در مورد بیت «پیر ما گفت خطار بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد» از حافظ سخنان ارزشمند بسیار گفته شده است که البته بیشتر تأویل هستند تا تفسیر، چون معانی گفته شده از کلمات موجود در بیت برنمیآید؛ بلکه شناخت و آگاهیهایی که در مورد آن واژگان از قبل در ذهن شارحان بوده، راجع به کلیّت این نوع شروح گفتنی است که برای مثال در باب پیر با توجّه به کل برداشتی که از این کلمه در دیوان حافظ بوده است، سخن گفتهاند. از لحاظ کمّی، عبدالحسین زرّینکوب بیشترین موارد را آورده است. برای شروع بحث فهرستوار به سخنان زرّینکوب اشاره میشود. مثلاً میگوید: «خداشناسان در آن مقام نیستند که به دستگاه آفرینش بتازند و بر آن خرده بگیرند./ در حقیقت عالم خطایی نیست؛ بلکه این خطا برداشت عقل ماست./ وجود عیب در جزییات عالم و امور است که برحسب مصلحت انسان شر است نه بر میزان مصلحت کلّ عالم./ وجود و نقش شر از فقر و احتیاج ناشی از حیثیّت امکانی عالم است./ شر قلیل نسبت به خیر کثیر اصلاً به چشم نمیآید./ پیر ما در جزییات عالم متوقف نیست و آنچه برای انسان شر و خطا است برای خدا شر و خطا نیست./ فعل حق را نمیتوان با مقیاس اغراض انسانی ارزیابی کرد./ عارف به ماسوی الله توجهّی نمیکند تا نقصی ببیند و ماسوی الله را نفی میکند./ عارف در استغراق خود ماسوی را نفی میکند./ از نظر عارف، عالم خلقت آینه جمال حق است و بس./ تسامح انسانی یک پیر عارف و تجربه دیده میتواند وجود شر را نادیده بگیرد./ خطایی اگر هست بالضروره ناشی از حیث امکانی عالم صنع است./ وجود خطا عمدی است و مطابق مشیّت حق است نه سهو./ عارف، به ماسوی از آن جهت که آیینه جمال حق است، میگرد؛ از این رو، نمیتواند احتمال خطا؛ یعنی سهو اشتباهی بدهد چون حکیم است./ وجود شر عمدی است. پیر همین نقص و شر را عین صواب میداند، چراکه صانع خیر محض است./ عیب و نقص نسبی است. القبح ما قبحۀ الشارع و الحسن ما حسنۀ الشارع. حافظ اشعری است. میگفت: عقل، حق نقد ندارد. حسن و قبح عقل در دایره اعمال آدمی حرفی برای گفتن دارد نه در افعال الهی (زرینکوب، 1388: 117-101). در ادامه برای روشن شدن چارچوب شروح استادان پیشین به سخنان خرمشاهی اشاره میشود. پیر خطای عیببینان و سستاعتقادان و سطحینگران را برطرف کرد./ شر مانند خیر از علم و اراده الهی نشأت میگیرد. پیر، شر را در کنار خیر کثیر نمیبیند./ پیر از کمال خوشبینی اصلاً شر را نمیبیند./ وجود خطا و اشتباه و نقص سهوی نبوده و طبق طرح و اراده و مشیت اوست، چراکه او مجبور و مضطر نیست./ شر نیز صادر از او است. عقل آدمی نمیتواند برای خدا کسب تکلیف کند./ خدا ملاک درستی است./ ملاک درستی فعل خداست نه قضاوت بشر./ عقل معیار کار خدا نیست (خرمشاهی، 1381: 478-462).
1. پیشینه پژوهش
تاکنون شارحان متعدّدی به بررسی این بیت حافظ پرداختهاند و این پس برای کوتاه کردن راه، سعی میشود شروح از لحاظ موضوعی دستهبندی شود:
1- عدهای از شارحان معتقدند که اصلاً شر و خطایی وجود ندارد. البته شر و قبح وجودی نیستند؛ بلکه عدمیاند (سودی، 1366: 681). پیر خطا را نمیبیند از این جهت که خطا وجود ندارد (دارابی،1362: 22-21). در آفرینش، غیر خوب خلق نشده است. فرق تنها در رنگ است و بس (بهمردان نوشیروان یزدانی به نقل از نیازکرمانی، 1375: 113). پیر میتواند عین حقیقت کتاب صنع را آنگونه که حقیقتاً خالی از خطا است، ببیند (دارابی،1362: 22) خطا وجود ندارد (خطیب رهبر، 1363: 143). هیچگونه خطایی در نظم آفرینش وجود ندارد (ذوالنور به نقل از نیازکرمانی، 1375: 112). در کارخانه آفرینش سهو و خطایی نرفته (ذوالنور به نقل از نیازکرمانی، 1375: 111). پیر شر و قبح عدمی را نمیبیند چون صاحبکمال است (سودی به نقل از نیازکرمانی، 1375: 97). علوی مینویسد که سودی خطاپوشی را کنایۀ از انکار خطا دانسته است (علوی، 1365: 105) چون خطایی نیست، خطایی دیده نمیشود و (پیر) هرچه میبیند، صواب محض است (حسین پژمان به نقل از نیازکرمانی، 1375: 122). خطاپوشی مستلزم وجود خطا نیست مگر نه این است که خداوند فرموده است: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس ... .» در حالی که در هیچ مرتبه ثبوت رجس نفرموده است (علیاکبر حسینی به نقل از نیازکرمانی، 1375: 117). ابوعمر دمشقی میگوید: «التصوف رویة الکون بعین نقص بل غض الطرف عن کل ناقص» (سلمی، 1424: 328).
2- در نظر عدهای از این شارحان، بینندگانِ عیب و خطا و نقص صفات خوبی ندارند. چنانکه در جملاتی که از زرّینکوب، خرمشاهی، دارابی و... نقل شد، نمونههایی گذشت. گاهی در پارهای از جملات، انتقال این معنا از طریق صفاتی که به پیر نسبت داده شده، برداشت میشود. در نظر بیآلایش و پاک از محدودیت و پاییننگری پیر که جهان را به مثابه یک واحد میبیند، عیب وجود ندارد (مطهری، 1382: 118-111، عدل الهی: 79-77 و تماشاگه راز: 175-165).
کمــال ســـرّ محبت ببین نه نقص گناه
|
|
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
(حافظ)
|
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
|
|
عشقــــــبازان چنین مستحق هجرانند
(حافظ)
|
عیب آن باشـــد نبیند جــــز که عیب
|
|
عیب کــــی بینــد روان پاک غیــب؟
(مولانا)
|
گاهی مواقع به این بحث پرداخته شده که چرا پیر خطا را نمیبیند یا حقیقتاً میبیند که اصلاً خطایی وجود ندارد. به این نمونهها دقت شود که چون پیر، صاحبکمال است، شر را نمیبیند. پیر ما پاکنظر است و حسن نیّت دارد و میخواهد به این صورت خطای ما انسانها را بپوشاند. آفرین بر نظر پاک او باد (سودی، 1366: 680-1). حضرت پیر به عینالیقین رسیده، چشم از هرچه غیر حق بسته و به فناء فی الله رسیده (علیاکبر حسینی به نقل از نیازکرمانی، 1375: 117).
3- گاهی گفته شده که نه فقط پیر، بلکه هر که عاشق و عارف خدا باشد، میتواند به دیدگاه پیر برسد کل مقاله علی زیبایی در باب این بیت، سخنش همین است که عاشق فقط زیبایی معشوق را میبیند (زیبایی به نقل از نیازکرمانی، 1375: 137-127) و اصولاً اهل بینش یکی هستند؛ عارف، نقش خویش را میشوید و خود را اصولاً کسی نمیداند./ عالم مظهر تجلّی خداست. عیسی و آدم یکی است. عشق پیشوا است. حبک الشیء یعمی و یصم (محمد دارابی به نقل از نیازکرمانی، 1375: 123). ما صنع الله فهو خیر. «فعلُ المُحِبِّ محبوبٌ» (بدرالدین بدر الشروح به نقل از نیازکرمانی، 1375: 121) چون خدا نیکوست از او نیکو صادر میشود (سودی، 1366: 680). هیچ بر هرزه نافرید حکیم (سنایی: 151). ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست (شبستری، 1388: 82).
از حکیــــم ای عـــزیـــز بـــد نـــــآیـد
|
|
آنچـــــه او کـرد آنچنــــان باید
(سنایی، سعادتنامه)
|
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
|
|
که من این مسأله بی چون و چرا میبینــم
(حافظ)
|
نیــــکی پیر مغـــان بین که چو ما بد مستان
|
|
هر چه کـــردیم به چشم کــرمش زیبا بود
(حافظ)
|
بر این صحیفه مکش خـط اعتراض که نیست
|
|
بجز نگاشته یک قلم چه خوب و چه زشت
(جامی)
|
از فضـــولی است تو را دیده بینــش پرخـار
|
|
ورنه عالم همه یک دسته گل بی خار است
(صائب)
|
به چشــــم طایفـــهای کژ همـینماید نقش
|
|
گمـــان برنــد که نقاش غیـر استاد است
(سعدی)
|
کســی که با خـــــدا چون و چــــرا گفت
|
|
چــو مـشرک حضــرتش را ناســـزا گفت
(شبستری)
|
ورا زیبــــــد که پرســــد از چـــه و چون
|
|
نباشـــــد اعتــــراض از بنــده موزون
(شبستری)
|
فرشتگان هم اعتراض کردند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء ... . سؤالات موسی از خضر مبنی بر شبهه نیستند. حضرت موسی با آنکه پیامبر بود، اعتراض کرد (زرینکوب، 1388: 109). لا یسئل عما یفعل و هم یسألون. چرا؟ چون او فاعل مایشاء است (خرمشاهی، 1381: 466).
با وجود چنین فضایی باز عدهای از ناقلان همین سخنان، خود وجود شر را پذیرفتهاند هر چند به صورت جزئی، اقلّ و نسبی یا در امور اخلاقی که نمونهها نقل شد. عدهای هم گفتهاند که پیر حافظ از سر خوشبینی و... خطاها را نادیده گرفته است؛ مثلاً در این جملات میگوید: پیر تأدباً وجود خطا را در ایجاد کائنات به قلم صنع نادیده گرفته و گرنه خطا و سهو و اشتباه وجود دارد. پیر میگوید با وجود خطاکاری در قلم صنع، قلم صنع خطا نکرده است. به واسطۀ عدم درک حقایق و مشاهدات اضداد موجود در طبیعت دچار سهو و اشتباه میشوند (علوی، 1365: 98).
گنـــــاه اگرچه نبود اختیار ما حــــافظ
|
|
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
(حافظ)
|
آن نکـــوتر که هـــر چـــــه زو بینی
|
|
گـــرچه زشت آن هـــــمه نکـــو بینی
(سنایی)
|
4- عدهای دیگر به گونهای دیگر حرف زدهاند؛ نظم و ترتیب در جریان جهان نیست و جریان تصادف است (بامداد، 1338: 33). حافظ با کمال جرأت احتمال خطا را در قلم صنع میدهد (دشتی،1336: 161-160). حافظ مثل خیام و آناتول فرانس میگوید که دنیا نتیجه تصادف است و این خلاف «لیس فی الامکان ابدع مماکان» (غنی به نقل از صارمی، 1366: 291). حسینعلی هروی نظر «غنی» را تأیید کرده است و میگوید: دلیل ندارد این همه بگو و مگو درباره این بیت مشکوک فلسفی در حافظ زیاد است: «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی» و «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم».
بیا که رونــــق این کارخانه کم نشود
|
|
به زهد همچو تویی و به فسق همچو منی
(حافظ)
|
بعضیها میگویند اگر خدا خالق شرها باشد، دو خالق اثبات میشود و بعضی میگویند خلق شر هم استادی میخواهد. خداوند چون مطلقاً توانا است بر خلق شر هم توانا است:
هر دو گونه نقش ز استادی اوست
|
|
زشتی او نیست آن از رادی اوست ج
(مولوی)
|
5- گاهی هم در شرح بیت به مسائلی برمیخوریم که آدمی را به یاد مباحث کانت در بحث از تعارضات عقل محض میاندازد، آنگاه که میگوید: وقتی عقل به اقتضای ماهیّت خود بالضروره در پی امر نامشروط میرود بر حسب ظاهر، نمیتواند از نیل به دو دیدگاه که در تقابل مستقیم با یکدیگر هستند، احتراز کند. به عبارت دیگر، عقل بر حسب ظاهر متضمن تعارضاتی است و به نظر میرسد که با خود در جدل و تخاصم است. ورود عقل در این تعارضات به گونهای است که خود را مکلّف میبیند که هر ضرورتی را در وضع اثبات میکند به همان میزان بر ضرورت دیگری که در وضع مقابل است، استدلال کند (هارتناک[1]، 1387: 144-143).
گــــرفتم گوش عقل و گــــــفتم ای عقل
|
|
بــــرون رو کــز تو وارستــــم من امروز ج
(مولوی)
|
کانت در مقدمۀ این بحث میگوید که عقل آدمی در خیلی از موارد متوجه ناتوانی و عقیم بودن خود است و با اینکه از این صفت خود آگاه است، هیچ توانی برای رفع آن در خود نمیبیند و این ناتوانی همیشه با عقل خواهد بود. او با یک مثال مطلب را برایمان قابل درک میکند. میگوید همچنانکه چوبی را در آب فرو کنید، کج دیده میشود با اینکه در حقیقت، کج نیست با این حال هیچ وقت چشم ِحسیِ آدمی نمیتواند چوب را آنگونه که حقیقتاً راست است، ببیند. عقل آدمی هم چنین است. به چند مورد از این مباحث تأویلی اشاره میشود: غزالی میگوید: اگر دنیایی کاملتر از این دنیا قابل تصوّر باشد. در این صورت صانع مختار اگر بتواند آن را بسازد، اما نسازد بخیل است و اگر صانع مختار نتواند او ناقص است. مثالی دیگر: شر وجود دارد. این مسأله با حکمت بالغه الهی قابل جمع کردن است. هرچند تحقیق این مسأله، فسون است و فسانه. اگر صنع و مخلوقات کامل مطلق باشند، آن وقت در کنار خدا که کامل مطلق است، ثنویت ایجاد شده و در این صورت هیچکدام نمیتواند صنع باشد، چراکه مصنوع بودن خود نقص است. فرض وجود صنعی کامل و عاری از نقص اقتضایش آن است که نقش با نقاش نیرو کند و از همه حیث با او برابر باشد (زرّینکوب، 1388: 112). از این دست سؤالات بسیار بوده است؛ مثلاً آیا قدرت خدا به امور محال و متناقض و ممتنع تعلق میگیرد؟ آیا خدا میتواند خودش را نابود کند؟ آیا میتواند یک چیز بیافریند که در آن واحد هم موجود و هم معدوم باشد (دشتی،1336: 77). البته یادمان هست که چهره در هم شکننده دشمنان صلیبی جهان اسلام صلاح الدین ایوبی چگونه روشنفکر نورانی جهان اسلام ایرانی شیخ اشراق را به خاطر یکی از همین مسائل، شهید کرد!
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است
|
|
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
(حافظ)
|
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
|
|
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
(حافظ)
|
این چه استغناست یارب و این چه قادر حکمتست
|
|
کاینهمه درد نهانست و مجال آه نیست
(حافظ)
|
6- گاهی گویا برای توجیه و تبرئه گناهِ موهومِ تصورِ خطا، گفتهاند که «قلب شاعر میتواند به وجود شر در عالم اعتراض کند. شاعر به حکم عواطف انسانی به اعتراض خاموش بر لب نیامدهای دارد. قول پیر را تسلیتی زیرکانه اما قانعکننده میداند (زرینکوب، 1388: 112). سعید نیازکرمانی هم میگوید: حافظ اگر شکایتی کرده، نظر نداشته به ایدئولوژی فلان و فلسفه بهمان. مردم ایران هم حافظ را به خاطر همین طنزها و کنایهها دوست دارند نه به خاطر فلسفه بافتن و منطق بلغور کردن
(سعید نیازکرمانی، 1375: 10).
7- دادبه، ساز شرح بیت را به آهنگی دیگر نواخته، میگوید حوزه فلسفه و کلام یک چیز است و حوزه شعر چیزی دیگر. اولی عقلمدار است و دومی عاطفهمدار. عقل کلینگر است و عاطفه جزیینگر. عقل واقعیت را آنگونه که هست و عاطفه آنگونه که باید میبیند. عقل در پی استدلال است و عاطفه در پی استقراء. این دو، دو منطق جدا هستند. منطق شعری دارای ویژگیهایی است مانند: ابهام و کذب، طنز و شکوه و تناقضگویی و منطق فلسفی صراحت و صدق وجه و پرهیز از تناقض را دوست دارد. هرگاه ما تکلیف این دو حوزه را جدا کردیم آن وقت میفهمیم که هرچند که عقل میگوید مرگ بجاست (= عدل است)، اما عاطفه هم میگوید شیون از بیدادیِ مرگ هم بجا است. اگر پیر گفت که نظام، احسن است، حرف بزرگی نزده است. یک امر بدیهی را در قالب یک کشف بزرگ بیان کرده است گویی کشف تازهای است یا از سر خطاپوشی و بزرگواری نظام جهان را که چندان هم احسن نیست به عنوان نظام احسن معرفی کرده است (اظهار حیرت از این کشف بزرگ). دادبه میگوید: اگر شاعر در مقطعی خاص تابع عاطفهاش شد و حرفی زد، این حرف او دلیل نمیشود که او را به فلان اعتقاد یا فلان نحله فلسفی و ... ببندیم (دادبه، 1381: 50-46). حبیب الله قزل ایاق و پوررضا (ص: 118) هم ایچنین میگویند: سعدی را هم میبینیم که در حکایتی قتلی مرتکب میشود، اما آیا سعدی قاتل و حافظ مرتد بوده است؟
بعضی شکسته خوانند بعضی نشسته خوانند
|
|
چون نیست خواجه حافظ معذور دار ما را
(حافظ)
|
حسین رکنیزاده سالک هم میگوید: خواب دیدم در حافظیه بودم. حافظ هم آمد. گفت: قلم خطاپوش درست است و به این صورت مشکل بیت حل شد (سالک به نقل از نیازکرمانی، 1375: 116-115).
8- بعضی هم معنای تلویحی بیت را به داستان حضرت موسی و خضر نبی همچنین داستان شیخ صنعان مرتبط دانسته اند. از میان شروح به نظر من با آنکه شرح دوانی قدیمیترین شرح است هنوز شاید اصلیترین شرح مانده است. بعد از آن، سخنان و شرح سودی است. پس از آن سخنان دارابی است؛ در بیان شعری بیت سخنان اصغر دادبه را بهتر از همه میدانم. شایان توجه است که بیشتر تلاش شارحان این بوده است که توجیه کنند که در عالم احسن هستیم و خطایی و نقصی در آفرینش خدا وجود ندارد. سهو و اشتباهی هم در آن راه ندارد.
تلاش من در این مقاله آن است که با استفاده از بحثهای استعمال لغویِ کلماتِ صنع و خطا، شرحی از بیت ارائه کنم که هم پشتوانه لغوی داشته باشد و هم استعمال قرآنی آن معنا را تأیید کند. از آنجا که همه میدانیم حافظ که نامش حافظ قرآن است چقدر با قرآن مأنوس و آشنا بوده است. نویسنده امیدوار است که با بررسی و تحقیق درباره موارد استعمال کلمه صنع در قرآن کریم میتواند گرهی از این بیت بگشاید.
2. کلمه صنع در قرآن کریم
در قرآن کریم، کلمه صنع و مشتقات آن در 20 مورد آمده است و موارد کاربرد آن بدین صورت است: 1- تنها یک بار به صورت صنع در قالب ترکیبی «صنع الله» در آیۀ 88 سوره نمل آمده است. 2- در آیۀ 104 سوره کهف به صورت مصدری صنعاً برای اشاره به کارهای جهنمیان در دنیا آمده است. 3- به صورت مصانع به معنای کاخها در آیۀ 129 سوره شعراء وارد است. 4- به صورت صنعه لبوس در اشاره به زره ساختن حضرت داوود در آیۀ 80 سوره انبیاء وارد است. در سایر موارد از لحاظ صرفی به صورت فعل بهکار رفته است. در این موارد به صورت مشترک هم برای اشاره به کارهای کسانی که افعالشان مستحق صواب یا عقاب است بهکار رفته است. به این صورت که در آیات 5 و 63 سوره مائده، 137 اعراف، 16 هود، 31 رعد، 112 نمل، 104 کهف، 139 شعراء و 8 فاطر به ترتیب فعل صنع در رابطه با پیمانشکنان، گناهکارانِ حرامخور، فرعون و قومش، جهنمیان و دشمنان پیامبر (ص) و ناسپاسان، زیانکارترین مردمان، ساحرانِ دشمن موسی، قوم عاد و اهل جهنم استعمال شده است. این تعداد کاربرد بیشتر است از تعداد کاربردهایی که فعل صنع در رابطه با درستکاران استفاده شده است.
در آیۀ 80 سوره انبیاء که به زرهسازی حضرت داوود اشاره شده، در آیات 39 و 41 سوره طه به اصطناع و پرورش دادن و برگزیده شدن حضرت موسی به وسیله خداوند متعال اشاره شده و در آیۀ 145 سوره عنکبوت فاعل فعل صنع، پیامبر (ص) و مؤمنان است. همچنین در آیۀ 3 سوره نور به مؤمنان فعل صنع نسبت داده شده است. با این توصیفات باید گفت که در قرآن کریم فعل صنع هم در مورد ساختن و آفریدن -چه ساختن و آفرینش الهی و چه بشری مانند کشتیسازی حضرت نوح (ع)- به کار رفته است و هم به معنی انجام دادن کار که البته بیشترین معنایی که از ریشه این فعل و مشتقات آن در قرآن کریم مستفاد میشود، همین معنا است نه آفریدن و خلق کردن. در این معنا معادل work انگلیسی است. اگر بر این مبنا بخواهیم در مورد بیت «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت ...» حافظ نتیجهگیری کرده باشیم و بگوییم در آن بیت هم، صنع را نه در معنای آفریدن، بلکه در معنای انجام کار در نظر بگیریم که آفریدن خود زیرشمول آن به حساب آید و به این سخن برسیم که صنع در این بیت، دقیقاً معادل خَلق باشد در معنای اصطلاحی اشعری آن کلمه، بیت را در آن صورت آن طور میفهمیم که سودی از جلالالدین دوانی نقل میکند و شرح کرده است (سودی، 1366: 680-1)؛ یعنی هر کاری که من میکنم در دفتر قضا و قدر نوشته شده و کارهای من در لوح محفوظ همان است که مطابق دفتر قضا و قدر ثبت شده است. هر کاری که از من سر بزند قبلاً در لوح محفوظ مکتوب و در دفتر قضا و قدر ثبت شده است. پس اعمال من اختیاری نیست، بلکه به امر خداست و هر کاری که به امر خداوند باشد، عین صواب است (همان: 103 و 87).
همه میدانیم اشاعره از اصطلاحاتی استفاده میکنند که هم خدا را فاعل تمام افعال صادر از مخلوقات در هستی بدانند و هم برای آدمیان در انجام کارها نقشی لحاظ کرده باشند، مشهورترین و معروفترین این اصطلاحات، اصطلاح کسب و خلق است. آنان میگویند تنها خالقِ افعال، خداوند است و انسانها فقط کاسب آن افعال هستند؛ یعنی کارهایی به دست ما انجام میشود که فاعل حقیقی آنها خدا است. نسبت آن افعال به ما نسبت کسب است و بس. آنها میگویند اگر ما بگوییم که هم خدا و هم انسان خالق فعل هستند در این صورت ما ثنوی هستیم و بر همین اساس است که در شرح همین بیت، جلال دوانی میگوید: معتزله که چنین عقیدهای دارند، مجوس امّت اسلاماند؛ یعنی ثنوی هستند.
گفتنی است که معنای من با معنای جلالالدین دوانی و سودی فرق میکند. تفاوت معنایی که من از بیت: «پیر ما گفت خطا بر ...» میکنم با معنای سودی در چیست؟ سودی میگوید: قلم صنع خطا نمیکند و حتماً تحققپذیر است و بعداً معنا را محدود میکند به افعال انسانی و بدینوسیله انسان را در انجام افعال خود مجبور نشان میدهد. آدمی مجبور است آنچه را در لوح محفوظ ثبت شده، انجام دهد و بس. معنایی که من میکنم این است که آنچه توسط قلم صنع در لوح محفوظ یا هر جای دیگری همانند: «جف القلم بما هو کائن» و... ثبت شده است که حافظ گاهی از آن با عناوینی مانند: سابقه پیشین و... اسم برده است، حتماً تحقق میپذیرد و انجام آنچه توسط قلم صنع ثبت شده همه اعیان و کردارهایی است که رفتارها و افعال آدمیان تنها به عنوان جزء کوچکی زیرشمول آن است. هر چه در عالم هستی تحقق پذیرد از شکافتن اتم و متلاشی شدن کهکشانی تا جابهجایی قارهای همگی و همگی در آن کتاب و ورق منشور ثبت است و آنچه ثبت شده، شدنی است که «المقدورُ کائنٌ». به قول معروف: بودنی خواهد بود. پس اگر پیر گفت خطا بر قلم صنع نرفت؛ یعنی برو برگرد ندارد و ردّخور ندارد، حتمی و مفعولاً مقضیاً خواهد بود. آنچه قلم آفرینش ثبت کرده محقّق خواهد شد. اگر چنین باشد باید بگوییم که خداوند مصوبات خویش را حتماً حتماً اجرا خواهد کرد و فعل ماضی نرفت را میتوان به صورت محققالوقوع و به صورت مضارع هم معنا کرد به این صورت که پیر ما گفت خطایی بر صنع نمیرود؛ یعنی در زمان حال یا آینده. بنابراین، زمان سخن گفتن پیر از این فعل معنای مضارع و حتی مستقبل میتواند فهمیده شود. چیزی مانند زمان آینده در گذشته در گرامر زبان انگلیسی به این صورت که در فلان روز- که گذشته است – پیر ما گفت که آنچه قلم صنع نوشته است، خطا نمیکند و حتما متحقّق خواهد شد و برای تأکید بیشتر این معنا اگر صفت خطاپوش را هم چنانکه کزازی در معنای مفعولی گرفته است، بگیریم، جالبتر میشود به این صورت که این پیری که این سخن درست را بر زبان دارد قبل از اینکه این حرف را بزند در لوح محفوظ، توسط قلم خلقت، خطا و اشتباهی به نامش ثبت نشده بود در آنجا هم خطایش محو و پوشانده شده و به همین جهت است که الان هم به دور از خطا حرف میزند و اشتباهات موجود در اذهان را یادآور میشود و آن سوءتفاهم اذهان که عبارت از شک در اینکه آیا آنچه در لوح محفوظ است، تحقّق میپذیرد یا نه؟ را میپوشاند. اگر «میپوشاند» بگیریم، معنای فاعلی خطاپوش را هم همزمان لحاظ کردهایم و هیچ ایرادی در این برداشت دوگانه نیست. برای خالی نبودن، حرفهای سودی را میآوریم.
قلم صنع، قلمی است که سرنوشت آدمی را رقم میزند، نه آن قلمی که جهان را آفریده است و خطا بر قلم صنع نرفت را چنین معنا میکند که انسان از آنچه در روز ازل به عنوان سرنوشت برای او تعیین شده تخطّی و تجاوز نکرده است؛ یعنی پیر ما انسان را گناهکار نمیداند، زیرا به عقیده او انسان همان کارهایی را کرده است که قلم صنع برای او مقرر داشته است (سودی، 1366: 680).
در تکمیل این معنا پشتوانه دیگری هم در لغت عرب دارم و آن معنای خطا و صواب در زبان عربی است. اعراب خطا را چنین معنا میکنند: هرگاه آدمی چیزی را نیّت کرد، اگر بتواند بدان برسد، صواب کرده است و در این صورت میگویند: اصابَ فلانٌ فلاناً؛ یعنی فلان کس به فلان چیز نائل آمد و بدان رسید، اما هرگاه نتواند نیّت و منظور خود را تحقّق بخشد، میگویند اخطأ؛ یعنی خطا کرد. حالا اگر آنچه را در دل دارد، چیز خوبی باشد، اسم آن شخص نیّتکننده میشود: مصیب؛ بنابراین، اگر خیّری بخواهد کار خیری انجام دهد، اگر نیّتش عملی شود، میگویند: اصابَ المصیبُ، اما اگر نتواند عملی سازد، میگویند: اخطأ المصیبُ. برعکس هنگامی که نیّت شر باشد، بسته به تحقّق و عدم تحقّق آن میگویند: اصابَ المخطئ و اخطأ المخطئ. با این مقدمه، اگر صنع خطا نکند؛ یعنی اگر اخطأ نباشد، حتماً اصابَ خواهد بود. به بیان دیگر، حتماً حتماً به تحقّق میپیوندد و اگر خطا را در این معنی بفهمیم، دیگر نیازی نیست که آن همه نیرو صرف کنیم که ثابت کنیم در عالم خیر و شر هست یا نه؟ مسألهای که حدود 80 درصد تلاش شارحان بیت را مصروف خود کرده است. همچنین لازم نیست تا ثابت کنیم که خداوند در خلق شر سهوی عمل کرده یا هدفمند و با نیّت و... .
در اینجا میخواهم بگویم که اگر شارحی (مسیح بهرامیان به نقل از نیاز کرمانی، 1375: 92) هم میگوید: منظور در این بیت اشاره به حدیث «رفع» است که براساس آن، امت اسلام گناهشان نوشته نمیشود، چراکه در احادیث آمده است که پیامبر فرمود: رفع عن امتی تسعٌ: الخطاء و النسیان و ما اکرهوا علیه و...؛ یعنی قلم ثبت گناه از امت اسلامی در موارد اشتباه و فراموشی و... برگرفته شده و گناهی برای آنان منظور نمیشود؛ این را هم میتوان در همان چارچوبی قرار داد که سودی گفته است با این فرق که در اینجا به جای استدلال عقلی- نقلی سودی فقط تکیهگاه سخن، حدیث است.
3. خوانش تهکّمی بیت
درباره این بیت که تا اینجا همگی جنبه جدیّت آن لحاظ شده، نویسندۀ مقاله حرف دیگری از زاویه دیگری دارد. مبنای این برداشت، آن چهره شوخ و طناز حافظ است که قریب به تمام موارد در پشت چهرۀ جدی او خود را مینمایاند. حافظ در اصول اعتقادی خویش استوار و متین است و کوچکترین خلل و ایرادی بر او پذیرفتنی نیست، اما در عین حال، چهرهای شوخ و عامیانهپسند هم دارد؛ زیرا توانسته است که مسائل بسیار پیچیده فنی را به زبانی همگانی فهم و در عین حال، سخنورانه بیان کند. ایرانی بودن و مسلمان بودن به علاوه حافظ بودن او با ساختارهای طبقاتی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران و شیراز عصر او ترکیبی بسیار دلپذیر از غزل او ساخته است و همهکس با همهگونه مرامی و فکری از خوان کرم دیوان حافظ با دست پر برمیگردد. غزل حافظ کسی را بی نصیب نمیگذارد. صدها میلیون ایرانی و آشنا به زبان فارسی در فالهای حافظ مرام خود را سراغ گرفته و میگیرند. در غزل حافظ، زیرساختهای فکری و فرهنگی رند، حضور دارد. خلاصه کنم در این زیرساخت با عاطفۀ مشترک تمام ایرانیان گره خورده است. به همین جهت است که همه آشنایان به زبان حافظ، اشارات و امارات دیوان او را به هزاران گونه به تناسب ظرفیت خویش میفهمند. گفتنی است که استادان بزرگی مانند مرتضوی و شفیعیکدکنی، خوانش بیت را بیشتر به شیوه طنز و تهکّم پسندیدهاند. حال اگر بگوییم در این بیت، طنز و تهکّم هست و بخواهیم وجود و ریشه آن را در حافظ بودن او؛ یعنی در انس او با قرآن بجوییم چه باید بکنیم؟ مگر نه این است که خود میگوید:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
|
|
لطایف حکمی با نکات قرآنی
(حافظ)
|
باز گفتنی است که در میان آیات قرآنی که صنع و مشتقات آن بهکار رفته است، یکی از آیات بسیار تأملبرانگیز است و آن آیۀ 88 سوره نمل است که میفرماید: و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمرّ مرّ السحاب صنعَ الله الذی اتقن کلَ شیئ انه خبیر بما تفعلون (و کوهها را بینی آنها را ساکن میپنداری حال آنکه آنها چون حرکت ابر در گذرند. آفرینش آن خدایی که همه چیز را پدید آورده است. بیگمان او از آنچه میکنید، باخبر است). همچنانکه روشن است، خداوند متعال در این آیۀ میفرماید که آفرینشِ به کمال و محکم خداوند از تیررس و دریافت چشم و عقل آدمیان آن قدر دور است که کوههایِ متحرک چون ابر را ثابت و نامتحرک میبیند؛ یعنی قوای دریافت حسی و عقلی آدمی توان درک صنع متقن و استوار حق تعالی را ندارد. اگر چنین باشد، قول حق تعالی و از طرفی هم، نه حافظ و نه هیچکس دیگری هم معتقد نیست که پیر حافظ معصوم از خطا و اشتباه باشد. بنابراین، باید اذعان کرد که پیر حافظ هر قدر هم بزرگ باشد، او فقط یک آدم است و طبیعی است که او هم ناتوان باشد از دریافت اصل و حقیقت صنع خدا. چه بسا او هم کوههای روان را ثابت میبیند و دریافت حقیقت اسماء و صفات حق هم از عهده بشر خارج است. صنع هم یکی از آنها است. حال که تکلیف حافظ و پیرش این باشد، انتظار خطا از مریدان اولیتر است.
در دیوان حافظ هم همچنانکه شارحان اشاره کردهاند، ابیات زیادی هست که به گونهای اعتراض به نظام احسن میتواند تلقی شوند؛ گرچه در دیوان خواجه ابیات زیادی هم در تأیید نظام احسن هست. فقط به یکی دو نمونه اکتفا میکنم و در میگذرم، چون صحبت من چیز دیگری است:
ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند
|
|
که همچو صنـــع خدایی ورای ادراکی
(حافظ)
|
چرخ بر هـــــــم زنم ار غیرمرادم گردد
|
|
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
(حافظ)
|
این مقدمه تا اینجا صحبت کرد از اینکه در اندیشه حافظ هم ممکن است پیر خطا بکند یا خطایی ببیند، اما آن را بپوشاند. دلایل بسیاری در ذکر اینکه چرا پیر باید خطا را بپوشاند، میتواند ذکر شود هرچند همگی آن دلایل، فقط میتواند نظرات شخصی حساب شوند که از دیوان حافظ برداشت شده است. در این باره نمونههایی ذکر شده که مثلاً پیر تأدباً خطا را روی خود و مریدان نمیآورد یا مثل اینکه جنبه بدآموزی داشته باشد و دیگر اینکه پیر از فرط خوشبینی و پاکی طینت خود یا آن را نمیبیند یا بر زبان جاری نمیسازد. نکته تازهای که اضافه میکنم از معنایی از کلمه صنع برداشت شده است که شاید در اصل لغت ذیل معنای صنع نبوده ، اما از لوازم و ملازمات معانی صنع بوده که الان در فرهنگهای عربی جزو معنای این کلمه درج است و آن معنای «نیکو» است که به صورت لازمه معنایی همراه کلمه صنع شده است. لطف، احسان، کرم، از چاه درآوردن، بر صدر نشاندن و به تعبیر زیبای نصرالله منشی در کلیلهودمنه کلمه «اصطناع» است که سعدی -رحمۀ الله علیه- رسا فرموده است:
یکی روبهی دید بی دست و پای
|
|
فرو ماند در لطف و صنع خدای
(سعدی)
|
شاید این معنا در قرآن کریم کمتر استنباط شود، اما در فرهنگهای عربی فراوان است. بنابراین، برای جستوجو در این خصوص به سه مأخذ مراجعه شده است؛ یکی العین و دیگری معجم الوسیط و سرانجام که قسمت عمده معانی هم مأخوذ از آن است؛ یعنی لسانالعرب.
گفتنی است که ریشه فعلی «صنع» هرگاه در صورت صرفی فعل بهکار رود، فقط به انسان نسبت داده میشود نه به حیوان و جماد. این کلمه در عربی قدیم، بیشتر معنای انجام کار میدهد تا آفریدن همانگونه که تحقیق در استعمال قرآنی آن را تأیید کرده است. منتها نه هرکاری، بلکه کاری که با ممارست، تمرین و مهارت توأم و همچنین توأم با دقتنظر است.
- صناع: به کسی میگویند که صنعت دقیقی را با عمل دست انجام میدهد.
- رجل صنع الیدین؛ یعنی مردی که حاذق است در ساختن.
- صانع: به کسی میگویند که دارای حرفه یا فنی است که با تکرار و تمرین در آن ماهر و حاذق شده است.
- صنیع الید: ماهر و حاذق. صناعت، حرفه صانع است.
- صنعت، عمل دست است. مرد و زن «صناع الید و صانعه الید و قوم صنعی الایدی و صُنُع و صُنع» حاذق و بارز در حرفه است.
- صناعی به آنچه میگویند که آدمی از ارباب صناعت یاد میگیرد.
- صنعت: مبالغه از صنع: انجام دادن کاری به خوبی است.
- مصنع به محل تمرین و تکرار میگویند.
- رجل صنع اللسان و اللسان صنیعٌ به شاعر ریزبین و صاحب سبک و دورانساز میگویند.
- صنع اللسان به شخص بلیغ و ماهر میگویند. شمشیر تیزِ صنیع؛ یعنی مصقول و آزموده. عرب میگوید: کأنّ جبینه سیف صنیع (= پیشانی او چون شمشیر زدوده است.) همچنین صنیع به لباس خوب و پاکیزه میگویند.
- اسب صنیع: اسبی است که صاحبش خوب بدان رسیده و خوب آن را پرورده است. وقتی میگویند: صنع الفرس؛ یعنی رایض آن در علف دادن و چاق کردن حیوان کوشیده و به عبارت دیگر، تیمار او را خوب داشت.
- اصنع الفرس: خوب اسب را پرورد. گاهی انجام پارهای از کارها نتایج خوبی داشته است؛ بنابراین، با این ریشه فعلی ساخته میشده است مثلاً، مصانع که معنای دژ و کاخ میداده از آن جهت که حفاظی در برابر یورش دشمنان و غارتگران بوده کار خوب و نیکویی محسوب میشده است. همچنین مصانع به معنی چشمهها است. باز چون آب برای حفظ حیات در بیابانهای عربی بسیار ارزش داشته است به چشمه، مصنع میگفتهاند. از این دست صنع به آنچه میگویند که ساخته میشود تا آب باران در آن انباشته شود. مخزن و منبع جمع آن به صورت اصناع و صنوع است. مصانع به آبادانی و پی خانه نیز گفته میشده است. پی را از آن جهت که باید در ساختن آن صنعت کرد؛ یعنی بهترین کار را کرد، مصنع میگفتهاند؛ چون اساس و زیربنای خانه بوده است. به احسان و بخشش هم میگفتهاند.
- مصنعه به ولیمه میگفتهاند به گونهای احسان حساب میشده است. در حدیث از پیامبر آمده است که: لا توقد باللیل ناراً (= در شب آتش روشن نکنید) ثم قال: (=ایشان در ادامه فرمودند) اوقد و اصطنعوا (= آتش روشن کنید و همراه آن طعامی نیز ببخشید در راه خدا). این رسم عرب بوده است که کاروانها شب حرکت میکردند و روز استراحت، چون روزها گرم و سوزان بود و شبها از طریق سایه و تاریکی و با استفاده از ستارگان مسیرها را مییافتند. آن همه اشاره به اصطلاحات نجومی و ستارگان در ادبیات عرب به گونهای یادگار این شبپیماییها است. در آخرهای شب، کسانی از پا میافتادهاند و از کاروان جا میماندهاند یا خوابشان میبرده است. این بیت سعدی اشارهای به آنها است؛ گرچه ما امروزه دیگر، آن را جوری دیگر میفهمیم.
خواب نوشین بامداد رحیل
|
|
باز دارد پیاده را ز سبیل
ج(سعدی)
|
کاروانهای اعرابی شبها اگر استراحتی میکردهاند بر پشتهها آتش میافروختند تا اگر گمشدهای در بیابان آن نزدیکیها باشد با دیدن آتش به طرف آنها آمده خود را نجات میداده است. به این آتش روشن کردنها بود که میگفتند صلاۀ؛ یعنی دعوت. نماز را هم چون دعوت حق است بندگانش را به سوی رستگاری، «صلی» خواندهاند.
از دیگر معنیهای این ریشه فعلی آن است که صنیعت معنای احسان و کار خیر و دادن رزق و روزی است. شمیسا در شرح بیت همین معنای لغوی کلمه صنع را لحاظ کرده است (شمیسا، 1371: 50). صنیع هم کار خوب بوده و هم طعامی که بخشیده میشده است. اصطناع؛ یعنی برکشیدن، پست و مقام دادن، تقرب و منزلت بخشیدن. فعل صنعالیه و اصطنعه برای همین معنی بهکار میرفته است. صنع فلان جاریته؛ یعنی همسایهاش را پرورد یا اینکه او را برکشید. اصطناع علاوه بر معنای عطیه و کرامت و احسان معنی مراعات کردن و مراقبت کردن هم میداده است. فعل صنعه علی عینه؛ یعنی او را زیر نظر خودش پرورد. تصنع علی عینی؛ یعنی مشمول رعایت بود و از این باب است که در قرآن کریم این فعل را خدا در حق حضرت موسی و نیز در مورد نحوه ساختن نوح، کشتی را زیر نظر حق تعالی بهکار برده است؛ یعنی کشتی را با مراقبت و تحتنظر الهی ساخته است.
در کنار همه این معانی خوب از ریشه فعل صنع معنایی مغایر با ماسبق ساخته شده و آن تظاهر و ریا در احسان است؛یعنی تظاهر کنی که کار خیر انجام میدهی در حالی که چنین نیست. در اصل و بنیاد. فعل مصنوع و مصنوعی به معنای ساختگی و دستساز و غیرطبیعی است. در اصطلاحات علوم ادبی هم تصنّع و تکلّف معنایی شناخته شده است. تصنّع؛ یعنی تظاهر به آنچه نداری. به فعل کسی میگویند که وانمود میکند صلاحیّت دارد، اما در او چیزی از صلاحیّت نیست. عرب میگوید: صانعه؛ یعنی با او نرمی و مدارا و مداهنه رفتار کرد تا او را از انجام کارش منصرف کند و بفریبد او را. مصانعه؛ یعنی انجام دادن کاری با امید و انتظار به انجام عمل همسان با آن از طرف مقابل. فرس المصانع به اسبی میگفتند که تمام توان خود را در اختیار صاحبش نمیگذاشته است.
(= اسب ریاکار) همچنین مصانع به شخصی میگفتند که با دل و جان کاری را انجام نمیداده است. مثلاً برای پول و... به کاری میپرداخت. روایت شده که وقتی عمر خلیفه مسلمانان مجروح شده بود، عمر به ابنعباس گفت که ببین چه کسی مرا کشته است؟ ابنعباس گفت: غلام مغیره بن شعبه. عمر گفت: آیا او «الصَنَع» است؟ ابنعباس گفت: «آری!»؛ صنع به کسی میگفتهاند که از راه انجام کار دستی، کاسبی میکرده است. قوم صناعیه به مردمانی گفته میشده که مال را جمع و انباشته میکنند حتی با بریدن بچههای شتر از شیر خوردن بدون آنکه شیر آنها را به مهمانان بدهند و بالاخره این مصرع که «اذا لم تستحی فاصنع ماشئتَ» یعنی اگر حیا نمیکنی آنچه را میخواهی انجام بده. معنای دیگر آنکه اگر کار خیری انجام میدهی، نترس از اینکه ریا حساب شود. در مورد استعمال کلمه صنع در فرهنگهای عربی دو نکته بسیار چشمگیر است: نخست، بحث کار یدی و فعل فیزیکی است. دوم، مسأله دیدن و به چشم آمدن است. به این ابیات در شعر فارسی هم عنایتی شود:
چشـــم کوتهنظران بر ورق صورت خوبان
|
|
خط همیبیند و عـــارف قلم صنــــع خدا را
(سعدی)
|
قلم صنــــــع برد از پی تصـــویر عقیق
|
|
سرخی از لعل لب تو به زبان چون پرگار
(سیف فرغانی)
|
در روی خود تفرج صنـــــع خدای کن
|
|
که آیینه خــــــدای نمـــــا میفــــــرسمت
(حافظ)
|
مگو که خفته نیام ناظرم به صنـــع خدا
|
|
نظر به صنـــــــع حجاب است از چنان منظور
(مولوی)
|
برخــــیــــز و بیـــا ببین در آن نـــور
|
|
تا صنــــــع خدا ببینـــی از دور
(نظامی، لیلی و مجنون)
|
سوی قبلـــــه باز کــــاو آنجــــای را
|
|
تا ببینـــی قدرت و صنـــــع خــــــدا
(مثنوی مولوی)
|
از بهر خدا روی مپــوش از زن و از مرد
|
|
تا صنـــــــع خدا مینگرند از چپ و از راست
(سعدی)
|
یکی روبهی دیـــــد بی دست و پــای
|
|
فرو مــــــاند در لطـــــف و صنـــــع خدای
(سعدی)
|
در روشــنی عشق چه خوشی بود آن را
|
|
کاندر چمن صنـــــع خداییش نظــــــر نیست
(سنایی)
|
نه به خـــود مینگرم صنع خدا تا دانی
|
|
بلکه من صنـــــع خدا را به خدا میبینم
(شاه نعمت الله)
|
صنع خدا نگر که به حکمت چگونه ساخت
|
|
چشمت به هفت پرده و سه آب در نظــر
(شاه نعمت الله)
|
گر نظـــر صدق به صنـــــع خداست
|
|
دیــــــو به چشـــم از بت فرخــــــار، به
(امیرخسرو)
|
گر نبود دیــــده شهوت گـــــــرای
|
|
چیست به از دیـــــدن صنـــــع خـــدای
(امیرخسرو)
|
گر کسی را حسد آید که تو را مینگرم
|
|
من نه در روی تو در صنع خدا مینگرم
(سیف فرغانی)
|
چگونه دل نسپارم به صورت تو نگارا؟
|
|
که در جمـــــــال تو دیدم کمال صنع خدا را
(اوحدی)
|
از بحث لغوی این نتیجهگیری میتوان استنباط کرد که پیر حافظ از بیان همه آن چیزهایی که قلم نگاشته است، فقط متوجه صنع (= نیکویی) است و توجهی به «نه نیکوها» ندارد. حال این توجه به خوبیها و به اصطلاح نیمه پر لیوان را دیدن عمدی است یا غیرعمدی؟ از سر خوشبینی یا هر علتی که دارد، فرقی نمیکند. اگر ما تصور کنیم و بر زبان حافظ بنهیم که پیر حافظ از میان نوشتهها و نگاشتههای قلم حق تعالی فقط اشاره به صنعها (= نیکوییها) کرده است و در مورد آنها سخن گفته است که در کارهای خوب خدا خطا و اشتباهی صورت نگرفته است. این جمله خود به خود درست و صحیح است. در ادامه این معنا حافظ آفرین به پیر میگوید که با نادیده گرفتن خطاها= نه نیکوها= نه صنعها، سخن درستی گفته است:
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
|
|
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
(حافظ)
|
نتیجهگیری
این مقاله، دو فرض اصلی دارد؛ نخست اینکه صنع علاوه بر اینکه معنای آفریدن میدهد، همچنانکه استعمال قرآنی و سابقه استعمال این ریشه فعلی در فرهنگهای عربی اثبات میکند، بیشتر معنای انجام فعل میدهد. همچنین کلمه خطا در استعمال عربی؛ یعنی نرسیدن به آنچه در دل داری و نیّت کردهای. به عبارت دیگر، تحقّق نیافتن است. با این حساب، قلم صنع خدا خطا نمیکند؛ یعنی آنچه توسط قلم صنع حق تعالی ثبت شده باشد، حتماً تحقّق مییابد. فرض دوم مقاله آن است که صنع نه تمام آفریده و فعلهای حق است، بلکه با توجه به معنای لغوی کلمه صنع کاری است که با نوعی نیکی و زیبایی همراه است؛ بنابراین، قلم صنع، یعنی قلمی که فقط چیزهای نیکو را نوشته یا آفریده است. در نتیجه، پیر که تنها صنعهای قلم را لحاظ کرده به درستی گفته است که در میان آن صنعها (= نیکوییها) خطا و اشتباه و نقصی نیست و آفرین بر چنین پیری که تنها خوبیها را میبیند و توصیف میکند.
سرانجام اینکه باتوجه به بسآمد بالای انجام کار در میان معانی کلمه صنع که ذیل معنای قرآنی و قاموسی بدان اشاره شد و ارتباطی که میان «خلق» و «فعل» ذیل اصطلاحات اشعری «خلق» و «کسب» صورت گرفت، یکی از معانی «خطا» نکردن «قلم صنع» همان «المقدورکائن» میشود.