهساز، مانند «اگر» به معنای شرط، یا با حروف هممعنای آن میآید. در این صورت، به آن، جملة شرط و به جملة پایه، جواب یا جزای شرط گفته میشود؛ مثال: «اگر درس میخواند، موفق میشد». البته گاه حرف شرط میتواند حذف شود و «تکیه» جای آن را بگیرد؛ مثال: «درس بخواند، موفّق میشود». در زبان عربی جملاتی که با این ساختار همخوانی داشته باشد، جملاتی است که با ادات شرطی مثل «إِن، لَو، لَولاَ، إِذَا، و...» بیان میشود.
از حیث نقش نحوی، جملة شرط دو حالت دارد: یکی اینکه مؤول به مصدر یا گروه اسمی میشود و نقش قید را در جملة پایه ایفا میکند: مثال فوق: «در صورت درس خواندن، موفّق میشود». دوم اینکه جملة شرط مؤول به مصدر یا گروه اسمی شده، نقش نهاد را در جملة پایه ایفا میکند؛ مثال: «اگر با او مدارا کند، به سودش است» که در تأویل جملة زیر میآید: «مدارا کردن با او، به سودش است». معادل و همسان صورت اخیر در زبان عربی، با «لَو + أنّ» بر سَرِ جملة اسمیه میآید؛ مثال: Pوَ لَو أَنَّهُمْ صَبَروا حَتَّی تَخْرُجَ إِلَیهِم لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ:و اگر آنان صبر میکردند تا آنگاه که تو بر ایشان بیرون آیی، بیشک برایشان بهتر بودO (الحجرات/ 5):
«در این حال، مقام نحوی "لـو" با صلهاش مرفوع است: به عنوان مبتدا بودن [بنا بر قول سیبویه و اغلب بصریون]، یا به عنوان فاعل برای فعل مقدر [بنا بر نظر مبرّد، زجّاج و کوفیون]. تقدیر فرض اول چنین است: لَـوْ صَبْرُهُم ثَابِتٌ حَتَّی تَخْرُجَ إِلَیْهِم. تقدیر و فرض دوم هم چنین است: لَوْ ثَبَتَ صَبْرُهُمْ حَتَّی...» (الدرویش، 1415ق.،ج 9: 260).
مفاهیم جملهوارة پیرو شرطی، به ممکنالوقوع و غیر ممکنالوقوع تقسیم میشود.
3ـ6ـ1. جملة شرطی ممکنالوقوع
در این حال، فعل شرط امری را بیان میکند که زمان وقوع فعل شرط به سر نیامدهاست و احتمال وقوع آن از میان نرفتهاست. وقوع یافتن یا نیافتن فعل شرط، موجب وقوع یافتن یا نیافتن فعل پایه میشود و یا جملة پایه نتیجة فعل شرط را بیان میکند: مثال: «اگر امروز هوا خوب باشد، به مسافرت میرویم». معادل آن در زبان عربی، حرف شرط «إِن» است: Pإِنْ تَتَّقُوا اللهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً: اگر از خداوند پروا کنید، برای شما [پدیدهای] جداکنندة حق از باطل پدید آوردO (الأنفال/29).
«إِنْ» معمولاً دو جمله در پی دارد که یکی شرط و دیگری جواب شرط است و افعال آن به چهار شکلِ «هر دو مضارع»، «هر دو ماضی»، «یکی مضارع و دیگری ماضی» یا برعکس میآید و چنانچه فعل، ماضی باشد، متضمن معنای آینده است (ر.ک؛ رادمنش،1390: 129).
¦ مثال 1: Pإِنْ لاَ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرهُ اللهُ: اگر او [پیامبر] را یاری ندهید، [بدانید که] خداوند او را هنگامی که کافران آوارهاش ساختند، یاری دادO (التوبه/40).
¦ مثال2: Pإِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَ نْفُسِکُمْ: اگر نیکی کنید، در حق خویش نیکی کردهایدO (الإسراء/ 7).
در ساختمان جملات فارسی، فعل شرط و جواب آن هم میتواند ماضی باشد، هم مضارع و هم مستقبل:
¦ مثال 1: «اگر کارکردی، مزدت را گرفتی».
¦ مثال2: «اگرکار کنی، مزدت را میگیری».
¦ مثال3: «در صورتی که غیبت کنند، از کار اخراج خواهند شد».
3ـ6ـ2. جملة شرطی غیر ممکنالوقوع
گاهی فعل شرط امری را بیان میکند که وقوع آن محال است و یا زمان فعل شرط که در جملههای شرطی بیان شده، سر آمده باشد و در نتیجه، امکان وقوع جواب شرط منتفی است. در چنین ساختاری، زمان افعال به اشکال زیر میآید:
r «ماضی استمراری + ماضی استمراری»؛ مثال: «اگر صبر میکردم، به نتیجة مطلوب میرسیدم».
r «ماضی بعید + ماضی استمراری»؛ مثال: «اگر دکتر رفته بودم، زودتر خوب میشدم».
r «ماضی استمراری + ماضی بعید»؛ مثال: «اگر درس میخواند، یک پزشک حاذق شده بود».
معادل چنین ساختاری در زبان عربی، با «لَو» یا «لَولاَ» میآید. «لَو» به عنوان حرف شرط، اختصاص به ماضی دارد (اگرچه ممکن است داخل بر مضارع گردد)؛ یعنی بر سَرِ فعلی میآید که در لفظ یا معنی، ماضی است و امتناع وقوع فعلی را به سبب وجود فعل دیگر افاده میکند (برعکس «إِن» شرطیّه که امکان وقوع فعل را میرساند) (ر.ک؛ رادمنش، 1390: 131):
¦ مثال1: Pوَ لَو شَاءَ اللهُ لَجَعَلَکُمْاُمَّةً وَاحِدَةً: و اگر خداوند میخواست، شما را امت یگانهای قرار میدادO (المائده/48).
¦ مثال2: برای فعل آینده که در لفظ، مستقبل است، ولی در معنی، ماضی است: Pوَ لَوَ نَشَاءُ لَجَعَلنَا مِنْکُم مَلَائِکَةً فِی الأَرْضِ یَخْلُفُونَ: و اگر میخواستیم، به جای شما فرشتگانی روی زمین پدید میآوردیم که جانشین شوندO (الزخرف/60).
«لَـو» گاهی اختصاص به مستقبل مییابد و به معنی «إِن» شرطیّه است. بنابراین، امتناع وقوع فعل را نمیرساند، بلکه فقط برای ربط جواب شرط به شرط است (ر.ک؛ همان: 131). اما «لَـولاَ» امتناع موضوعی را به سبب وجود غیر آن افاده میکند و غالباً بر مبتدا و خبر داخل میشود و نیز خبر آن در صورتی که از افعال عموم باشد (مثل: وجود و حصول)، حذف میشود (ر.ک؛ رادمنش، 1390: 134): Pلَوَلاَ دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ: واگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه میشودO (البقره/ 251).
«لَولاَ: حرف امتناعالوجود، متضمن معنی شرط، و دفعُ: مبتدا و خبر آن، محذوف، و تقدیر آن موجودٌ. لَفَسدت الأَرْض؛ لـَ : لام واقعه در جواب لَولاَ و جملة "فسدت الأرض" جواب شرط غیرجازم و محلی از اعراب ندارد و تقدیر آن چنین است: إمتنع فساد الأرض لِوجود دفع الله النّاس بعضهم ببعض» (الدرویش، 1415ق.، ج1: 374).
3ـ7. جملهوارة پیرو تعلیلی و غایی
جملة پیرو تعلیلی یا سببی و غایی، به جملههایی گفته میشود که علت و سبب یا هدف وقوع جملة پایه را نشان میدهند و به تأویل مصدر میرود و با وابستة خود نقش قید را ایفا میکند و وابستهسازهای آن عبارتند: «تا، چون، که (تعلیل)، چه(تعلیل)، زیراکه، از آن جهت که، برای اینکه، به منظور اینکه و....». شایستة ذکر است که جملههای تابع وقتی بیانگر علت هستند که حروف مذکور معنای علت را برسانند.
¦ مثال 1: «او را زدم، برای اینکه بیادبی کرد» (او را به سبب بیادبی کردنش زدم).
¦ مثال 2: «او را زدم، تا ادب شود» (او را به سبب ادب شدنش زدم).
همان گونه که از مثالهای فوق برمیآید، جملة تابع بیانگر دو مفهوم است:
1ـ وقوع فعل پایه به دلیل وقوع فعل پیرو انجام میگیرد (مثال 1).
2ـ وقوع فعل پایه به هدف تحقّق فعل پیرو انجام میگیرد (مثال 2).
در مفهوم نخست، جملة تابع به همراه وابستهساز، نقش قید علت را ایفا میکند و در مفهوم دوم، جملة تابع به همراه وابستهساز، نقش قید غایت را ایفا میکند. معادل چنین ساختاری در زبان عربی به اشکال زیر میآید:
1ـ در زبان عربی، از اسلوب مذکور به عنوان «تعلیل حصولی» و «تعلیل تحصیلی» یاد میشود. تعلیل حصولی، مثل: «عَاقِبتُهُ لِإِسَاءَتِهِ إِلَی فُلاَنٍ» که نمایانگر سبب و علت انجام فعل است و«إِسَاءَة» قبل از فعل «عَاقِب» موجود بودهاست و در واقع، همین خود سبب و عاملی در وقوع فعل «عاقب» شدهاست. تعلیل تحصیلی مانند: «جِئتُ لِإطِّلاع» که نمایانگر هدف و مقصودی است که فعل به سبب آن انجام میشود. در عبارت دوم، «اطلاع یافتن» قبل از «آمدن» یا در اثنای آن به وجود نیامدهاست و بعد از «آمدن»، اطلاع و آگاهی حاصل میشود. بنابراین، سبب آمدن، به دست آوردن اطلاع است که غالباً با لام جر بیان میشود (ر.ک؛ ابنالرسول، 1391: 32ـ33).
لام جر میتواند به واسطه «أَنِ» مصدری مقدّر بر سَرِ فعل مضارع درآید (= تعلیل تحصیلی)؛ مثال: «جِئتُ لِأَتَعَلَّمَ» (= لِتعلیم). یا به کمک «أَنَّ» بر سَرِ جملة اسمیه درآید و در ظاهر بین دو جمله ارتباط برقرار کند که در واقع، جملة اسمیه به تأویل مصدر میرود
(= تعلیل حصولی): «تُبْ، لِأَنَّ اللهَ غَفُورٌ».
2ـ جملهای که با حرف جرّ «بِ» (بای سببی) یا «مِن» بیان میشود و از نوع تعلیل حصولی است:
¦ مثال 1: Pیَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ: ای قوم من! شما با گوسالهپرستی بر خودتان ستم کردهایدO (البقره/ 54): «بِاتِّخَاذِ» جار و مجرور و متعلق به «ظَلَمْتُمْ» و «الباء» برای سبب است؛ یعنی «بِسَبَبِ اتَّخَاذِکُمْ».
¦ مثال 2: «قَتَلَهُ مِنْ اِمْلاَقٍ: قتل به سبب املاق صورت گرفت».
3ـ در نوعی دیگر که معادل جملة تابع تعلیلی زبان فارسی است، کاف به معنای تعلیل است که همراه با «مـا»ی مصدری است؛ مثال: Pوَاذْکُرْوهُ کَمَا هَدَاکُمْ: و یادش کنید که شما را فرا راه آوردO (البقره/ 198): «لِهِدَایَتِهِ»: «البته برای معنای تعلیلی کاف، سه دیدگاه وجود دارد: نخست اینکه تعلیل "کاف" در صورتی جایز است که بعد از آن مای کافه قرار گیرد؛ مثال: «کَمَا أنَّهُ لاَ یَعْلَمُ فَتَجَاوَزَ اللهُ عَنْهُ: بدان دلیل که نمیداند، خداوند متعال او را بخشید».
دوم آنکه یکی از معانی «کاف»، تعلیل است؛ خواه بعد از آن مای زائد و غیرزائد باشد؛ مثال: Pوَاذکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْO (البقره/198). بعد از کاف، مای مصدری غیرزائد قرار گرفتهاست. خواه بعد از آن، کلمة «مـا» نباشد؛ مثال:Pوَیکَأنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْکَافِرونَ: وه که کافران رستگار نمیشوندO (القصص/82)؛ یعنی: «أَعْجَبُ لِعَدَمِ فَلاَحِهِمْ».
سوم اینکه «کاف» در معنی تعلیل استعمال نمیشود و اکثر نحویان بر این نظرند (ر.ک؛ ابنالرسول، 1391: 37).
4ـ اسلوب دیگری برای بیان تعلیل در زبان عربی وجود دارد و آن مفعولٌله یا لِأجله است که معادل آن در فارسی، هم بیانگر علت وقوع فعل است (= تعلیل حصولی)؛ مانند: «لَمْ یَذْهَبْ إِلَی الْمَدْرِسَةِ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ». هم غایت وقوع فعل (= تعلیل تحصیلی)؛ مانند: «ضَرَبْتُهُ تَأْدِیباً» (= لِلتّادیب)؛ به عبارت دیگر، معادل مفعولٌله عربی در فارسی هم میتواند قید علت باشد (مثال 1) و هم میتواند قید غایت باشد (مثال 2).
5ـ اسلوب دیگری برای بیان علت غایی (تحصیلی) در زبان عربی، کاربرد «کَی» ناصبه است. این حروف بر سَرِ فعل مضارع میآید و ضمن اینکه آن را منصوب میکند، فعل مضارع را علت ماقبل قرار میدهد؛ مثال: «أَسْلَمْتُ کَی أَدْخُلَ الْجَنَّةَ: اسلام آوردم تا داخل در بهشت شوم». همچنین، حرف جرّ «حتّی»، چنانچه بر سَرِ مضارع منصوب به «أَن» مقدّر بیاید، یکی از معانی آن، تعلیل تحصیلی معادل قید غایت در فارسی خواهد بود؛ مثال: «أَسْلَمْتُ حَتَّی أَدخُلَ الْجَنَّةَ». «أَدخل» مضارع منصوب به «أن» مضمر و در تأویل مصدر، محلاً مجرور به «حتّی».
خلاصة این مبحث اینکه تعلیل حصولی زبان عربی در زبان فارسی، معادل جملهای است که مؤول به مصدر میشود و نقش قید علت را در جملة پایه ایفا میکند. در ترجمه به فارسی نیز با حروف وابستهسازی مثل «زیرا، چون که، به دلیل اینکه و...» و هر حرف پیوندسازی که افادة تعلیل میکند، بهکار میرود. تعلیل تحصیلی زبان عربی در زبان فارسی، معادل جملهای است که مؤول به مصدر شده، نقش قید غایت را در جملة پایه ایفا میکند و در ترجمه، با حروف وابستهسازی مثل «تا، به منظور اینکه، به خاطر اینکه و...» و حروفی که افادة غایت میکند، بیان میشود.
3ـ8. جملة تابع اسمپرداز (= بند موصولی)
چنانچه در جملة مرکّب، جملة پیرو اطلاعاتی را دربارة عنصری از عناصر جملة پایه بدهد، به آن «بند موصولی» گفته میشود. بند موصولی دو حالت دارد: یکی اینکه نقش صفت را برای عنصری از عناصر پایه ایفا میکند. در چنین حالتی، جملة پیرو پس از«یا»ی تعریف و «که» موصول میآید و به آن «بند موصولی توصیفی» گفته میشود؛ مثال: «مردی که میخندید، آمد» (= مرد خندان آمد). معادل این اسلوب در زبان عربی، جمله یا شبهجملهای است که پس از اسم نکره واقع میشود؛ مثال: Pبِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَیَفْقَهُون: این از آن است که ایشان قومی بیتمیزندO (الحشر/13). در این آیة شریفه، جملة «لاَ یَفْقَهُون» صفت برای «قومٌ» محلاً مرفوع است.
در حالت دوم، جملة پیرو، توضیحی برای اسم معرفه است که در جملة پایه واقع است و معمولاً بین آن اسم معرفه و بند موصولی که بر سَرِ آن «که» واقع شدهاست، درنگ یا ویرگول قرار میگیرد و به آن، «بند موصولی توضیحی» گفته میشود؛ مثال: «استاد ما، که تألیفات فراوانی دارد، کتاب تازهاش را منتشر ساخت».
معادل بند موصولی توضیحی در زبان عربی، اسم موصول خاص (الَّذی، الّتی و...) است که پس از اسم معرفه واقع میشود. با این تفاوت که اسم موصول، صفت برای اسم معرفه واقع میشود و جملة پس از آنها، صله است که محلی از اعراب ندارد؛ مثال: Pیَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ: ای بنیاسرائیل! آن نعمتم را که بر شما ارزانی داشتم، یاد کنیدO (البقره/122). در این آیه، «الّتی» اسم موصول خاص و نعت برای «نعمتی»، منصوب به تبعیت محلاً، جملة «أَنعمت...» صله و محلی از اعراب ندارد.
از این بحث، این نتیجه حاصل میشود که در زبان عربی، جمله یا شبهجملهای که پس از اسم نکره بیاید و نقش وصف را ایفا کند، در ترجمه به فارسی، مطابق با بند موصولی توصیفی در زبان فارسی است و برای موصول «که» معادلی در جملة عربی نیست و اسامی موصول خاص، در صورتی که برای اسم معرفة قبلش صفت باشد، به همراه صله، مطابق با بند موصولی توضیحی ترجمه میشود و اسامی موصولی «الّذی و...»، معادل موصول «که» در زبان فارسی است.
3ـ9. جملة پیرو وصفی
همان گونه که توضیح داده شد، جملة پیرو در ساختمان جملة مرکب پس از اعمال گشتار به صورت مصدر، اسم مصدر یا صفت و... به بخشی از جملة پایه تبدیل میشود و بنا به مقتضیات، در جملة پایه عهدهدار نقشی میگردد. حال اگر در جملة پایه ضمایر مبهمی، مثل «کسی که» و یا «چیزی که» وجود داشته باشد، جملة پیرو مؤول به صفت شده، جانشین ضمیر مذکور میشود؛ به عبارت دیگر، تأویل به صفت بدلی میشود. چنانکه میدانیم، هر وقت وصف جانشین موصوف گردد، حالت موصوف را پیدا میکند و بدین ترتیب، میتواند حالات مختلف اسم، اعمّ از نهادی، مسندی، مفعولی و... را داشته باشد. چون در این فقره، جملة مؤول، جانشین ضمایر مذکور میشود، بدیهی است هر نقشی که آن ضمایر بر عهده داشته باشند، پس از اعمال حذف ضمیر، جملة پیرو مؤول، آن نقش را بر عهده میگیرد؛ مثال:
ـ «او کسی است که در امانت، خیانت میکند» (= او خیانتکننده در امانت است).
مسند مسند
ـ «کسانی که درس میخوانند، دوست دارند نتیجة خوبی بگیرند» (= درسخوانندگان دوست دارند...).
اسلوب بیان جملة پیرو وصفی مزبور، در زبان عربی بدین گونه است که به جای ضمایر مذکور، اسم موصول عام (مَن، ما) یا موصول خاص (الّذی، الّتی و...) بهکار میرود، با این تفاوت که در ساختمان زبان فارسی، این جملة پیرو است که پس از تأویل، در جملة برگردان، جزئی از ارکان جملة پایه محسوب میشود و نقشی را ایفا میکند، اما در نحو عربی، اسامی موصول، خود بنا به مقتضیات جمله، نقشهایی را ایفا میکنند و جملة پس از اینها، صله است و محلی از اعراب ندارد و جملة صله برای تعیین موصول و توضیح آن بهکار میرود؛ مثال:
ـ «أَنْتَ الَّذِی یَأخُذُ بِیَدِ الْفُقَرَاءِ» (= أَنْتَ آخِذٌ بِیَدِ الْفُقَرَاءِ): (تو کسی هستی که به فقرا کمک میکنی): «اَلَّذی» خبر و محلاً مرفوع، جملة بعد صله.
ـ Pمَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ: آنچه نزد شماست، به پایان میرسد و آنچه نزد خداوند است، پاینده استO (النحل/96): «مـا»: اسم موصول و مبتدا، «عندَکُم» ظرف متعلق به صله، «ینفَدُ» خبر ما، و جملة «وَ مَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ»، مانند جمله قبل است.
اما چنانچه در جملة پایه، ضمیر مبهمی چون «هر کسی، هر کس، هرچه و...» بیاید، معادل آن در زبان عربی، به جای اسم موصول مذکور، اسماء شرط «مَن» و «ما» بهکار میرود:
¦ مثال 1: «هرچه دلت میخواهد، بگو» (= چیزهای دلخواه را بگو).
ـ Pوَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمُهُ اللهُ: و هر خیری که انجام دهید، خداوند آن را میداندO (البقره/197).
¦ مثال 2: «هرکس کفر ورزد، کفرش به زیان خود اوست» (هر کفرورزندهای، کفرش...).
ـ Pمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُO (الروم/ 44).
«مَن»، مبتدا. «کَفَر»، فعل شرط. «فَ»، رابط برای جواب شرط. «عَلَیه»، خبر مقدّم. «کُفرُهُ»، مبتدای مؤخّر. جمله، محلاً مجزوم، جواب شرط. فعل شرط و جوابش، خبر «مَن» (ر.ک؛ الدرویش، 1415ق.، ج 7: 509).
خلاصة بحث این است که در زبان عربی، موصولاتی چون «مَن»، «ما»، «الّذی» و... بنا به شرایط جمله، نقشهایی چون «فاعل، مفعول، مبتدا، خبر و...» دارد، برابر ترجمة آن به زبان فارسی جملههای مرکّبی است که در جملة پایه، ضمایر مبهمی چون «کسی که، چیزی که و...» میآید و مرجع این ضمایر، همان جملة پیرو مؤول است، ولی اگر «مَن» و «مَا» در مقام اسم شرط باشد، برابر ترجمة آن به فارسی، به جای «کسی که، چیزی که و...» و «هر کسی که، هر چیزی که و...» میآید.
3ـ10. جملة پیرو غیرموصولی
پیروهایی که در کنار جملههای پایه، قبل یا بعد از آن میآیند و پس از برگردانده شدن به صورت مصدر یا اسم، به بخشی از بخشهای اصلی جملة پایه تبدیل میشوند و یکی از نقشهای اصلی را بر عهده میگیرند (ر.ک؛ ارژنگ، 1381: 204). در ادامه، به نقشهای نهادی، مفعولی و متمم (اجباری و اختیاری) جملههای پیرو غیرموصولی و معادل جملات عربی آنها میپردازیم.
3ـ10ـ1. جملة پیرو غیرموصولی در نقش نهاد
در جملة مرکّب، جملة پیرو غیرموصولی، پس از تأویل به گروه اسمی یا مصدر، نقش نهاد جملة برگردان را ایفا میکند:
¦ مثال 1: «حیف است که درس نخوانی» (= درس نخواندن تو، حیف است).
¦ مثال2:
«از دست و زبان که برآید
|
|
کز عهده شکرش بدر آید» (سعدی شیرازی، 1366: 4).
|
(= از عهدة شکرش به در آمدن، از دست و زبان که برآید؟).
«البته پیرو جمله که با فعل داشتن و ندرتاً با فعل خواستن و امثال آن ساخته میشوند و احتمال، لزوم، تصدیق، تکذیب و نگرش را میرسانند، پیروشان میتواند نهاد آنها باشد» (ارژنگ، 1381: 199):
¦ مثال 1: «ممکن است که فریدون برگردد» (= برگشتن فریدون، ممکن است).
معادل و اسلوب چنین ساختاری در زبان عربی، فعل مضارع منصوب به «أن» ناصبه است و جملة مؤول، هم در نقش فاعل و هم در نقش مبتدا میآید:
ـ Pأَلَمْ یَأنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ: آیا مؤمنان را هنگام آن نرسیدهاست که دلهایشان به یاد خداوند و آنچه از حق که نازل شده، خشوع یابدO (الحدید/ 16). در این آیة شریفه، «أَنْ تَخْشَعَ» مؤول به مصدر و فاعل برای فعل «یأنِ» است.
ـ Pأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمO (البقره/ 184): (= صِیَامُکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ).
مبتدا
3ـ10ـ2. جملة پیرو غیرموصولی در نقش مفعول
معمولاً در زبان فارسی، جملة پیرو پس از فعلهایی نظیر «دانستن، شنیدن، دیدن، فهمیدن، دریافتن و خواستن» مؤول به مصدر میشود و نقش مفعول را ایفا میکند؛ مثال: «میدانستم که برمیگردد» (= برگشتن او را میدانستم). چنین اسلوبی در زبان عربی، به دو شکل بیان میشود: یکی فعل مضارع منصوب به «أن» و دیگری جملة اسمیة مصدّر به «أنَّ»؛ مثال:
ـ Pأَلاَ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَکُم: آیا دوست ندارید که خداوند از شما درگذرد؟O (النور/22).
در این آیه، «یغفر»، فعل مضارع منصوب و مفعول محلاً منصوب برای فعل «تُحِبّون» است.
ـ Pوَ یَعْلَمُونَ أنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِین: و بدانند که خداوند بر حق آشکار استO (النور/25).
در این آیه، «أنّ» و «ما» فی حیّزها سد مسد مفعول «یعلمون» است.
3ـ10ـ3. جملة پیرو غیرموصولی در نقش متمم اختیاری یا اجباری
در جملة مرکّب، یکی از کارکردهای جملة پیرو این است که پس از تأویل به مصدر، نقش متمم اجباری یا اختیاری را در جملة پایه ایفا میکند؛ مثال:
ـ «میترسد که برگردد» (= از برگشتن میترسد).
ـ «رفتم که دوستم را ببینم» (= برای دیدن دوستم رفتم).
معادل آن در زبان عربی، فعل مضارع منصوب به «أن» و مؤول به مصدر و منصوب به نزع خافض است؛ مثال:
ـ Pقُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللهَ مُخْلِصَاً لَهُ الدِّین: بگو: من فرمان یافتهام که خداوند را ـ در حالی که دینم را برای او پاک و پیراسته میدارم ـ بپرستمO (الزّمر/11)؛ یعنی: «أُمِرتُ بِعِبَادَةِ اللهِ».
در این آیه، «أعبد»، فعل مضارع، منصوب به «أن» و مؤول به مصدر و منصوب به نزع خافض است.
ـ Pقَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ: فرمود: چون ترا امر به سجده کردم، چه چیز ترا بازداشت که سجده نکردی؟O (الأعراف/12).
در این آیه نیز «أن» و مابعدش، مؤول به مصدر و منصوب به نزع خافض است (= ما مَنَعَک مِنَ السُّجُود).
نتیجهگیری
در زبان فارسی، جملة مرکّب دستکم از دو جملة پایه و پیرو تشکیل میشود و جملة پیرو با پیوندسازهایی مانند «تا، که، چون، زیرا، اگر، مادامی که، وقتی که، چون که، در حالی که، به دلیل اینکه، کسی که، چیزی که و...» میآید و پس از اعمال گشتار، به سازهای از سازههای جملة پایه بدل میشود و بنا به مقتضیات جمله، نقشی را ایفا میکند. چنین ساختاری همسان و معادلی در زبان عربی دارد، با این تفاوت که معادل آن در زبان عربی، لزوماً از دو جمله یا بیشتر تشکیل نمیشود و حروفی چون شرط و ناصبه یا اسامی موصول، ظروف و اسماء شرط در پیوستگی جمله نقش دارند و برخلاف زبان فارسی که جملة پیرو مؤول میشود و نقشی را ایفا میکند، گاهی جملات در زبان عربی به دلایل نحوی محلی از اعراب ندارند.