«اسرائیل» از القاب حضرت یعقوب(ع) است که در قرآن کریم (آلعمران/93 و مریم/ 58) فقط دو بار از آن حضرت با نام اسرائیل یاد شد. تعریفهای گوناگونی از اسرائیلیات ارائه شده که «به نحوی با یکدیگر شباهت دارند و تفاوت آنها تنها در ناحیۀ تعیین مصادیق گوناگون این مفهوم است» (محمد قاسمی، 1380: 12ـ13):
«اگرچه واژۀ اسرائیلیات به ظاهر نمایانگر نفوذ فرهنگ یهودی است و آنچه را که از طریق این فرهنگ وارد حوزۀ اسلامی میشود، در بر میگیرد، ولی پرواضح است که این واژه، معانی گستردهتری را نیز در بر میگیرد و آنچه را که صبغه و رنگ یهودی و مسیحی دارد، شامل میشود و بدین ترتیب، اسرائیلیات از باب تغلیب بر هر دو فرهنگ یهودی و مسیحی اطلاق میگردد. اگرچه یهود در این مقوله از شهرت بیشتری برخوردار است، آنان از آغاز ظهور اسلام تا دوران گسترش آن در بلاد عالم، بیشتر از دیگران با مسلمانان مراودت و آمیزش داشتهاند و در نتیجه، فرهنگ این قوم بیشترین نفوذ را در احادیث تفسیری، متون تاریخی و غیره بر جای گذاشتهاست و از این رو، به مطالبی که از ناحیۀ اهل کتاب به فرهنگ اسلامی راه یافتهاست، اسرائیلیات اطلاق میگردد» (معرفت، 1418ق.: 165).
دربارۀ تاریخچۀ ظهور اسرائیلیات باید گفت که پس از درگذشت پیامبر اسلام(ص)، اقشار مختلف مردم برای درک تفسیر و تأویلات قرآنی، سُنَن و احادیث نبوی به صحابه و تابعین روی آوردند. برخی از علمای اهل کتاب از این اقبال مردم به صحابه و تابعین نهایت استفاده را برای پیشبرد اهداف شوم خود نمودند. از عوامل مهم ورود اسرائیلیات در متون دینی، این است که:
«در بسیاری از آیات قرآنی و روایات نبوی، اشارات متعدد، اما گذرا به انبیا و اقوام پیشین آمده که تفضیل و تفسیر آن از راه استفاده از منابع دیگر میسر بود... مهمترین منبع بارور برای اقناع این حس کنجکاوی و نیز اطلاع از اخباری که به مدد آن بتوان آیات و روایات را تفسیر کرد، عهد عتیق و اخبار یهودی بود که انبوهی از اطلاعات واقعی یا افسانهآمیز را در دسترس قرار میدهد» (سجادی و عالمزاده، 1386: 25).
«بسیار میشد که آنها [= علمای اهل کتاب]، قصص قرآن و داستانهای انبیا را که بهاجمال و بهاختصار در قرآن طرح شده بود، دستمایۀ کار خود قرار داده، شرحهایی را که... غالباً زاییدۀ فکر و خیال آنان بود، با تمام ریزهکاریهای آن نقل میکردند که بسیاری از این افسانهها را میتوان در لابهلای کتابهای تاریخ و تفسیر سراغ گرفت» (محمد قاسمی، 1380: 28).
اگرچه فعالیت علمای مغرض یهودی و مسیحی در جعل افسانهها و احادیث از زمان پیامبر اسلام آغاز شد، ولی عصر تابعین، یعنی اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم را باید دوران اوج گسترش اسرائیلیات در تفاسیر قرآن کریم و به تبع آن، متون تاریخی دانست:
«به دلیل آنکه در آن عهد، تعداد زیادی از اهل کتاب اسلام آوردند، ولی ذهن آنان همچنان از داستانها و افسانههای پیشینیان دربارۀ پیدایش خلقت و اسرار آفرینش، آغاز حیات موجودات، اخبار امتهای گذشته، سرگذشت پیامبران و نیز قصهها و افسانههای بسیاری که در تورات و دیگر کتابها آمده، انباشتهاست» (معرفت، 1385، ج1: 413).
همچنین، حمایت بیحدومرز برخی از خلفا، بهویژه معاویه از این گونه صحابه و تابعین سبب شد تا برخی از این شخصیتها، مانند ابوهریره که از شاگردان کعبالأحبار محسوب میشود، بیش از 5700 حدیث جعل نماید (ر.ک؛ العاملی، 1372: 58 و 67) و دستپروردۀ دیگر کعبالأحبار، یعنی عبداللهبن عمروبن عاص، در جعل حدیث از ابوهریره هم پیشی میگیرد. ابوهریره چنین اعتراف کردهاست: «هیچ کس بیشتر از من از رسول خدا(ص) حدیث نقل نکردهاست، مگرعبداللهبن عمرو که او هر چه میشنید، مینوشت، ولی من نمی نوشتم» (بخاری، 1404 ق.، ج2: 22). عالم دیگر یهودی که کتابهایش را از سخنان امثال کعبالأحبار انباشته، وهببن منبّه است «بنا به اظهار وی، عبداللهبن سلام و پس از او کعبالأحبار، دانشمندترین اهل زمانۀ خود بودند و او آنچه را آنان میدانستند، گرد آورد» (روزنتال، 1368، ج2: 151ـ152). سرانجام، پیر و مرشد همۀ آنها، یعنی کعبالأحبار که مدعی بود هفتادودو کتاب از کتب الهی را خواندهاست (ر.ک؛ الحسنی، 1372: 136) و با جلب اعتماد خلفا و مردم، «تا پایان حیات خود (111 ق.) پیوسته در شهرها و آبادیهای مسلمانان میگشت و اندیشههای مسموم خود را با احادیث و افسانههایی که نقل میکرد، در میان جامعه منتشر میساخت.
هدف اصلی از جعل احادیث و افسانهبافیها عبارت بود از: «شکستن شخصیت و اعتبار پیامبر، بالا بردن قدرتمندان و حکام بعد از وی و تخریب اسلام در دو جبهۀ اعتقاد و عمل» (عسکری، 1387، ج1: 215) و مهمترین عواملی که زمینه را برای ورود بسیاری از روایات اسرائیلی و اکاذیب و اباطیل در قالب روایات و احادیثی فراهم آورده، عبارت است از: ضعف فرهنگی عرب، جلوگیری از کتابت احادیث پیامبر(ص)، حضور قصهگویان و داستانپردازان در انجمنهای مسلمین، خلاصهگویی قرآن کریم در نقل داستانهای پیامبران و شرح و تفصیل کتابهای پیشین در نقل قصص، کینه و حقد برخی از علمای یهودی و مسیحی، همراهی و حمایتهای بیدریغ زمامداران اموی و مهمتر از همه، توجه ویژۀ مفسران و تاریخنگاران قرون نخستین اسلامی به این گونه افسانهها و احادیث جعلی است که پس از گذشت قرنها، امروزه آثار آنان دستاویزی برای کینهتوزی مستشرقان شدهاست (ر.ک؛ زمانی، 1388: 254ـ256). اگرچه برخی از مفسران و تاریخنویسان خود واقف به این امر بودند و ادعا میکردند که از نقل اسرائیلیات خودداری نمودهاند، ولی مهارت و زیرکی علمای تازهمسلمان اهل کتاب در ساختن افسانهها و احادیث جعلی به گونهای بود که حتی خواص نیز در تشخیص آن درماندند:
«قابل تأمل است که حتی بسیاری از مفسران که در مقدمۀ تفسیر خود وعده کردند از نقل اسرائیلیات صرف نظر کنند، به وعدۀ خود جامۀ عمل نپوشیده، در ورطۀ اسرائیلیات فروغلتیدند... و مبالغه نخواهد بود اگر بگوییم که تمام مفسران در آثار خود به اسرائیلیات پرداختهاند که البته درجههای آن از حیث قلت و کثرت و نقد و تحلیل یا سکوت پیشه کردن در مقابل اسرائیلیات تفاوت دارد» (ذهبی، 1405ق.: 119).
همچنین، بسی جای شگفتی است که چگونه برخی از دانشمندان علوم دینی و تاریخی، شیعه و سنّی مغلوب این افسانهسازیها شدند (ر.ک؛ محمد قاسمی، 1380: 207ـ229) و به دلیل نقل این گونه خرافات و افسانهها از ارزش علمی کتابهای تفسیری و تاریخی خود کاستند و ندانسته آب به آسیاب دشمن ریختند. ادب فارسی نیز از سیل مخرب اسرائیلیات آسیبهای فراوانی دید و به جرأت میتوان گفت که هیچ شاعر یا نویسندهای را سراغ نداریم که از افسانهها و احادیث اسرائیلی مصون مانده باشد. اگرچه همۀ گفتههای راویان اسرائیلی را که در نقل روایات و داستانها بیپروا بودند، نمیتوان از جملۀ اسرائیلیات تلقی کرد، ولی شواهد فراوانی که از اصحاب تحقیق در دست است، حکایت از این امر دارد که به صحت یا سُقم سخنان آنان باید به دیدۀ احتیاط و در بسیاری از موارد، به دیدۀ انکار نگریست.
«از میان کسانی که اسرائیلیات را روایت کردهاند، وهب و کعبالأحبار بدترین افراد و فریبکارترین و نیرنگبازترین آنان بودند، به طوری که هیچ خرافهای در کتابهای تفسیری و تاریخی پیرامون مسائل آفرینش، تاریخ انبیا، فتنهها، ماجراهای قیامت و آخرت یافت نمیشود، مگر آنکه ردّ پایی از این دو نفر در آن موضوعها به چشم میخورد» (ابوریه، بیتا: 174).
دربارۀ ابوهریره هم گفتهاند که «از ناحیۀ عمر، عثمان، علی(ع) و عایشه مورد اتهام بود و باید گفت که او اولین راوی بود که در اسلام مورد اتهام قرار گرفتهاست» (رافعی، 1394، ج1: 275).
البته در کتب دینی و عرفانی نیز فراوان از ابوهریره، کعبالأحبار و وهببن منبّه سخنانی نقل گردید که جنبۀ حکمتآمیز دارد و در زمرۀ کلمات قصار محسوب میشود و دلیلی بر اسرائیلی بودن آن وجود ندارد: «قَالَ وَهَبُ بنُ مُنبّه: اَلإیمانُ عُریانٌ وَ لِباسُهُ التّقوی وَ زِینَتُهُ الحَیَاءُ وَ مَالُهَ العِفّةُ وَ ثَمَرَتُهُ العَمَلُ الصَّالِحُ» (میبدی، 1376، ج3: 583). شاید خاقانی در بیت زیر بدین گفته نظر داشتهاست:
«از خُلد برهنه آمد آدم
|
|
ایمان نه برهنه خواندهای هم» (خاقانی، 1386: 144).
|
اسرائیلیات در داستان بسیاری از انبیا رخنه کردهاست؛ مثل داستان حضرت آدم، نوح، ابراهیم، یوسف، ایوب، موسی، داوود، سلیمان و عیسی (علیهمالسّلام)، بهویژه حضرت محمد که مغرضان با نسبت دادن بسیاری از احادیث که بسامد بالایی نیز دارد، سعی کردند تا خدشهای در بنیان اسلام وارد سازند و زمینه را برای جولان هرچه بیشتر امثال معاویه فراهم آورند (ر.ک؛ محمد قاسمی، 1380: 231ـ513). اینک به دلیل ضیق مجال1، به چند نمونه از افسانهها و روایات جعلی علمای یهودی و مسیحی که پیرامون پیامبر اسلام(ص) در ادب پارسی بازتاب داشتهاست، اشاره میشود.
1. داستان آغاز نزول وحی
دربارۀ نزول وحی که بنا به نقل مشهور با سورۀ عَلَق آغاز شد،در بسیاری از کتابهای تفسیری و تاریخی، افسانههایی از عکسالعمل پیامبر اکرم(ص) در مواجهه با آن نقل شده که باعث شگفتی اهل خِرَد است. اهل غرض گفتهاند که پیامبر هنگام بعثت وحشت کردهاست و ترس بر او مستولی شده، تا جایی که تصمیم به خودکشی میگیرد و به حضرت خدیجه پناه میبرد و او برای برطرف شدن این مشکل، به ورقةبن نوفل مسیحی مراجعه میکند:
«عایشه ـ رضیالله عنهاـ گوید: نخستین مایهای که پیامبر خدا(ص) از وحی دید، خواب راستین بود که همانند چیزی بهسان سپیدی پگاه میآمد. آنگاه دلبستگی بهتنهایی در او پدیدار شد. به غار حَرا میرفت و شبی چند به پرستش و نیایش میپرداخت... جبریل در برابر وی پدیدار شد و گفت: یا محمد! تو فرستادۀ خدایی. پیامبر خدا(ص) گفت: در این دَم زانو زدم و سپس بازگشتم و پشتم همیلرزید. بر خدیجه درآمدم و گفتم مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! آنگاه هراس از من زدوده گشت. سپس (جبرئیل) به نزد من آمد و گفت: یا محمد! تو فرستادۀ خدایی. گوید: چنان شدم که همی خواستم خود را از چَکاد کوه به زیر اندازم. چون آهنگ این کار کردم، بر من پدیدار شد و گفت: یا محمد! من جبریلم و تو فرستادۀ خدایی. گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. گوید: در این زمان مرا گرفت و مرا سه بار به سختی فشرد؛ چنانکه به ستوه آمدم... من خواندم. به نزد خدیجه آمدم و گفتم: بر خود میترسم... آنگاه خدیجه به نزد پسرعمهاش، ورقة بن نوفل شد که آیین ترسایی داشت و نوشتارها را خوانده بود و گفتههای توراتیان و انجلیان را شنیده. خدیجه به وی گفت: سخنان پسر برادرت را بشنو (پیامبر گوید:) چگونگی کارم را از من بپرسید و من به او گزارش دادم...» (ابناثیر، 1374، ج2: 861ـ862؛ نیز، ر.ک؛ طبری، 1375، ج3: 161ـ162؛ مقدسی، 1390، ج2: 649؛ ابنهشام، 1385، ج1: 152ـ154 و سپهر، 1385، ج1: 402).
نقل شدهاست که حضرت خدیجه علاوه بر نوفل به عِداس، راهب مسیحی، مراجعه میکند و عداس میگوید: «ای خدیجه! شیطان گاه خود را بر بندهای عرضه کرده، اموری را به وی القا میکند. پس این نوشته را بگیر و آن را به نزد شوهرت ببر که اگر مجنون باشد، شفا یابد...» (مجلسی، 1403ق.، ج18: 228). اعتراف پیامبر(ص) به شاعر یا دیوانه بودن، خود بر قباحت این افسانه میافزاید: «... حضرت گفت: پس به نزد خدیجه رفتم و از آنچه دیده بودم، هراسان بودم؛ گویی نوشتهای در دل من نگاشته شده بود و گفتم: میترسم که من شاعر یا دیوانه باشم...» (مقدسی،1390، ج 2: 649). چنین افسانهای در ذهن مخاطب این نکته را القا میکند که «این چه نبوتی است که به پیامبر اکرم داده شد که او بر وجودش خائف است و این چه رسالتی است که با گفتار همسرش و یک مرد مسیحی تثبیت شدهاست و تزلزل و ناراحتی او برطرف میگردد؟! آری، باید گفت که یک چنین زن و یک چنین مرد مسیحی به مقام نبوت، لایقتر و سزاوارتر از خودِ رسول خدا(ص) بودند و طبق مضمون این حدیث، خدیجه و ورقه در پذیرفتن اسلام از خود پیامبر مقدم میباشند» (نجمی، 1376: 230).
اسامی علمای اهل کتاب که در این افسانه آمده، دلیلی بارز بر نفوذ آنان در آسیب رساندن به دین اسلام است: «در بیشتر روایات مذکور، سخن از پناه بردن پیغمبر به خدیجه برای تسلی خاطر بخشیدن به وی و مراجعة خدیجه به ورقةبن نوفل ـ یعنی همان بتپرست دیروز و مسیحی امروزـ یا سایر مسیحیان و راهبانی همچون بُحَیرا، عِداس و نَسطور به میان آمدهاست» (محمد قاسمی، 1380: 427).
افسانۀ ساختگی اهل کتاب دربارۀ تزلزل پیامبر(ص) در آغاز نبوت در مثنوی مولوی بهاختصار بیان شد و بر همین اساس، مولانا تأکید دارد که آن حضرت بارها تصمیم به خودکشی گرفت و اگر لطف و عنایت جبرئیل نبود، به قطع و یقین این خودکشی رخ میداد:
«انداختن مصطفی، علیهالسلام، خود را از کوه حِری از وحشتِ دیر نمودن جبرئیل، علیهالسلام، خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است:
مصطفی را هجر چون بفراختی تا بگفتی جبرئیلش هین مکن مصطفی ساکن شدی زَ انداختن باز خود را سرنگون از کوه او باز خود پیدا شدی آن جبرئیل همچنین میبود تا کشف حجاب بهرِ هر محنت چو خود را میکُشند
|
|
خـــــویش را از کوه میانداختی که ترا بس دولت است از امرِ کُن باز هجران آوریدی تاختن میفگندی از غم و اندوه او که مکن این، ای تو شاه بیبدیل تا بیابد آن گهر را او زِ جیب اصل محنتهاست این، چونش کَشند؟» (مولوی، 1384، د 5: 781).
|
2. شکافتن سینۀ پیامبر اکرم(ص)
در تفاسیر قرآن کریم، ذیلِ آیۀ شریفۀ Pاَلَمْ نَشرَحْ لَکَ صَدْرَکَO (الشرح/ 1)، بسیاری از مفسران و تاریخنویسان «شرح صدر» را به «شقّ صدر» تعبیر کردهاند که سبب بُهت و حیرت خواننده میگردد و «شگفتتر آنکه برخی داستان شکافتن سینۀ پیامبر را در کودکی از جملۀ اِرهاصاتِ2 نبوت شماردهاند» (عاملی، بیتا، ج 2: 85). اما در مقابل گفتهاند:
«شرح صدری که در آیۀ شریفه آمدهاست، هیچ ربطی به مسئلۀ شقّ صدر ندارد، بلکه منظور از آن، بسط و توسعه دادن به قلب پیامبر اکرم است که برای تحمل و پذیرفتن مشقات و ناراحتیهایی که در مسیر ابلاغ رسالت با آنها فراوان مواجه میگردید، آمادگی و ظرفیت داشته باشد و این همان شرح صدری است که حضرت موسی در مقام مناجات از پیشگاه خداوند، آن را درخواست و مسئلت مینماید: Pرَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِیO (طه/ 25)؛ خداوندا! به دلم وسعت دِه و کارم را آسان گردان» (نجمی، 1376: 225).
برخی از مفسران در شرح و بسط این آیه به افسانهای بیپایه و اساس تکیه میکنند و از آنجا که دربارۀ زمان وقوع این حادثه بین مفسران، اختلاف فاحشی وجود دارد، دلیلی استوار بر ساختگی بودن این داستان است. برخی آن را مربوط به دوران کودکی آن حضرت میدانند (ر.ک؛ ابنصبّاغ، بیتا، ج6: 363) و برخی دیگر زمان وقوع آن را اندکی پیش از معراج گمان کردهاند (ر.ک؛ قرطبی، 1408ق.، ج20: 71) و دیگری زمان وقوع آن را بیستوچند ماهگی پیامبر(ص) پنداشتهاست. این افسانه در بسیاری از کتب تفسیری بهتفصیل بیان شده است. برخی از مفسران از ابوهریرۀ تازهمسلمان روایت کردهاند که:
«ابوهریره از رسول خدا پرسید: اولین چیزی که در امر نبوت دیدی، چه بود؟ فرمود: ای اباهریره! سؤال مهم و بزرگی کردی! من در صحرا بودم، در حالی که بیست سال و چند ماه از عمرم گذشته بود. ناگهان از بالای سرم سخنی شنیدم. به بالا نظر کردم، مردی را دیدم که از مردی دیگر میپرسید: آیا هموست؟ آنگاه هر دو به طرفم آمدند. هر کدام یک بازوی مرا گرفت. یکی به دیگری گفت: سینهاش را بشکاف. تا آنجا که خودم میدیدم، خونی و دردی مشاهده نکردم. پس آن دیگری به وی گفت: کینه و حسد را درآور و او چیزی به شکل لختۀ خون درآورده، بیرون انداخت. باز آن دیگری گفت: رأفت و رحمت را در جای آن بگذار و او چیزی به شکل نقره در همان جای دلم گذاشت. آنگاه انگشت ابهام دست راستم را تکان داد و گفت: برو به سلامت! من برگشتم، در حالی که احساس کردم که نسبت به اطفال رقت و نسبت به بزرگسالان رحمت داشتم» (ابنصباغ، بیتا، ج6: 438؛ ابنکثیر، 1408ق.، ج4: 524؛ قرطبی، 1408ق.، ج20: 71 و...؛ نقل بهاختصار).
در کتابهای تاریخ نیز بهاجمال به این موضوع اشاره شد. مقدسی معتقد است که سینه و شکم پیامبر(ص) را شستشو دادند و آنگاه او را به معراج بردند:
«پیامبر فرمود: پس آن دو فرشته مرا سِتان خوابانیدند. آنگاه شکم مرا شکافتند و حَشوِ مرا بیرون آوردند و تشتی از طلا داشتند که اندرون پیامبران را در آن شستشو میدادند. جبرئیل از زمزم آب میآورد و میکائیل جوفِ مرا شستشو میداد. آنگاه جبرئیل به میکائیل گفت: قلبش را بشکاف و او قلبم را شکافت. عَلَقهای سیاه از آن بیرون آورد و بیرون افکند. سپس پارۀ گوشتش را در آن نهاد و گردی که با خود داشت، بر آن پاشید و گفت: دلی است استوار با دو چشمِ بینا و دو گوشِ شنوا. سپس دربارة اندرون (شکم) من نیز همین سخنان را گفت تا ملایم شد و گفتند: از خِرَد و ایمان لبریز است. سپس به پای خواستم و به معراج رفتم...» (مَقدَسی،1390، ج 2: 661 و نیز ر.ک؛ ابناثیر، 1374، ج2: 859؛ طبری، 1375، ج3: 843 و ابنهشام، 1385، ج1: 113).
انعکاس این افسانه در ادب پارسی، مطابق گفتههای مفسران و تاریخنویسان است. سنایی در باب سوم حدیقه که در نعت پیامبر(ص) فراهم آوردهاست، بدان اشاره دارد:
«اندر گشادن دل وی:
همه خُلق و وفا و بسط و فَرَح سینۀ او گشــاد روحِ نخست درز برداشت در زمان از وی سینهای را که حق حَکَم باشد از پَرِ جبرئیل گشت درست
|
|
شــرط این نعتها اَلَمْ نَشْرَح هرچه جز پاک دید، پاک بشست بند بگشــاد همچنــــان از وی درز بگشادنش چـــه کم باشـــد آن جراحت به امرِ ایزد، چُست» (سنایی غزنوی، 1368: 200ـ201).
|
عطار نیز ضمن نعت رسول گرامی اسلام در موارد متعددی به این افسانه نظر دارد و مشخصاً به واژۀ «تشت» که هم در کتابهای تفسیری و هم تاریخی آمده، اشاره کردهاست:
«سینۀ او را برای فتح باب جانِ پاکش تا ابد، ز آبِ حیات تا که طشت از سینۀ او دور شد
|
|
طشت آورد آفتاب و کوثـر، آب دست شست از جملة کَون و فساد طشتِ چرخ از عکسِ او پُرنور شد» (عطار نیشابوری، 1386، الف: 134).
|
در مواردی دیگر، عطار به طور ضمنی به این افسانه نظر دارد:
«زِ حضرت، سینۀ پُرنور او یافت
|
|
زِ جنّت در نماز انگور او یافت» (همان، ب: 94 و همان: 1387: 119).
|
3. افسانۀ غَرانیق
پیش از ورود به بحث، لازم است که دربارۀ واژۀ «غَرانیق» و پیشینۀ آن در نزد عرب بهاختصار سخن گفته شود. اهل لغت گفتهاند:
«مفرد غَرانیق، غرنُوق و غرنیق است و آن در اصل به معنی پرندۀ دریایی است که گفتهاند: مقصود همان مرغ ماهیخوار است که پایی بلند و گردنی دراز و عاری از پَر دارد. همچنین، گفته شدهاست که غرنوق به معنی جوان سفید و زیباست. اعراب جاهلی گمان میکردند که بتها مانند پرندگان به آسمان عروج میکنند و برای پرستندگان خود شفاعت میکنند» (ابناثیر، 1374، ج3: 364).
این افسانه که به غرانیق شهرت دارد، تهمت سنگینی را متوجه آن وجود مبارک نمودهاست. هدف اصلی، آن است که چنان وانمود کنند که شیطان بر پیامبر در مواقعی تسلط داشتهاست:
«شواهد و قراینی چند نشان میدهد پارهای از جُعالان و اسرائیلیاتپردازان بر اساس یک توطئۀ حسابشده و برای محو معالم دین، بیاعتبار جلوه دادن قرآن، تشکیک در مصونیت قرآن از گزند تحریفات و القائات شیطانی، این افسانۀ موهن را ساخته و پرداختهاند... یکی از مؤیدهای این نظر، وجود قصهپرداز یهودیزاده، محمدبن کعب قَرَظی (متوفی 118/ 120 ق.) در میان راویان افسانۀ غَرانیق است» (محمد قاسمی، 1380: 459ـ460).
طبری از محمدبن کَعب قُرَظی و محمدبن قیس نقل میکند:
«روزی رسول اکرم(ص) در مجمعی از مجامع پرجمعیت قریش حاضر شد. در آن روز، او در دل آرزو میکرد چیزی بر وی نازل نشود که باعث تنفر و انزجار قریشیان شود. در آن حال، سورۀ وَالنّجم بر وی نازل شد. پیامبر آن را همچنان قرائت کرد تا به این آیه ـ که نام بتهای مشرکان در آن بودـ رسید: Pأَفَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّی وَ مَنَاةَالثَالِثَةَ الأُخْرَیO (النجم/ 19ـ20). در اینجا شیطان این دو جمله را به زبان پیامبر القا کرد: تِلْکَ الْغَرَانِیقُ الْعُلَی وَ إِنْ شَفَاعَتَهُن لَتُرْجَی (اینها پرندگان زیبای بلندمقامی هستند که از آنها امید شفاعت میرود). آن حضرت این جملهها را بر زبان جاری ساخت. سپس از آنها گذشته، باقیماندۀ سوره را قرائت کرد... قریش به آنچه پیامبر بر زبان رانده بود، خشنود شدند و گفتند: ما میدانیم که خداوند زنده میکند و میمیراند و او خلق میکند و روزی میبخشد، اما خدایان ما نزد او شفاعت میکنند. حال که تو نیز برای اینها سهمی قرار دادهای، ما با تو همراه هستیم!...» (طبری، 1406ق.، ج17: 131؛ نیز ر.ک؛ طبری، 1375، ج3: 880ـ882؛ ابنصبّاغ، بیتا، ج4: 366ـ367؛ البغوی، 1405 ق.، ج4: 125 و دیاری، 1383: 333ـ344).
نگارندۀ کتاب الإسرائیلیات والموضوعات فی کتب التفاسیر قدیماً و حدیثاً این افسانه را به نقل از تفسیر الجلالین نقل میکند و در نقد آن میگوید: «هذا الّذی قَالَ المحلّی ـ هُنا ـ بَاطِلٌ، فَلَقَد اِتّفَقَ جُمهُورُ العُلَماءِ عَلَی أنّ قصة الغَرانیق، هِذِهِ بَاطِلةٌ مَتناً وَ لا أَصلٌ لَهَا سَنَدَاً» (محمود ابوعزیز، بیتا: 268). متأسفانه مولانا این افسانه را به دیدۀ قبول نگریستهاست:
«بُت ستـــودن بهرِ دامِ عامـه را خوانَدش در سورۀ وَالنّجم زود جمله کفار آن زمان ساجد شدند
|
|
همچنان دان کَالغَرانیق العُلی لیک آن فتنه بُد، از سوره نبود هم سِری بود آنکه سَر بر در زدند» (مولوی، 1384، د 6: 870).
|
آنچه مولانا دربارۀ سجدۀ کفار در بیت سوم آورده، اشاره به این سخن اهل تفسیر است که وقتی آیۀ Pفَیَنْسَخُ اللهُ مَا یُلقِی الشَّیْطَانُO (الحج/ 52) نازل شد، آن حضرت و جملۀ مؤمنان و یا حتی کافران ـ به غیر از أمیةبن خلف ـ همگی سجده کردند (ر.ک؛ محمود ابوعزیز، بیتا: 273).
4. داستان ازدواج پیامبر(ص) با زینب بِنتِ جَحش
در سورۀ احزاب، آیۀ 37 از شخصی به نام «زید» نام می برد. دربارة اینکه این بَرده چگونه به خدمت پیامبر میرسد، اقوال گوناگونی نقل شدهاست:
«زید بن حارثة الکلبی دَه سال از حضرت رسول کوچکتر بود. بنابراین، در حدود چهلوسه سال قبل از هجرت متولد، و قبیلۀ او مورد غارت و چپاول قبائل مجاور واقع شده بود و زید پسر حارثه از جملۀ غنایمی بود که به دست مهاجمان افتاد. برخی نوشتهاند که حضرت خدیجه او را به پیامبر بخشید، برخی دیگر گفتهاند که آن حضرت پیش از بعثت، او را در بازار عُکاظ خریدهاست. به هر حال، زید را حضرت پیغمبر بسیار دوست میداشت و شاید چون پیغمبر در آن وقت پسر نداشت، وی را پسرخواندۀ خود معرفی کرده باشد. به موجب چندین روایت، مردم زید را تا هنگام نزول آیۀ چهارم از سورۀ احزاب، زیدبن محمد مینامیدند. حضرت رسول(ص) دختر عمۀ خویش برة بنت جَحش را که بعداً زینب نامیده شد، به ازدواج زید درآورد و قبل از وی کنیز خود اُمّ اَیمن را به نکاح او درآورده بود. زید پس از مدتی زینب را طلاق گفت و حضرت پیغمبر با زینب ازدواج کرد» (خزائلی، 1386: 353ـ354؛ نقل بهاختصار؛ و نیز ر.ک؛ دیاری، 1383: 315ـ322).
خاقانی به این طلاق اشاره دارد که میگوید:
«زید چون در خدمت احمد به ترکِ زن بگفت
|
|
|
|
نـــامِ بـاقی یافت آنَک آیت لَمّا قَضَی» (خاقانی، 1357: 22).
|
|
|
|
|
همچنین، طبق نصّ صریح قرآن کریم، او قصد دارد که زنش را طلاق دهد و پیامبر(ص) او را از این کار برحذر میدارد؛ چنانکه میفرماید:
«(به خاطر بیاور) زمانی را که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی، میگفتی: همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهیز (و پیوسته این امر را تکرار میکردی) و در دل چیزی را پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار میکند و از مردم میترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیازش را از آن زن به سر آورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسری تو درآوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندههایشانـ هنگامی که طلاق گیرندـ نباشد و فرمان خدا انجامشدنی است و سنّت غلط تحریم این زنان باید شکسته شود» (الأحزاب/ 37).
آنچه که دستاویز مغرضان در این آیه شده، این عبارت قرآن کریم است که خطاب به آن حضرت میفرماید: «در دل چیزی را پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار میکند». این دسته معتقدند که پیامبر اکرم(ص) در دل خود آرزوی ازدواج با زینب را داشته است:
«سبب نزول این آیه (الأحزاب/ 37) آن بود که رسول خدا روزی در خانۀ زید شد حاجتی را. زینب را دید ایستاده و زینب زنی بود باجمال، تمامقد، نیکوخلقت، سپیدرنگ، جامهنیکو؛ چنانکه زنان دارند پوشیده. به چشم رسول نیکو آمد. گفت: سبحانَ الله مُقَلّب القلوب. این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت به خانه نبود. چون بازآمد، زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت. زید بدانست که چیزی در دل رسول افتاد و به آنکه در حکم و قضیت الله بود که زینب زن رسول باشد. الله تعالی محبت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند. زید برخاست در آن حال و پیش مصطفی شد. گفت: یا رسولالله! زینب زنی متکبر است و بر من تطاول میجوید و سر به من فرونمیآرد و مرا به سخن درشت میبرنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم. رسول خدا گفت: أَمْسِکْ عَلَیکَ زُوجَکَ وَاتَّقِ اللهَ فِی أَمْرِهَا؛ زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده» (میبدی، 1376، ج3: 8).
آنچه اسرائیلی بودن این افسانه را تأیید میکند، آن است که اهل تورات از تهمت زدن به انبیا باکی ندارند؛ گویا افسانهبافی برای آنان بیش از هر چیزی اهمیت دارد. از جمله دربارۀ داوود(ع) گفتهاند که چشم او به زنی صاحبجمال افتاد که از قضا شوهر او، یعنی اوریا از فرماندهان سپاه داوود(ع) بود. بنابراین، او را به جنگهای پیاپی فرستاد تا کشته شد. سپس داوود با همسر او ازدواج کرد. به گفتۀ تورات، حضرت داوود(ع) از این کار خود پشیمان شد و زاریها کرد:
«اوریا پیشوای لشکر داود گردید و او را زوجۀ جمیله بود که بت شبّع نام داشت و داود وی را بهغایت دوست میداشت، بهحدی که با وی نزدیکی نمود و این مطلب بالأخره سبب قتل اوریا گردید. داوود از تأثیرات فاسده که از کامیابی و قدرت بیحد یافت میشود، کلاً مستخلص نشد و با وجودی که عموم رفتار او به خلاف سلاطین اطراف او بود، باز به گناهان قبیح افتاد، مثل دیگران در آن زمان زنان متعدده میداشت و سالهای اخیر عمر او با نتایج قبیحۀ تعدد ازدواج تلخ گردید. گناهان او در ماجرای اوریا و بتِ شبّع بسیار قوی بود، اما وقتی که از خواب غفلت بیدار شد، در غبار و خاکستر نشسته، توبه نموده، توبیخ و تنبیه الهی را با فروتنی قبول کرد...» (هاکس، 1383: 134 و 370؛ و دربارۀ سلیمان، ر.ک؛ همان: 486).
بازتاب این موضوع در ادب فارسی بسیار گسترده است. خاقانی در ابیات زیر به این افسانه اشاره دارد:
«اشکِ داوود ببارید پس از نوحۀ نوح «اشکِ داوود چو تسبیح ببارید زِ چشم
|
|
تا زِ طوفانِ مژه خونِ هدر بگشایید» (خاقانی، 1357: 160). خوش بنالید که داوودنوایید همه» (همان: 408).
|
5. منزلت شام
معاویه از جمله شخصیتهایی است که بیشترین بهرهبرداری را از علمای یهودی و نصرانی تازهمسلمان کردهاست. ابوهریره از رسول خدا(ص) روایت میکند که « خداوند سه کس را امین وحی خویش قرار دادهاست: من، جبرئیل و معاویه» (ابوریّه، بیتا: 215). کعبالأحبار هم که در سایۀ حمایتهای معاویه توانسته بود به ترویج روایات اسرائیلی و نشر فرهنگ یهود در میان مسلمانان بپردازد، برای ارج نهادن به خدمتهای معاویه، به ساختن و پرداختن روایاتی روی آورد که در بزرگنمایی شخصیت معاویه و مشروعیت بخشیدن به حکومت وی نقش بسزایی ایفا میکرد و در این راستا بود که کعب در منزلت شام (مقرّ حکومت معاویه) به دروغپراکنی روی آورد و میگفت: «او [رسول خدا] کسی است که زادگاهش در مکه، محل هجرتش در طیبه و سلطنت او در شام است» (الدارمی، بیتا، ج 1: 5).
«ابنعساکر در تاریخ خویش از کعبالأحبار روایت میکند:
ـ أحَبَّ البِلاَدِ إلَی اللهِ الشَّامُ وَ أَحَبَّ الشَّام إِلَی اللهِ القُدْسُ.
ـ خَمْسُ مَدَائنٍ مِنْ مُدُنِ الْجَنَّةٍ: بیتُالمُقَدَّس وَ حُمْص وَ دمشق وَ جِبرین [بین دمشق و بعلبک] وَ ظَفارُ الْیَمَن [زادگاه کعبالأحبار].
غزالی نیز ندانسته در خدمت معاویه و همدستان اسرائیلی قرار میگیرد و در صفات و ویژگیهای پیامبر، راست و دروغی را که دیگران درهم آمیختند، نقل میکند. تمجیدی که در خدمت اهداف سیاسی معاویه است، بنا به گفتۀ اهل تحقیق "نیرنگ آمیختن زهر در عسل است"» (زمانی، 1388: 99ـ100).
غزالی میگوید:
«انس گفت: ... حق تعالی پیش از آنکه وی را بعث کند، در سطر اول از تورات صفت فرمود و گفت: محمد پیغامبر خدای و بندۀ مختار من است. در شب دنیا رحمت است. او درشتخوی جفاکار و در بازارها فریادکننده نیست و بدی را به بدی مکافات نکند، ولیکن عفو فرماید و درگذارد. مولد او به مکه است و هجرت او به طابه [از نامهای مدینۀ مُنوره] و مُلک او به شام...» (غزالی، 1377، ج2: 778ـ779).
6. خروس عرشی
داستان دیگری که ذهن خیالباف علمای اهل کتاب بافتهاند و در متون تفسری و به تبع آن، در ادب پارسی نیز بازتاب گستردهای یافته، افسانۀ جعلی «خروسِ تسبیحگو» است با وصف عجیب و غریبی که عقل از قبول آن امتناع میورزد! البته شگفت آنکه برخی از علما آن را به نقل از ابوهریره که از آبشخور فاسد کعبالأحبار تغذیه میکند، به عنوان سخن پیامبر(ص) روایت کردهاند. سند این حدیث در الموضوعات به نقل از فحول علمای اهل سنّت نظیر بخاری، نسایی، دار قُطنی و العُقَیلی جرح، و رجال آن نیز ضعیف شمرده شدهاست (ر.ک؛ ابنجوزی، 1388ق.، ج3: 7) و نصّ این حدیث که از منقولات کعبالأحبار محسوب میشود، چنین است: «خداوند را خروسی است که گردنش زیر عرش و پنجههایش در زیر زمین است و هرگاه آن خروس صیحه بکشد، خروسها فریاد میکنند: پاک و منزه است خداوند رحمانی که جز او خداوندگاری نیست» (نهایةالارب، ج1: 220؛ به نقل از: ابورَیه، بیتا: 208). در اشاره به همین افسانه است که نظامی در مفاخرهای خود را همچون مرغ عرشی دانسته که دیگر سخنگویان یا شنوندگان بر او آفرین میگویند:
«شنیدم که بالایِ این سبزفــرش چو او برزند طبلِ خود را دوال همانا کــه آن مـرغ عرشی منم بر آواز من جمله مرغان شهر
|
|
خروسی سپید است در زیرِ عرش خروسان دیگر بکوبند بال که هر بـامدادی نوایی زنم برآرند بانگ، اینت گویای دهر» (نظامی گنجوی،1370: 1177).
|
جامی در «حکایت آن خروس و مؤذن» اشاره دارد که آنچه باعث سقوط خروس عرشی از مقام بلند او شده، گرفتار شدن در دام شهوت است:
«با خروس، آن تاجدار سرفراز هیچ دانایی وقت نشناسد چو تو با چنین داناییای دستانسرای گفت: بود اول مرا پایه بلند
|
|
آن مؤذن گفت در وقت نماز وَز فوات وقت نهراسد چو تو کنگر عرشت همی بایست جای شهوت نفسم بدین پستی فکند...» (جامی، 1370: 347).
|
مولانا نیز در ماجرایی که بین سگ و خروس رخ میدهد، از زبان خروس اشارهای به این موضوع دارد (ر.ک؛ مولوی، 1384، د 3: 442 و همان، د 5: 720).
نتیجهگیری
از آنچه گفته شد، چنین برمیآید که برخی از علمای مغرض یهودی و مسیحی برای مشوّه جلوه دادن چهرۀ اسلام و رخنه در بیان حوادث و رویدادهای پیرامون زندگی انبیا، افسانهها ساختهاند و خیالبافیها کردهاند. داستان زندگی حضرت رسول اکرم(ص) نیز از این آسیبها در امان نماند. به سبب دودستگی و اختلاف در صفوف مسلمانان و نقش نامبارک امویان در جهان اسلام، افرادی چون وهببن منبّه، کعبالأحبار و ابوهریره زمینه را برای رواج افکار و اندیشههای خود مناسب دیدند. اینان عقاید، افکار و افسانههای جعلی و خرافی خود را که به «اسرائیلیات» شهرت گرفتهاست، در بین مسلمانان رواج دادند. بسیاری از علمای اسلامی که به دیدۀ احترام به آنان مینگریستند، اندیشههای آنان را که برگرفته از تحریفهای کتاب مقدس و جعلیات بافتۀ علمای مغرض یهودی و مسیحی بود، پذیرفتهاند و در کتابهای تفسیری و تاریخی خود وارد کردهاند. شعرا و نویسندگان ادب فارسی که مطالعۀ تفاسیر و تواریخ را برای خود ضروری میدانستند و به عنوان ثواب تلقی میکردند، بدون کنکاش در درستی و نادرستی آن، این افسانهها را در متون ادبی وارد کردهاند. اینکه پیامبر اسلام(ص) در آغاز نزول وحی سردرگم بودند و یا حتّی قصد خودکشی داشتند و سرانجام، حضرت خدیجه به یاری برخی از راهبان مسیحی، مانند ورقةبن نوفل به کمک آن حضرت میشتابند، بیانگر آن است که این افسانه از آبشخور اسرائیلیات سرچشمه میگیرد. مفسران در تفسیر آیۀ Pأَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَO افسانهای را نقل کردهاند که راوی اصلی آن، ابوهریره است؛ همان مسیحی تازهمسلمانی که 5700 حدیث جعل کرد! از آنجا که زمان وقوع این حادثه بین مفسران اختلاف فاحشی دارد، این خود دلیلی استوار بر ساختگی بودن آن است. در افسانۀ جعلی و ساختگی غَرانیق که در آن چنین القا شد که شیطان در مواقعی بر پیامبر(ص) مسلط بود، ردّ پای یک یهودی به نام محمدبن کَعب قُرَظی دیده میشود و داستان ازدواج پیامبر با زینب، با اینکه قرآن کریم آن را بهخوبی تبیین کرد، میدان خیالپردازن بیماردل شدهاست و شباهت این افسانه به ماجرای عاشق شدن حضرت داود(ع) به زن اوریا که در تورات آمده، حاکی از آن است که آبشخور این افسانه، علمای یهود است. احادیثی که ابوهریره و کعبالأحبار در منزلت و جایگاه شام جعل کردهاند نیز بسیار شگفتآور است. از اینکه ابوهریره به نقل از پیامبر(ص) گفته که خداوند سه کس و از جمله معاویه را امین وحی خود قرار داد، بهخوبی پیداست که علمای مغرض یهودی و مسیحی با کمک معاویه چه اهداف شومی را در نظر داشتهاند. داستان عجیب و غریب خروس عرشی این اندیشه را در ذهن خواننده القا میکند که اسلام بر پایۀ خرافات و افسانهسراییها بنا شدهاست؛ اهدافی که دروغپردازان اسرائیلی تاکنون نیز آن را دنبال میکنند.
پینوشتها
1ـ ر.ک؛ مقالههای نگارنده که در مجلات زیر چاپ شدهاست:
ـ «بازتاب اسرائیلیات در قصههای حضرت آدم(ع) بر اساس متون تاریخی». فقه و تاریخ تمدن. دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد. 1389. صص 105ـ122.
ـ «بازتاب اسرائیلیات و افسانههای جعلی در قصههای حضرت نوح(ع) بر اساس متون تاریخی». تاریخنگری و تاریخنگاری. 1392. صص 1ـ26.
ـ «تأثیرپذیری متون عرفانی از افسانههای وهب منبّه». متنشناسی ادب فارسی. د 9. ش 4 (پیاپی 36). 1396. صص 129ـ147.
ـ «تأثیرپذیری سخنوران ادب فارسی از افسانههای کعبالأحبار». بهارستان سخن. دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوی. 1391. صص 29ـ56.
ـ «تأثیرپذیری سخنوران ادب فارسی از روایات ابوهریره». بهارستان سخن. 1388. صص 173ـ194.
ـ «بررسی نقش اسرائیلیات در پیدایش نمادهای گوناگون در ادب عرفانی». فصلنامۀ تخصصی ادبیات فارسی. دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد. 1389. صص 123ـ144.
مجموعۀ این مقالات میتواند شرح تفصیلی برای مقالۀ حاضر باشد.
2ـ «خوارق عاداتی که از نبی پیش از ظهور ظاهر شود؛ مثل نوری که در پیشانی آبا و اجداد پیغامبر(ص) لایح بود و حادث شدن امری خارق عادت پیش از بعثت نبی (از وی) تا بر نبوت او دلالت کند. گفتهاند اِرهاص از قبیل کرامات است؛ زیرا انبیا پیش از نبوت در درجه از اولیا کمتر نبودهاند. شرعاً نوعی از خارق عادت است که پیمبران را پیش از برگزیده شدن به پیمبری از جانب حق تعالی عطا میشود و سبب تسمیۀ آن به اِرهاص این است که در لغت، اِرهاص به معنی بنای خانه است که این خارق عادت، اعلام به بنای خانۀ پیمبری میباشد» (دهخدا، 1372: ذیل «اِرهاص»).