روایتشناسی (Narrtology) که رشد و تکامل آن مدیون ساختارگرایی است، یکی از مهمترین حوزههای نظریههای ادبی و «مجموعهای از احکام کلّی دربارة ژانرهای روایی، نظام حاکم بر روایت و ساختار پیرنگ است» (مکاریک، 1384: 25). این اصطلاح را نخستین بار تزوتان تودوروف (Tzvetan Todorov) در کتاب دستور زبان دکامرون بهکار برد و «هدف نهایی روایتشناسی، کشف الگوی جامع روایت است که تمام روشهای ممکن روایت داستانها را در بر میگیرد» (برتنس، 1384: 87). فرمالیستها نخستین کسانی بودند که با هدف کشف الگویی ثابت برای انواع روایت به بررسی این علم پرداختند. نخستین کسی که در این حوزه با بررسی انواع مختلف روایت، طرحی همهجانبه ارائه داد، ولادیمیر پراپ (Vladimir Propp) در کتاب ریختشناسی قصههای پریان بود. در واقع، «پراپ با تحلیل محتوای حدود صد قصة عامیانة روسی به بنمایههای تکرارشوندة آنها دست یافت» (گیرو، 1383: 109). او معتقد است با وجود شخصیتهای مختلف در قصهها، کارکردهای آنها ثابت و محدود است. مهمترین رهیافتی که بعد از فرمالیسم به بررسی روایت پرداخت، ساختارگرایی است. این رهیافت، یعنی «ساختارگرایی ادبی در گام نخست میکوشد تنوعات بیپایان شخصیتهایی را که در داستانها و رمانها میبینیم، به تعداد محدودی نقش که معمولاً با رابطهای ثابت در کنار هم قرار میگیرند، تقلیل دهد» (برتنس، 1384: 92). روش پراپ که از 31 نقش اصلی و 7 نقش روایی گسترده تشکیل شدهاست، الگوی بسیاری از ساختارگرایان، همچون آلژیر ژولین داس گریماس (A.J. Greimas)، تودوروف، ژرار ژنت (Gerarde Genette) و کلود برمون (Claude Bremond) قرار گرفت. از میان آنها، گریماس تلاش کرد به الگویی ثابت و فراگیر برای بررسی انواع روایت دست یابد و آن را از حیطة محدود بررسی پراپ (حکایات عامیانه) فراتر برد. او همچون سایر روایتشناسان ساختارگرا در بررسی متون روایی به دیدگاه زبانشناسی سوسور (Saussure) اقتدا کردهاست؛ زیرا در نظریهپردازیهای جدید، ادبیات هنری کلامی به شمار میرود که از زبان به وجود میآید (ر.ک؛ تایسن، 1387: 354):
«او برخلاف پراپ که دستهبندی هفتگانهاش از شخصیتهای حکایتی عامیانه را خاص این حکایتها میدید و آن را تعمیم نمیداد، معتقد است میتوان تعداد اندکی از الگوهای کنشهای شخصیت را یافت و از این الگو منطق جهان داستان را آفرید» (احمدی، 1380: 163).
گریماس موفق شد با در نظر گرفتن تقابلهای دوگانه و نیز توجه به سه پیرفت زنجیرهای در طرح داستان و محدود کردن کنشگرها به شش کنشگر (Actant)، نظریة روایی خود را برای تمام متون روایی ارائه دهد. به عقیدة او، فقط شش نقش یا عملکرد در زیربنای همة روایات است که سه جفت مرتبط با هم را تشکیل میدهد: اعطاکننده (Sender) + دریافتکننده (Receiver)، فاعل (Subject) + هدف (Object)، یاریگر (Supporter) + رقیب (Conflict) (تولان، 1386: 150).
تاکنون روایات زیادی با استفاده از نظریات روایتشناسی، از جمله نظریة گریماس بررسی شدهاست. شاهنامه و به تبع آن، سایر آثار حماسی، یکی از منسجمترین آثار روایی است. در این پژوهش، داستان رستم و شغاد با نظریة روایتشناسی گریماس بررسی خواهد شد تا میزان انطباق این شاهکار حماسی با یکی از مهمترین و تکوینیافتهترین نظریات روایتشناسی آشکار شود.
پیشینة پژوهش
در زمینة بررسی و تحلیل روایات با بهکارگیری نظریة گریماس، پژوهشهای چندی صورت گرفتهاست، از جمله:
ـ «تحلیل ساختاری داستان از خم چمبر دولتآبادی بر اساس الگوی گریماس» (1392) اثر حسنزاده، فتحی و امیری که این نتیجه را به دنبال داشته که داستان «از خم چمبر» به طور کامل با نظریة جهانی گریماس انطباق دارد.
ـ «روایتشناسی داستان بوم و زاغ در کلیله و دمنه» (1389) از نبیلو که در این مقاله، با توجه به نظریة گریماس، داستان بوم و زاغ کلیله و دمنه بررسی شدهاست و این نتیجه حاصل گردیده که این داستان به طور کامل با دیدگاه گریماس تطبیق دارد و هر شش کنشگر او در این داستان حضور دارد.
ـ «تحلیل ساختار روایی داستان بهرام وگلاندام بر پایة نظریة گریماس» (1393) از مشهدی و ثواب که در این مقاله نشان داده شدهاست الگوی کنشی گریماس در تحلیل روایت این منظومه، مفید و قابل تطبیق است و طرح داستان ساختار و انسجام روایی خاصی دارد و از لحاظ کنشی، شامل دو الگوی کنشی مجزا با کنشگرانی متمایز است که در دیگر روایتها کمتر مشاهده میشود.
ـ «تحلیل داستان شیخ صنعان منطقالطیر عطار بر اساس نظریة کنشی گریماس» (1391) از روحانی و شوبکلایی که در این مقاله تلاش شدهاست نمونههایی عینی و روشن از داستان شیخ صنعان بر طبق الگوی گریماس ارائه شود و این نتیجه بهدست آمدهاست که بر طبق این الگو، داستان شیخ صنعان ساختی استوار و اجزایی پیوسته دارد.
در این پژوهش، داستان شغاد و رستم با توجه به نظریة گریماس و الگوی کنشگرها و تقابلهای دوگانه و نیز ساختار نحوی و سه زنجیرة روایی بررسی خواهد شد.
ضرورت و روش پژوهش
این مسئله که آیا نظریة گریماس با آثار حماسی انطباقپذیر است و اثبات اینکه فردوسی به جنبة روایی داستانهای خود توجه داشته، ضرورت انجام این پژوهش است.
در مرحلة نخست با توجه به نظریة تقابل دوگانه و الگوی کنشی گریماس، انواع کنشگرهای شاهنامه، اعم از فرد، شیء و یا امری درونی، و روابط حاکم میان این کنشگرها و نیز روند شکلگیری داستان از مرحلة متعادل آغازین، از بین رفتن تعادل و جایگزینی تعادلی دیگر در پایان روایت بررسی میشود و در مرحلة بعد، پیرفتهای زنجیرهای این داستان تحلیل خواهد شد.
1. نظریة روایتشناسانة گریماس
گریماس ساختار روایت را بسیار شبیه به ساخت گرامری و دستور زبان میداند و «اعتقاد دارد که دستور روایت نیز مانند دستور زبان محدود است» (گرین و لیبهان، 1383: 110) و از دیدِ او، همة داستانها متأثر از یک ساختار واحد است. در نظر او، «رابطة فاعل و هدف (= موضوع شناسایی) به رابطة میان فاعل و مفعول بیواسطه شباهت دارد. همچنین، رابطة فرستنده و گیرنده به رابطة میان فاعل و مفعول باواسطه شبیه است» (هارلند، 1385: 279). در واقع، «آنچه برای گریماس حایز اهمیت است، دستور زیربنایی و سازندة روایتهاست، نه متنهای منفرد. یک زنجیرة روایی از طریق دو کنشگر که ارتباط آنها کنشهای اساسی را پدید میآورد، به تقابلهای دوگانه اجازه حضور میدهد» (گرین و لبیهان، 1383: 110). نظریة ساختاری گریماس را با توجه به الگوی کنشگرها و تقابلهای دوگانه و الگوی نحوی (زنجیرة میثاقی، اجرایی و انفصالی) میتوان بررسی کرد.
2. تقابل دوگانه و الگوی کنشگرها (Actantial Modle)
از نظر گریماس، روایت با تقابل دوگانه شروع میشود و «در هر پیرفت روایت، حداقل دو مشارک ضروری وجود دارد و کنشهای پایه عبارتند از: فصل و وصل، جدایی و وصال، مبارزه و آشتی. روایت در اساس عبارت است از انتقال یک ارزش یا یک شیء از یک مشارک به مشارک دیگر» (اسکولز، 1383: 147). بدون این تقابلها نمیتوان یک متن را اثری روایی به حساب آورد. در واقع، «تقابلهای دوگانه اساسیترین مفهوم در ساختارگرایی است؛ زیرا اساساً تفکر انسانی بر این بنیاد استوار است: بد/خوب، زشت/ زیبا، شب/ روز. در آثار ادبی نیز باید به دنبال این تقابلها بود» (شمیسا، 1383: 182)
گریماس برخلاف پراپ که برای هر روایت به هفت دسته شخصیت (خبیث، بخشنده، مددکار، شخص مورد جستجو و پدرش، اعزامکننده، قهرمان و قهرمان دروغین) قائل است، سه جفت کنشگر دوتایی را پیشنهاد میکند. این سه جفت کنشگرها دو به دو با هم روابط متقابل دارند. «هر زنجیره روایت با بهکارگیری دو عامل کنش که باید یا مقابل هم باشند، یا معکوس همدیگر به این منش ادراکی عینیت میبخشد. همین رابطة تقابل یا تضاد است که کنش بنیادی گسست و پیوست، هجر و وصل، قهر و آشتی و غیره را خلق میکند» (سجودی، 1383: 66). هرچه تعداد این تقابلهای تضاد و تناقض در روایات بیشتر باشد، واقعنمایی آن بیشتر است و در نتیجه، لذت و هیجان بیشتری را به مخاطب انتقال میدهد. این روابط متقابل شامل سه رابطة تضاد، تناقض و مخالف است. در رابطة متناقض، هر یک از شخصیتها و گاه مفاهیم، ناقض یکدیگرند. در رابطة متضاد، وجود یک شخص یا یک مفهوم با نبودِ یک شخص یا مفهوم دیگر همراه است. در رابطة مخالف، هر شخصیت برای ایجاد مانع بر سر راه هدف دیگری تلاش میکند (ر.ک؛ اخوت، 1392: 65). گریماس عناصر روایت را بر اساس نسبتهایی که هر یک از آنها به موضوعی خاص دارند، در سه دستة کلی قرار دادهاست. این نسبتها عبارتند از: 1. نسبت خواست و اشتیاق، 2. نسبت ارتباط شخصیت با یکدیگر، 3. نسبت پیکار (ر.ک؛ احمدی، 1380: 163). کنشگران الگوی گریماس «سه انگارة اساسی را توصیف میکنند که شاید در همة انواع روایت اتفاق میافتد: 1ـ آرزو، جستجو یا هدف (شناسنده/ موضوع شناسایی)، 2ـ ارتباط (فرستنده/ گیرنده)، 3ـ حمایت یا ممانعت (کمککننده/ مخالف)» (سلدن، 1384: 144). فرستنده، کنشگر را به دنبال شیء ارزشی میفرستد تا گیرنده از آن سود برد. در جریان جستوجو، کنشگران یاریدهنده او را یاری میدهند و کنشگران بازدارنده مانع او میشوند (Greimas, 1983: 86). گریماس این شش کنشگر را در تقابل با هفت شخصیت پراپ قرار میدهد و «به نظر گریماس، نقشهای کنشی ششگانه و روابط ثابت بین آنها، چارچوب اصلی تمام روایتها را تشکیل میدهند. در حالت واقعی، این خواننده است که برای مثال مشخص میکند یک شخصیت خاص، نقش یاریرسان دارد و یا ضد قهرمان» (برتنس، 1384: 86). بنابراین، «با توجه به شش کنشگر ذهن و عین، فرستنده و گیرنده، یاریدهنده و دشمن میتوان حوزههای عمل پراپ را استنتاج کرد و یا حتّی به سادگی زیباتری دست یافت» (ایگلتون، 1380: 144).
3. بررسی داستان شغاد و رستم بر اساس الگوی کنشگر و تقابل دوگانة گریماس
تغییر وضعیتها بر اساس تقابلهای دوگانه در داستان رستم و شغاد بهوضوح مشاهدهپذیر است. در این داستان، چندین کنش واقع میشود. مرحلة اول، کنشهایی است که حالت متعادل آغازین را در بر میگیرد و در واقع، مقدمهای برای ساختار اصلی طرح روایت است. در مرحلة بعد که میتوان آن را شروع وضعیت نامتعادل دانست؛ زیرا کنشگر فاعل (شغاد) برای رسیدن به هدف خود (کشتن رستم) در تلاش است. این مرحله چندین کنش فرعی را در خود گنجاندهاست که بیشتر مربوط به کنشهای شغاد و شاه کاول و اجرای نقشه و حیله برای کشتن رستم است. بعد از این مراحل، با کنشهایی روبهرو میشویم که حاصل و نتیجة کنش اول و در واقع، کنشهایی است که مجازات کنشگرهای فاعل (شغاد و شاه کاول) را در خود جای دادهاست و روایت را به سمت وضعیتی متعادل میکشاند. این کنشها مربوط به انتقامگیری رستم و فرامرز از شغاد و شاه کاول است. در ادامه، الگوی کنشگر در هر موقعیت این داستان بررسی میشود و بعد از پایان موقعیتها، با رسم نموداری، سیر وضعیت روایت بر اساس تقابلهای دوگانه نمایان میشود.
3ـ1. موقعیت نخست
موقعیت اول را میتوان مقدمهای برای ساختار اصلی روایت دانست. همسر زال فرزندی به دنیا میآورد که بنا بر عرف و عادت مرسوم و به پیشنهاد زال (فرستنده)، ستارهشناسان (فاعل) گرد میآیند تا طالع او را پیشبینی کنند. آنها برای رسیدن به طالع شغاد (شیء ارزشی) دست بهکار میشوند و بزرگان کاولی، آتشپرستان و یزدانپرستان با زیجها و سایر آلات (یاریدهنده) به یاریشان میآیند و برای انجام این کار، هیچ مخالف و مانعی (نیروی بازدارنده) بر سَرِ راهشان وجود ندارد:
«ستارهشناسان و گندآوران از آتشپرست و زِ یزدانپرست
|
|
زِ کشمیر و کاول گزیدهسران برفتند با زیج رومی به دست» (فردوسی، 1386، ج 5: 442).
|
آنان طالع شغاد را شوم و نحس پیشبینی میکنند:
«گرفتیم و جستیم راز سپهر چو این خوبچهره به مردی رسد کند تخمة سام نیرم تباه
|
|
ندارد بدین کودک خُرد مِهر به گاه دلیری و گردی رسد شکست اندر آید بدین دستگاه» (همان: 442).
|
شغاد و به طور کلی، خاندان زال که با این اقدام ستارهشناسان از آینده آگاهی مییابند، گیرندة این کنش به حساب میآیند.
3ـ2. موقعیت دوم روایت
زال (فاعل) که از پیشگویی ستارهشناسان اندوهگین است، شغاد را بعد از بزرگ شدن، نزد شاه کاول میفرستد تا به نوعی از به وقوع پیوستن پیشگویی منجمان جلوگیری کند:
«بران سال کودک برافراخت یال
|
|
بر شاه کاول فرستاد زال» (همان: 442).
|
این موقعیت نیز به عنوان مقدمهچینی برای طرح اصلی روایت بهکار رفتهاست و یک کنش اجرایی است. زال (فاعل) شغاد را نزد شاه کاول (یاریگر) میفرستد. کنشگر فرستنده، ترس زال از پیشگویی ستارهشناسان است. شیء ارزشی، دور کردن شغاد از سیستان و گریز از طالع شوم اوست. در این موقعیت، کنشگر مخالف حضور ندارد. گیرنده، کلّ خاندان زال و خود شغاد است.
3ـ3. موقعیت سوم
این موقعیت نیز چون دو مرحلة پیشین، مقدمهای برای شکلگیری ساختار اصلی روایت است. در این موقعیت، شیء ارزشی، ازدواج شغاد با دختر شاه کاول است. فاعل، شاه کاول است که شغاد را به همسری دختر خود درمیآورد. کنشگر فرستنده، شاه کاول و اندیشة کسب نژاد زال از طریق ازدواج او با دخترش است:
«به گیتی به دیدار او بود شاد
|
|
بدو داد دختر زِ بهر نژاد» (همان: 443).
|
کنشگر یاریگر، علاقة شاه کاول به شغاد است، اما کنشگر مخالف در این موقعیت حضور ندارد و شغاد با دختر شاه کاول ازدواج میکند. گیرندگان شغاد، شاه کاول و دختر او هستند.
3ـ4. موقعیت چهارم
در این مرحله، طرح و ساختار اصلی روایت شکل میگیرد. شاه کاول سالانه مقداری باژ و ساو به رستم پرداخت میکند و اکنون میپندارد با خویشاوند شدن او و رستم، دیگر ملزم به پرداخت باژ نیست، اما اوضاع مطابق میل او پیش نمیرود:
«چو هنگام باژ آمد، آن بستدند
|
|
همه کاولستان به هم برزدند» (همان: 444).
|
شغاد و حاکم کاول رستم را با مکر و نیرنگ به کاول میکشانند و او و همراهانش را در چاههای پُر از تیغ و نیزه به دام میاندازند. شغاد (فاعل و شناسنده) برای رسیدن به هدف (کشتن رستم و پرداخت نکردن باژ) از شاه کاول یاری میجوید (یاریگر) و در این راه، سایر افراد و امور نیز او را یاری میرسانند. قضا و قدر یاریگر شغاد و نیروی مخالف رستم است:
«به چیزی که آید کسی را زمان به دریا نهنگ و به هامون پلنگ ابا پشه و مور، در چنگ مرگ
|
|
به پیش دلش راست گردد گمان... همان شیر جنگاور تیزچنگ یکی باشد ایدر بدن نیست برگ» (همان: 450ـ451).
|
هدف شغاد از روی آوردن به مکر و حیله این است که بازدارندهای (نیروی رستم) مانع رسیدن او به هدف نشود. شغاد فاعل است، اما نقش فرستنده و گیرنده را نیز ایفا میکند. گریماس دربارة چهار کنشگر فرستنده، گیرنده، فاعل و هدف معتقد است که «در برخی از روایتها میتوان این چهار مشارک را فقط با دو کنشگر عرضه کرد» (اسکولز، 1383: 150). گیرنده، شغاد و شاه کاول است که با مرگ رستم دیگر ملزم به پرداخت باژ نیستند و از طرفی، با کشتن رستم، صاحب نام و شهرت (فرستندة دوم) میشوند:
«بسازیم و او را به دام آوریم
|
|
به گیتی بدین کار نام آوریم» (همان: 444).
|
کنش اصلی داستان در همین موقعیت شکل میگیرد که خود کنشهای فرعی دیگری (موقعیتهای شمارة 5 تا 11) را در درون خود جای دادهاست.
3ـ5. موقعیت پنجم
شاه کاول (فاعل) به پیشنهاد شغاد (فرستنده)، مجلسی برگزار و در حضور بزرگان، شغاد را تحقیر میکند. شغاد به زاولستان میرود تا نزد رستم از او شکایت کند. در این مرحله، گام نخست مکر و حیله (یاریدهنده) شغاد برای کشاندن رستم به کاول و کشتن او (شیء ارزشی) اجرا میشود و نیروی بازدارندهای مانع او نمیشود:
«از او شاه کاول برآشفت و گفت تو از تخمة سام نیرم نهیی! زِ گفتار او تنگدل شد شغاد
|
|
که چندین چه داری سخن در نهفت برادر نهیی، خویشِ رستم نهیی!... برآشفت و سر سوی زاول نهاد» (همان: 444).
|
3ـ6. موقعیت ششم
قبل از پرداختن به موقعیت ششم، ذکر این نکته ضروری است که موقعیت ششم در داستان رستم و شغاد، دوگانه عمل کردهاست. درواقع، الگوی کنشگر گریماس ممکن است در برخی از داستانها چندگانه عمل کند و «ما باید الگوی گریماس را بیش از یک بار برای تحلیل یک متن بهکار ببریم و شاید برای مثال دریابیم شخصیتی که در یک داستان فرعی نقش ضد قهرمان را داشتهاست، در داستان فرعی دیگری نقش یاریرسان را ایفا میکند» (برتنس، 1384: 86). زمانی که شغاد نزد رستم میرود تا او را به کاول کشاند، در نقش کنشگر مخالف رستم است، شاه کاول یاریگر اوست و شیء ارزشی، به دام انداختن و کشتن رستم است، اما اگر به گونهای دیگر و از زاویة دید رستم به روایت نگاه کنیم، رستم برای کشتن شاه کاول (هدف) عازم کاول است و شغاد یاریگر اوست. برای نشان دادن این موقعیت دوگانه، از علامت «الف» و «ب»، پیش از ذکر شمارة موقعیت استفاده میشود.
3ـ6ـ1. موقعیت ششم/ الف
شغاد (فاعل، گیرندة اول و فرستنده) نزد رستم میرود و از شاه کاول (گیرندة دوم) گله و شکایت میکند. در این مرحله، شغاد با روی آوردن به مکر (یاریگر)، هیچ مخالف و بازدارندهای برای کشاندن رستم به کاول به قصد کشتن او (شیء ارزشی) ندارد.
3ـ6ـ2. موقعیت ششم/ ب
در این موقعیت، شغاد (فرستنده و گیرنده) نزد رستم میرود و از شاه کاول شکایت میکند. رستم (فاعل و فرستنده) که از مکر و نیرنگ شغاد آگاه نیست، برای کشتن شاه کاول و جانشین کردن شغاد به جای او (شیء ارزشی)، با همراهی زواره، رخش، شغاد و دویست جنگجوی خود (نیروی یاریگر) عازم کاول میشود و نیروی بازدارندهای در این مرحله حضور ندارد. الگوی کنشگرها در این موقعیت و از زاویة دید رستم نسبت به موقعیتهای پیشین متفاوت است. شغاد که در سایر موقعیتها شخصیت مخالف رستم است، در اینجا به شخصیت یاریگر بدل شدهاست.
3ـ7. موقعیت هفتم
شغاد (فاعل، گیرندة اول و فرستنده) که از عزیمت رستم با لشکری انبوه به کاول ناخشنود است، با مکر (یاریدهنده) به رستم چنین میگوید که بیتردید شاه کاول (گیرندة دوم) از کردة خود پشیمان است و برای عذرخواهی نزد تو میآید. در نتیجه، رستم با لشکری اندک، از جمله زواره و دویست جنگجوی عازم کاول میشود (شیء ارزشی) و هیچ نیرویی با هدف شغاد مخالفت نمیکند (نیروی بازدارنده).
3ـ8. موقعیت هشتم
شاه کاول (فاعل) به پیشنهاد شغاد (فرستنده) و به یاری لشکرش (یاریدهندة اول) در نخجیرگاه برای کشتن رستم و همراهانش (هدف و شیء ارزشی)، چاههای زیادی (یاریدهندة دوم) را حفر میکنند و روی آن را میپوشانند. گیرنده، شاه کاول و شغاد است و کنشگر مخالف در این مرحله حضور ندارد.
3ـ9. موقعیت نهم
شغاد (فرستنده، گیرندة نخست) که با رستم از زاولستان به سوی کاول در حرکت است، مرحلة دیگری از نیرنگ خود را اجرا میکند تا رستم شاه کاول را ببخشد و به او زینهار دهد و میهمان او شود (شیء ارزشی). او سواری را نزد شاه کاول (فاعل و گیرندة دوم) میفرستد تا به استقبال رستم بیاید و از او زینهار بخواهد. در این مرحله، کنشگر بازدارنده حضور ندارد و رستم بعد از عذرخواهی شاه کاول، او را میبخشد:
«سپهدار کاول بیامد زِ شهر چو چشمش به روی تهمتن رسید که گر مست شد بنده از بیهشی سزد گر ببخشی گناه مرا ببخشید رستم گناه ورا
|
|
زبان پُرسخن، دل پُر از کین و زهر پیاده شد از اسب کو را بدید... نمود اندر آن بیهشی سرکشی کنی تازه آیین و راه مرا... بیفزود از آن پایگاه ورا» (همان: 449).
|
3ـ10. موقعیت دهم
در این موقعیت، شاه کاول (فاعل و گیرندة اول)، مرحلة آخر مکر و نیرنگ شغاد (فرستنده و گیرندة دوم) را اجرا میکند. او بعد از مراسم بزم و بادهنوشی، رستم را به شکارگاهی که چاههای زیادی در آن حفر کردهاست، دعوت میکند تا به این وسیله، او و همراهانش را به دام اندازد (شیء ارزشی). یاریگر او، مکر و حیلة شغاد است و مانعی بر سَرِ راه او حضور ندارد (نیروی بازدارنده).
3ـ11. موقعیت یازدهم
رخش (فاعل، فرستنده و گیرندة اول) با شنیدن بوی خاک تازه (یاریگر)، احساس خطر میکند و برای حفظ جان خود و رستم (هدف) از حرکت بازمیایستد، اما قضا و تقدیر (نیروی بازدارندة اول) دیدگان رستم (گیرندة دوم و نیروی بازدارندة دوم) را میبندد و او رخش را با تازیانه زدن (نیروی بازدارندة سوم) به سوی چاه مرگ میکشاند:
«دل رستم از رخش شد پُر زِ خشم یکی تازیانه برآورد نرم چون او تنگ شد در میان دو چاه دو پایش فرو شُد به یک چاهسار
|
|
زمانش خِرَد را بپوشید چشم بزد، نیکدل رخش را کرد گرم زِ چنگ زمانه همی جست راه نبد جای آویزش و کارزار» (همان: 452).
|
3ـ12. موقعیت دوازدهم
رستم (فاعل، فرستنده و گیرنده) بعد از اینکه همراه با رخش به چاه مکر و نیرنگ شغاد میافتد، با تدبیر و حیله (یاریگر اول) از او انتقام میگیرد. او از شغاد میخواهد کمانی را به زه کند و با دو تیر نزد او بگذارد تا حیوانات درنده به او آسیبی نرسانند. شغاد (یاریگر دوم) نیز این کار را انجام میدهد. رستم بهرغم اسارت در چاه و زخمهای خود (بازدارندة نخست)، تیر را به سوی شغاد نشانه میرود و او را به درختی (بازدارندة دوم) که از ترس در پشت آن پنهان شدهاست، میدوزد و انتقام خود، رخش، زواره و سایر همراهانش (گیرندگان دوم) را از او میگیرد (هدف و شیء ارزشی):
«تهمتن بهسختی کمان برگرفت برادر زِ تیرش بترسید سخت چو رستم چنان دید، بفراخت دست درخت و برادر به هم بر بدوخت
|
|
بدان خستگی پیچش اندرگرفت بیامد سپر کرد نرد درخت... چنان خسته از تیر بگشاد شست به هنگام رفتن دلش برفروخت» (همان: 455).
|
3ـ13. موقعیت سیزدهم
خبر کشته شدن رستم، زواره و سایر همراهان او به زال (فرستنده) میرسد و او فرامرز (فاعل) را با لشکری (یاریگر) به کاول میفرستد تا از شاه کاول انتقام بگیرد و جنازة کشتگان را بازگرداند (هدف و شیء ارزشی). لشکر فرامرز در این راه او را یاری میرساند و مخالف و بازدارندهای مانع او در رسیدن به هدف نیست. خاندان زال گیرندگان این کنش هستند:
«هم آنگه فرامرز را با سپاه تن کشته از چاه بازآورد
|
|
فرستاد تا رزم جوید زِ شاه جهان را به زاری نیاز آورد» (همان: 457).
|
3ـ14. موقعیت چهاردهم
در این موقعیت، فرامرز (فاعل) به فرمان زال و با حس انتقام (فرستنده) با سپاهی (یاریگر) عازم کاول میشود و انتقام سختی از شاه کاول میگیرد (هدف و شیء ارزشی). کنشگر بازدارنده و مخالف در این موقعیت، سپاه شاه کاول است. خاندان زال گیرندگان این کنش هستند:
«همی برد بدخواه را بسته دست زِ پشت سپهبد زهی برکشید زِ چاه اندر آویختش سرنگون چهل خویش او را بر آتش نهاد به کردار کوه آتشی برفروخت
|
|
زِ خویشان او نیز چل بُتپرست چنان کاستخوان و پی آمد پدید تنش پُر زِ خاک و دهن پُر زِ خون وَز آن جایگه رفت سوی شغاد شغاد و چنار و زمین را بسوخت» (همان: 463).
|
4. طرح کلی موقعیتهای چهاردهگانه
کنشگرهای 1 تا 3 به عنوان کنشگرهای آغازین و مقدمهای برای ورود به کنش و طرح اصلی روایت است و در واقع، حالت متعادل آغازین را در بر میگیرد. در موقعیت چهارم، روایت وارد طرح اصلی میشود و موقعیت نامتعادل شکل میگیرد. موقعیتهای 5 تا 11، جزء کنشهای فرعی و اجرایی این مرحله است که بیشتر مربوط به اجرای حیلة شغاد برای کشاندن رستم به کاول و کشتن اوست. سه موقعیت نهایی (کنشهای 12، 13 و 14)، کنشهای پایانی طرح اصلی روایت است و داستان را به سمت تعادل پایانی میکشاند که البته تعادل پایانی، عین همان تعادل آغازین نیست. به طور کلی، الگوی طرح اصلی داستان را میتوان چنین ترسیم کرد:
نمودار 1: الگوی جامع طرح روایت مرگ رستم
موقعیت 4 و سایر موقعیتهای فرعی آن (6،5، 7، 8، 9، 10 و 11)
|
زاده شدن شغاد تا رفتن او به کاول و ازدواج با دختر شاه کاول
|
باژخواهی رستم و مکر و نیرنگهای شغاد و توطئهچینی او با شاه کاول برای کشتن رستم، افتادن رستم در چاه و سایر کنشهای مربوط به مکر و نیرنگ شغاد
|
کشته شدن شغاد، مرگ رستم، بازگرداندن جنازه رستم و انتقام گرفتن فرامرز از شاه کاول و دیگران
|
5. ساختارهای نحوی روایت
گریماس در کتاب ساختار معنایی بعد از مختصر ساختن تعداد خویشکاریهای پراپ، آنها را در سه ساختار گرد آوردهاست. در نظر او، کنشگرها در پیوند با یکدیگرند و روایت را بر اساس سه زنجیره پیش میبرند. او «از سه پیرفت اصلی همچون سه قاعدة نحوی نام میبرد» (احمدی، 1382: 162). این سه زنجیره که برای بررسی توالی روایی گوناگون استفاده میشوند، عبارتند از: 1ـ زنجیرة اجرایی (آزمونها و مبارزهها)، 2ـ زنجیرة میثاقی (بستن و شکستن پیمانها) 3ـ زنجیرة انفصالی (رفتنها و بازگشتنها) (اسکولز، 1383: 154). در زنجیرة پیمانی، رابطة فاعل با فرستنده و با مقررات حاکم بر جامعه مطرح است. در اجرایی همة کنشگرها به جز شیء ارزشی مطرح است و در زنجیرة انفصالی، نقش اصلی با فاعل است.
5ـ1. زنجیرة میثاقی (Syntgmes Contractual)
در زنجیرة میثاقی به عهد و پیمانها و قراردادها و نیز بستن و شکستن آنها پرداخته میشود و «از نظر روششناسیک، پیرفت میثاقی مهمتر از پیرفت اجرایی است؛ چراکه نشان میدهد وضعیتها در خود نکتة مرکزی طرح نیستند، بلکه آنچه ما وضعیت میخوانیم در کلمة پذیرش یا رد پیمان است» (احمدی، 1380: 161ـ162). زنجیرة پیمانی وضعیت داستان را به سوی هدف و نتیجه هدایت میکند. در داستان رستم و شغاد، چندین زنجیرة پیمانی وجود دارد که شخصیتها برای عمل به آن یا نقض آن تلاش میکنند که به ترتیب ذکر میشود:
الف) رستم بر طبق پیمان، سالانه مقداری باژ از کاول میگیرد:
«چنان بُد که هر سال یک چرم گاو
|
|
زِ کاول همی خواستی باژ و ساو» (فردوسی، 1386، ج 5: 444).
|
شاه کاول حتّی بعد از خویشاوند شدن با رستم و ازدواج دخترش با شغاد، باز هم مجبور به پرداخت باژ است. شغاد قصد دارد دیگر به رستم باژ ندهد و پیمانش را با او بشکند.
ب) شغاد و شاه کاول برای کشتن رستم با یکدیگر پیمان میبندند:
«چنین گفت با شاه کاول نهان برادر که او را زِ من شرم نیست بسازیم و او را به دام آوریم
|
|
که من سیر گشتم زِ کار جهان مرا سوی او راه و آزرم نیست... به گیتی بدین کار نام آوریم» (همان: 444).
|
شغاد برای نقض پیمانش با رستم و نیز اجرای پیمانی که با شاه کاول برای کشتن رستم بسته است، دو راه در پیش دارد. یکی از این دو راه، رویارویی مستقیم با رستم است که بیتردید نتیجة آن مجازات و خشم رستم است و راه دیگر، روی آوردن به مکر و حیله است که شغاد میپندارد از این راه به اهداف خود دست مییابد و از مجازات در امان میماند!
نمودار 2: الگوی پیمانی پیشفرض روایت
رسیدن به هدف (باژ ندادن و کشتن رستم)
|
اما سرانجام این پیمانشکنی و نیز پیمانی که شغاد و شاه کاول با هم بستهاند، باز هم به مجازات ختم میشود و هر دو کشته میشوند.
نمودار 3: الگوی پیمانی واقع شده در بخش نخست روایت
ج) رستم که از مکر و حیلة شغاد آگاه نیست، بعد از شنیدن سخنانش دربارة شاه کاول، چنین با او پیمان میبندد:
«چو بشنید رستم، برآشفت و گفت از او نیز مندیش و از کشورش من او را بدین گفته بیجان کنم نشانم تو را شاد بر تخت اوی
|
|
که هرگز نماند سخن در نهفت که مه کشورش باد و مه افسرش برو بر دل دوده پیچان کنم به خاک اندر آرم سَرِ بخت اوی» (همان: 447).
|
د) رستم بعد از افتادن در چاه و پی بردن به حیلة شغاد، با خود پیمان میبندد که از او انتقام بگیرد و بر این کار موفق میشود:
«چنین گفت رستم که یزدان سپاس از آن پس که جانم رسیده به لب مرا زور دادی که از مرگ پیش
|
|
که بودم همهساله یزدانشناس برین کین من بر بنگذشت شب از این بیوفا خواستم کین خویش» (همان: 445).
|
هـ) فرامرز بعد از دیدن پیکر بیجان رستم در چاه، اینگونه با خود پیمان میبندد:
«به یزدان و جان تو ای نامدار که هرگز نبیند تنم جز زره بدان تا که کینِ گوِ پیلتن
|
|
به خاک نریمان و سام سوار بپوشیده و برفگنده گره بخواهم از آن بیوفا انجمن» (همان: 458).
|
فرامرز این پیمان خود را عملی میکند:
«از آن دودمان کس به کاول نماند
|
|
که منشور تیغ ورا برنخواند» (همان: 463).
|
5ـ2. زنجیرة اجرایی (Syntgmes Performative)
در زنجیرة اجرایی به آزمونها، مبارزات، تلاشها و کنشها توجه میشود و «پیرفت اجرایی، طرح اصلی داستان را میسازد و ساختار روایی هر داستان متکی به آن است» (احمدی، 1382: 162). رویدادهای شکلدهندة زنجیرة اجرایی این داستان به چند دستة کلّی زیر تقسیم میشود:
الف) اعمالی که مقدمهای برای شکلگیری سایر کنشهای اصلی است؛ مثل گرفتن طالع شوم شغاد، روانه کردن شغاد نزد شاه کاول و ازدواج شغاد با دختر او.
ب) رویدادهایی که پایة آن مکر و حیله است، جزء این دسته است. تحقیر شدن شغاد به وسیلة شاه کاول در مجلس بزرگان، رفتن شغاد به زاولستان برای اجرای نقشه، کندن چاه به وسیلة شاه کاول و لشکر او، مانع شدن شغاد از اینکه رستم لشکر زیادی به کاول آورد، پذیره آمدن شاه کاول نزد رستم و عذرخواهی از او، کشاندن رستم به نخجیرگاه و افتادن او، زواره و سایر همراهانشان در چاه، حیلة رستم برای فریفتن شغاد و انتقام گرفتن از او از این جمله است.
ج) اعمالی که به سبب انتقامجویی انجام میشود؛ به عنوان مثال انتقام گرفتن رستم از شغاد، انتقام شدید فرامرز از شاه کاول و زه کشیدن از او و آویختنش در چاه، سوزاندن چهل خویشاوند شاه کاول، آتش زدن شغاد با درخت و جانشین کردن یک فرد دنبری به جای شاه کاول از نمونه کنشهای اجرایی است.
د) نمونة دیگر این رویدادها، کنشهای فرعی است که چندان در ساختار طرح روایت تأثیر ندارد؛ به طور مثال، بازگرداندن جسد رستم و همراهانش از کاول به زاول و برگزاری مراسم سوگ و آداب آن از جمله کنشهایی است که در این زنجیره اجرا شدهاست.
5ـ3. زنجیرة انفصالی (Syntgmes Disjunctional)
در زنجیرة انفصالی به سیر و سفرها و رفتنها و برگشتنها و به طورکلی، به سیر وضعیت داستان توجه میشود که «به گمان گریماس، بیشتر داستانها از وضعیتی منفی به وضعیتی مثبت حرکت میکنند و یا از وضعیتی مثبت به شکستن پیمان منجر میشوند» (احمدی، 1382: 163). زنجیرة انفصالی در داستان رستم و شغاد بدین گونه است:
الف) شغاد برای رسیدن به هدف خود (فریفتن رستم و کشتن او) عازم زاول میشود و بازمیگردد. شاه کاول نیز برای حفر چاهها به نخجیرگاه و آنگاه به استقبال رستم میرود. شاه کاول و شغاد با رستم و همراهانشان عازم نخجیرگاه میشوند. هرچند وضعیت سیر روایت در آغاز برای شاه کاول و شغاد مثبت به نظر میرسد، اما این وضعیت دوامی ندارد و پایان بسیار ناخوشایندی برای آنها رقم میخورد و هر دو به طرز فجیعی کشته میشوند و یا حتّی کشور و خویشاوندان آنان نیز از این مصیبت در امان نمیمانند.
ب) رستم از زاول عازم کاول است تا به پیمانی که با شغاد بسته است، عمل کند، اما سیر داستان برایش خوشایند نیست و رفتن او به کاول که بخشی از نقشه و حیلة شغاد است، به سرنوشت غمانگیزی برای او بدل میشود و وضعیت سیر داستان از مثبت به منفی است.
ج) زمانی که رستم از شغاد انتقام میگیرد و به هدف خود میرسد، سیر داستان برای او خوشایند و مثبت است.
د) فرامرز دو بار از زاول به کاول میرود و بازمیگردد. او در این رفت و برگشتها به هدف خود دست مییابد و از شاه کاول و دیگران انتقام میگیرد. وضعیت سیر روایت از منفی به مثبت است.
نمودار 4: نمودار زنجیرهای روایت مرگ رستم
زنجیرة پیمانی
نقض و عقد پیمان شغاد
|
کنشهای شمارة 4 تا 11 که شامل مکر و حیلة شغاد تا افتادن رستم در چاه است.
|
سیر و سفرها
رفتن شغاد به کاول و بازگشت او با رستم، رفتن شاه کاول به نخجیرگاه و حفرچاه و استقبال از رستم، رفتن شغاد و شاه کاول و رستم به نخجیرگاه
|
سیر و سفر
فرامرز برای بازگرداندن اجساد کشتهشدگان و انتقام گرفتن از شاه کاول، دو بار از زاول به کاول میرود و بازمیگردد.
|
زنجیرة پیمانی
پیمان رستم و فرامرز برای انتقام گرفتن
|
سیر وضعیت
سیر وضعیت داستان در این مرحله برای رستم منفی است و برای شغاد و شاه کاول مثبت است.
|
سیر وضعیت
سیر وضعیت روایت برای شغاد و شاه کاول از مثبت به منفی است، اما برای فرامرز و رستم که انتقام گرفتهاند، از منفی به مثبت است.
|
موقعیتهای شمارة 12 تا 14
|
نتیجهگیری
داستان رستم و شغاد بر طبق نظریة گریماس از چندین کنش شکل گرفتهاست که با تقسیم این کنشها به سه دسته و با در نظر گرفتن تقابلهای دوگانه، سیر وضعیت روایت از حالت متعادل (کنشهای شمارة 1ـ3) به سوی حالت نامتعادل میانی (کنش شمارة 4) و کنشهای فرعی آن (شمارة 5ـ11) تا رسیدن به حالت متعادل پایانی (کنشهای شمارة 12ـ14) نمایان میشود. الگوی کنشی گریماس متشکل از شش کنشگر است، اما گاه یک کنشگر، چند نقش را ایفا میکند. در این داستان، کنشگر فاعل پررنگتر از سایر کنشگرهاست و نقش گیرنده و فرستنده را نیز ایفا میکند. شغاد، رستم و فرامرز علاوه بر اینکه فاعل کنشها هستند، گیرنده و فرستندة آن نیز محسوب میشوند. کنشگر گیرنده گاه چندین شخصیت است. شغاد و شاه کاول هر دو گیرنده به شمار میروند و در اجرای کنش، گاه یکی از این دو، فاعل واقع میشود. فرستنده فقط یک شخصیت انسانی نیست، بلکه گاه یک نیروی درونی و غیرانسانی، همانند کینه، حیله، حس انتقام و غیره، محرک فاعل در اجرای کنش است. حتّی گاه کنشگر یاریگر و بازدارنده نیز نیرویی غیرانسانی است؛ مثل قضا و قدر که یاریدهنده شغاد و بازدارنده رستم و رخش است. گریماس معتقد است که الگوی او گاه چندگانه عمل میکند؛ چنانکه شخصیت شغاد هم نقش مخالف رستم و هم نقش یاریگر او را ایفا کردهاست. در بیشتر کنشها، نیروی بازدارنده حضور ندارد و از علل عمدة آن، روی آوردن کنشگر فاعل به مکر و حیله برای از بین بردن کنشگر مخالف در هنگام ناتوانی در برابر اوست.
زنجیرههای روایی عامل اصلی شکلگیری روایت است. در زنجیرة پیمانی، شغاد با یک نقض پیمان و در گام بعد، با پیمانی که با خود و شاه کاول میبندد، حوادث بعدی را شکل میدهد. همین زنجیره باعث شکلگیری کنشهای داستان و زنجیرة اجرایی میشود که بیشتر متکی بر مکر، حیله و انتقامگیری است. نتیجة این کنشها و سیر وضعیت داستان از مثبت به منفی، زنجیرة انفصالی را به وجود آوردهاست.