روایت خاص
مهمترین مستند قاعدة درأ روایات هستند. در کتاب من لایحضره الفقیه چنین آمده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّه(ص) ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ»، یعنی رسولالله(ص) فرمودهاند که حدود را با شبهات دفع کنید(صدوق، 1413: ج۴، ۷۴). همچنین، صدوق در المقنع این حدیث را به علی(ع) نسبت میدهد(صدوق، 1415: 437). پیش از بررسی مبحث دلالی روایت باید در مورد سند روایت بحث شود. صدوق این روایت را در هر دو کتاب، مرسل ذکر نموده است، حال آنکه روایات مرسل از حیث سند در شمار احادیث ضعیف هستند. با این حال، شواهدی ارائه شدهاند که ضعف سند این روایت جبرانشدنی است. از جمله این شواهد، عبارت صدوق در ابتدای کتاب من لایحضر است؛ وی تصریح میکند که در این کتاب روایاتی را جمع آوری نموده است که به آن فتوا میدهد و به صحّت آنها حکم میدهد و این روایات حجّت بین او و بین پرودگار است (صدوق، 1415: ج۱، ۳). از این رو، وقتی ایشان با آن مقام علمی و تقوا و دیانت به طور قاطع و صریح روایت را به پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) نسبت میدهند، معلوم است که از نظر ایشان اشخاص بین او و معصوم، از اشخاص موثّقند (محقّق داماد، 1406: ج۴، ۴۷). بنابراین، بنابر قولی، مرسلات صدوق در من لایحضر در حکم مسانید هستند(خمینی، 1421: ج۲، ۶۲۸). با این حال، عدّهای این مطلب را نپذیرفتهاند و مرسلات او را در حکم مسانید نمیدانند (صدر، 1417: ج۵، ۵۳۹)؛ بدین دلیل که نهایت امر این است که اسناد جزمی صدوق در من لایحضر بر این دلالت دارد که مضمون به نحوی که بر او حجّت است نزد او ثابت بوده است، امّا اینکه این مضمون به مجرّد جزم وی بر ما هم حجّت باشد، فاقد دلیل است (مؤمن قمی، 1422: 28).
یکی دیگر از راههای جبران ضعف سند، شهرت عملی است، بدین معنا که اگر اصحاب به آن روایت عمل کنند و بر طبق آن فتوا دهند، این امر جبرانکنندة ضعف سند است. حال با توجّه به این مطلب، بسیاری از فقهاى امامیّه، از قدیم و جدید، به ویژه فقهاى قریب به زمان ائمه(ع)، در موارد متعدّدى در کتب فقهى خود روایت درأ را مبناى استنباط قرار داده و بر طبق آن فتوى صادر کرده و به آن عمل کردهاند (محقّق داماد، 1406: ج۴، ۴۷). امّا به نظر میرسد که این راه نیز جبرانکنندة ضعف سند نیست؛ زیرا نخست آنکه عدّهای قائل هستند که شهرت عملی جابر ضعف سند نیست (خویی، 1417: ج۱، ۱۴۳). دوّم آنکه باید احراز کنیم که متقدّمان حکم خود مبنی بر درأ حد را تنها مستند به این روایت کردهاند؛ زیرا در غیر این صورت محتمل است که این روایت را از باب تأیید ادلّة دیگر آورده باشند (حاجیدهآبادی، 1391: 71)، حال آنکه با بررسی روشن میشود که در بسیاری از موارد در کنار این روایت، ادلّة دیگری نیز ارائه شدهاند (نک: حاجیدهآبادی، 1391: 71-73)؛ برای مثال شیخ طوسی در مورد زنی که همسری نداشت و حمل برداشته بود، پیش از استناد به روایت از اصل برائت ذمّه استفاده میکند (طوسی، 1387: ج۸، ۷-۸). با این توضیحات، صحّت این روایت مورد خدشه است، مگر اینکه از حیث رجالی به این قائل شد که روایات مرسلة شیخ صدوق در حکم مسانید است.
با فرض پذیرش سند روایت باید مقدار دلالت روایت را بررسی کرد. شهید ثانی که قائل به قول سوّم است با استناد به عموم این روایت، معنای شبهه را توسعه داده است و مجرّد احتمال - حتّی وهم به حلیّت - را ایجادکنندة شبهه دارء حد میداند (شهید ثانی، 1413: ج۱۴، ۳۲۹). امّا باید گفت که این روایت ممکن نیست مستند قول سوّم باشد؛ زیرا روایت با عمومیّت خود بر این دلالت دارد که حدود با ایجاد هر نوع شبههای دفع میشوند، امّا محل بحث معنای شبهه است. به عبارت دیگر، در صدق عنوان شبهه در هنگام وهم به حلیّت شک وجود دارد و نمیتوان گفت که روایت این مورد را هم شامل میشود. افزون بر آن، همانطور که در توضیح معنای لغوی گذشت، شبهه بدین جهت شبهه نامیده شده است که شبیه حق است، حال آنکه در هنگام وهم، چنین شباهتی وجود ندارد. به تعبیر اصولی، این مورد از افراد شبهه مصداقیّه خودِ عام است. مؤیّداتی بر این مطلب در کلام فقها وجود دارد: نخست آنکه عدّهای با وجود اینکه خود قائل به قول سوّم هستند و روایت را هم صحیح میدانند، این روایت را مستند قول خود قرار نمیدهند (موسوی گلپایگانى، 1412: ج۱، ۳۳ و۴۳). دوّم آنکه عدّهای قائل به صحیح بودن سند این روایت هستند، امّا این روایت را شاهدی بر قول دوّم قرار میدهند (فاضل لنکرانی، 1422: 34) و این نشان از آن دارد که روایت بر قول سوّم دلالت ندارد. بدینسان، این روایت قول سوّم را اثبات نمیکند. امّا بر اساس استعمالات لفظ شبهه در روایات میتوان گفت که انطباق شبهه بر قول دوّم، یعنی ظن به اباحه، بعید نیست. برای مثال از امیر مؤمنان نقل است که فرمودند: «بُنِیَ الْکُفْرُ عَلى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: الْفِسْقِ، وَ الْغُلُوِّ، وَ الشَّکِّ، وَ الشُّبْهَةِ» (کلینی، 1429: ج۲، ۳۹۱). اینکه شبهه در کنار شک قرار گرفته است نشانگر آن است که شبهه مترادف با شک نیست و باید آن را به احتمالی تعریف کرد که فراتر از شک است و ظنّی است که انسان به امور باطل پیدا میکند. از سوی دیگر، اگر کسی قطع به چیزی داشته باشد نیز بر او صدق شبهه نتوان کرد. بنابراین، تنها معنایی که محتمل باقی میماند ظن است.
از طرف دیگر روایت به عمومیّت خود بر این دلالت دارد که با ایجاد هر نوع از شبهه، حد دفع میشود، به سبب اینکه جمع محلی به (ال) دلالت بر عام میکند (مظفر، 1431: 153). افزون بر این، به سبب همین عمومیّت میتوان گفت که روایت شامل هر نوع از شبهه میشود و شبهات حکمیّه، موضوعیّه، بدوی و مقرون به علم اجمالی را شامل میشود.[3]
روایات عام (ادلّة معذوریّت جاهل)
در این زمینه دو دسته از روایات وارد شدهاند. دستة نخست روایاتی هستند که ادّعا میشود این روایات هر جاهلی را معذور میشمارد، اعم از آنکه جاهل قاصر یا مقصّر باشد. امّا به صرف اینکه این روایات شامل جاهل مقصّر هم میشوند، نمیتوان حکم کرد که در حالت وهم به حلیّت فعل، شبهه محقّق میشود و حد برداشته میشود، بلکه از باب اینکه این روایات نسبت به خود جاهل مقصّر اطلاق دارند، میتوان چنین حکم کرد. توضیح اینکه جاهلی که ملتفت به جهل خود است سه حالت دارد: 1. ظن به حلیّت، 2. شک به حلیّت، 3. وهم به حلیّت. از آنجا که این روایات نسبت به این سه حالت اطلاق دارند و تفاوتی بین ظن، شک و وهم قائل نمیشوند، این روایات بر این دلالت میکنند که وهم به حلیّت در تحقّق شبهه کفایت میکند. برای تأیید صحّت این ادعا باید این روایات را بررسی کرد:
1- امام صادق (ع) فرمودهاند: هرگاه شخصى به اسلام اقرار کند و سپس شراب بنوشد، زنا کند و رباخوارى کند، در صورتى که جاهل باشد و حلال و حرام براى او تبیین نشده باشد، بر او حد اقامه نمىکنم؛ مگر بیّنه علیه او شهادت دهند که سورهاى را که در آن حکم زنا، شراب و ربا آمده است خوانده بوده است. هرگاه نسبت به آیات حرمت زنا، شراب و ربا جاهل باشد، او را آگاه مىکنم و پس از آن اگر این کارها را انجام دهد او را تازیانه مىزنم و بر او حد اقامه مىکنم (صدوق، 1415: ج۴، ۵۵).
این روایت ظهور دارد که ملاک در نفی حد، جهل او به حکم حرمت است (مؤمن قمی، 1422: 22). به عبارت دیگر، در این روایت، امام(ع) میفرمایند که در صورت جهل به حکم، حد را جاری نمیکنم و این عبارت نسبت به جهل قصوری و جهل تقصیری اطلاق دارد. بنابراین، هر نوع جاهلی معذور است. از طرف دیگر مورد روایت، شبهات حکمیّه است(فاضل لنکرانی، 1422: 31). بنابراین، میتوان گفت که در هنگام جهل به حکم شرعی اگر فاعل فعلی را که موجب حد است انجام دهد به سبب جهل او حد اجراء نخواهد شد، اعم از آنکه فاعل در هنگام انجام فعل ظن به حلیّت داشته باشد یا شک به حلیّت و یا وهم به آن. اشکال استدلال این است که این روایت ظهور بر این مطلب دارد که جهل مانع از تعلّق حد است، لکن متیقّن از آن جهل مرکّب است، امّا سقوط حد در مورد جهل بسیط محل تأمّل است. در واقع، از اینکه فرد تازه به اسلام گرویده است میتوان دریافت که او غافل محض است، یعنی جاهل مرکّب. از این رو، روایت کسی را که ملتفت به جهل خود است شامل نمیشود (موسویگلپایگانى، 1412: ج۱، ۴۱). به عبارت دیگر، از اینکه در ابتدای روایت آمده است که فرد تازه اسلام اختیار نموده است دریافت میشود که نسبت به احکام شریعت اسلام ملتفت نبوده و در هنگام انجام فعل اعتقاد به حلیّت آن داشته است. همچنین، عبارت «لم یتبین له شیء من الحلال و الحرام» ظهور در جهل بسیط یا اعم از جهل بسیط ندارد، بلکه این عبارت خصوصاً با جهل مرکّب سازش دارد. بنابراین، روایت ظهور در جهل مرکّب دارد.
در همین زمینه روایات محمدبن مسلم، ابوعبیده حذاء، جمیل و ابوبصیر وجود دارند که حر ّعاملی آنها را در یک باب جمع کرده است (حرّ عاملی، 1409: ج۲۸، ۳۲۹). نحوة استدلال به این روایات درست مانند روایت گذشته است و همان اشکال گذشته نیز نسبت به آنها جاری است. بنابراین، از آوردن این روایات صرف نظر میشود.
2- عبدالصمد بن بشیر میگوید: مردی وارد مسجدالحرام شد در حالیکه تلبیه میگفت و لباسش به تنش بود. سپس تعدادی از اصحاب ابوحنیفه به سمت او آمدند و گفتند: لباست را پاره کن و آن را از پایت خارج کن، پس بر توست بدنه و اینکه حج را دوباره به جای بیاوری و حج تو فاسد است. پس امام صادق(ع) دیده شدند و در باب مسجد ایستادند و تکبیر میگفتند و سپس به سمت کعبه آمدند. پس آن مرد نزدیک امام شد، در حالی که موهایش را میکشید و به صورتش میزد. امام(ع) فرمودند: آرام بگیر ای بندة خدا و آن مردْ عجمی بود. پس امام به وی گفت: چه میگویی؟ گفت: من کارگر هستم و پولی بدست آوردم (مستطیع شدم). پس آمدم تا حج به جای بیاورم امّا از کسی سؤال نکردم. پس این گروه به من گفتند که لباست را پاره کن و از پایت بیرون بیاور که حج تو فاسد است و بر توست بدنه. امام (ع) فرمودند: چه زمانی لباست را به تن کردی بعد از اینکه تلبیه بگویی و یا قبل از آن؟ وی گفت: قبل از تلبیه. امام(ع) فرمودند: لباست را از سرت خارج کن و بر تو بدنه واجب نیست و حج بر گردن تو نیست. هر کس مرتکب امری شود درحالی که جاهل به آن باشد، پس بر او چیزی نیست (طوسی، 1407: ج۵، ۷۲).
این روایت مقتضی این است که در صورت جهل، حدّی تعلّق نمیگیرد و فرقی بین جهل قصوری و تقصیری نیست (تبریزى، 1417: 21). به عبارت بهتر، اطلاق این روایت شامل جاهل مقصّر هم میشود. اگرچه فرد گناهکار است و به عقوبت مؤاخذه میشود، آثار وضعی و حد بر آن نیست (سند، 1429: ج۱، ۱۷۲). صاحب حدائق نیز مینویسد: این روایت تصریح به معذوریّت جاهل به صورت کلّی دارد (بحرانى، 1423: ج۱، ۸۳). همچنین، این روایت مفید عموم است و کلّیّة شبهات حکمیّه و موضوعیّه و نیز مواردى را که مرتکبْ جاهل قاصر یا مقصّر باشد شامل مىشود. بنابراین، با توجّه به جملة مندرج در این صحیحه و مدلول عام آن، مىتوان گفت که در رفع مجازات از جاهل مرتکب، فرقى بین شبهات موضوعیّه و حکمیّه و همچنین جاهل قاصر و مقصّر وجود ندارد (محقّق داماد، 1406: ج۴، ۵۰). البته اگرچه عبارت «أَیُّ رَجُلٍ رَکِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَیْءَ عَلَیْه» مطلق و شامل هر دو نوع از جهل است، با توجّه به زمینة صدور روایت باید گفت که در مورد عبارت سائل که گفته بود: «لم أسأل أحداً عن شیء» دو احتمال وجود دارد: 1- اینکه او علم و التفات به جهل خود داشته است، با این حال از کسی سؤال نکرده است. وجه عدم سؤال کردن او هم ممکن است عدم تمکّن از ملاقات عالم باشد. 2- اینکه علّت سؤال نپرسیدن او عدم التفات به جهلش بوده و در واقع تصور میکرده است که به طریق و کیفیّت حج علم دارد. طبق احتمال نخست، باید گفت که جاهل مقصّر هم معذور است و از اطلاق آن میتوان برداشت کرد که در صورت وهم به حلیّت فعل هم شبهه محقّق میشود. طبق احتمال دوّم، باید گفت که روایت تنها شامل جاهل قاصر است و جاهل مقصّر را دربر نمیگیرد. با وجود این دو احتمال که هیچ کدام بر یکدیگر ترجیحی ندارند، دیگر نمیتوان گفت که روایت شامل جاهل مقصّر هم است. ضمن اینکه در مورد احتمال نخست هم میتوان گفت که ممکن است وجه عدم سؤال این باشد که او تمکّن از ملاقات عالم نداشته است (فاضل لنکرانی، 1422: 32-33).
3- یحیی بن العلاء نقل میکند که به امام صادق(ع) گفتم: در مورد مردی که با یک زن ازدواج کرده و زن یک سال با او زندگی کرده و سپس از نزد مرد غایب شده بود؛ سپس با یک مرد دیگر ازدواج کرده و با او نیز یک سال زندگی کرده و سپس از نزد او نیز غایب شده بود و بار دیگر با مرد سوّمی ازدواج کرده و از او فرزندی آورده بود، نظر چیست؟ امام (ع) فرمودند: زن رجم میشود چون نسبت به همسر نخست در احصان بوده است. راوی میگوید: در مورد فرزند او نظر چیست؟ امام (ع) میفرمایند: به پدرش منتسب است. راوی میگوید: اگر پدرش بمیرد آیا فرزند از او ارث میبرد؟ امام (ع) فرمودند: بله (طوسی، 1414: 674-675).
ظاهر روایت این است که زوج اخیر به تأهّل زن جاهل بوده است، پس فرزند به او ملحق است و وراثت بین این دو جاری است. بنابراین، حد در جهل موضوعی ساقط میشود و در این زمینه فرقی بین جاهل قاصر و مقصّر نیست. اشکال این است که روایت نسبت به قاصر بودن یا مقصّر بودن زوج ساکت است. حتّی میتوان گفت که روایت در مورد جاهل قاصر است، به جهت اینکه ظاهر این است که مرد نسبت به همسردار بودن زن ملتفت نبوده است و قرائنی از جمله غائب بودن، شاهد بر این مطلب است.
حاصل اینکه تمام روایات این دسته تنها جاهل قاصر را شامل میشوند و در شمول آن نسبت به جاهل مقصّر شک وجود دارد. بنابراین، نمیتوان گفت که هر نوع احتمالی اعم از ظن، شک و وهم شبهه محسوب میشوند.
دستة دوّم روایاتی هستند که بر این دلالت دارند که اگر فرد به جهل خود ملتفت بوده و با این حال در بدست آوردن حکم مسئله کوتاهی نموده است، چنین جهلی عذر محسوب نمیشود. از این رو، باید گفت که تنها جاهل مرکّب معذور است و جاهل به جهل بسیط معذور نیست. بنابراین، مقتضای این دسته از روایات این است که تنها علم به حلیّت و یا ظنّ معتبری که قائم بر حلیّت فعل شده باشد شبهه محسوب میشود. بدینسان، این روایات دلیلی بر قول نخست است. برای بررسی صحّت این ادّعا باید این روایات را بررسی کرد:
1- یزید کناسى مىگوید: از امام صادق (ع) دربارة زنى که در عدّة فوت شوهرش ازدواج کرده بود پرسیدم، فرمودند: اگر در عدّة طلاق رجعى ازدواج کرده باشد، بر او حدّ رجم جارى است و اگر در عدّة نارجعى اقدام به ازدواج کرده باشد، بر او حدّ زناى نامحصنه است و اگر در عدّة فوت شوهرش پیش از گذشت چهار ماه و ده روز ازدواج کرده باشد، بر او صد ضربه شلاق جارى مىشود، نه رجم. سؤال کردم: اگر زن جاهل به مسئله بوده باشد، حکم چیست؟ فرمودند: امروزه هر زن مسلمان مىداند که در صورت طلاق یا فوت همسرش مىبایست عدّه نگاه دارد؛ حتّى زنان جاهلیّت نیز آگاه از این حکم بودهاند. عرض کردم: اگر بداند که عدّه بر او است، ولى مدّت آن را نداند؟ فرمودند: در این صورت حجّت بر او تمام شده است، او باید مىپرسید تا مطّلع شود (کلینی، 1429: ج۱۴، ۵۹).
فقها در مورد این روایت نظرات گوناگونی را مطرح نمودهاند که به آنها اشاره میشود.
تعدادی از فقها اعتقاد دارند که این روایت بر این دلالت دارد که جاهل مقصّر معذور نیست. محقّق خویی مینویسد: روایت بر این دلالت میکند که کسی که حجّت بر او تمام شده است باید سؤال کند و حد از او ساقط نمیشود (خویى، 1405: ج۲، ۲۰۷). وی در همان جا مینویسد: علّت آن است که او عالم به حکم ظاهری است (خویى، 1405: ج۲، ۲۰۶). به عبارت دیگر، کسی که نمیداند باید عدّه نگه دارد و با این حال علم به وجود حکم ظاهری - احتیاط - دارد، اگر دست به ازدواج بزند، معذور نیست؛ زیرا اگرچه جهل داشته است، امّا ملتفت به وجود حکم شرعی در مسئله بوده است. محقّق تبریزی مینویسد: بعید نیست که مراد از ذیل حدیث این باشد که دعوای جهل به مقدار عدّه پذیرفته نیست، اگرچه به خاطر جمع بین این روایت و روایاتی که بین جهل قصوری و جهل تقصیری در عدم تعلّق حد فرقی نمیگذاشتند. بنابراین، ملتزم میشویم به ثبوت حد در مورد زنی که جاهل به مقدار عدّه است؛ البته در مورد شبهه حکمیّه در زمانی که تعلّم مقدار عدّه را ترک کرده است (تبریزى،1417: 21-22). در این بین، فقیهان دیگری نیز از این روایت چنین برداشتی داشتهاند (خوانسارى، 1405: ج۷، ۱۲؛ طباطبایی قمی، 1426: ج۱۰، ۲۴۸). با این حال، آیتالله فاضل مینویسد: این روایت ظهور در این مطلب دارد که با وجود چنین جهلی، حد ثابت است، به سبب اینکه حجّت بر تحریم وجود دارد و آن استصحاب بقاء عدّه در هنگام شک در مقدار آن است (فاضل لنکرانی، 1422: 35). به عبارت دیگر علّت ثبوت حد در مورد چنین فردی این نیست که جهل از روی تقصیر عذر نیست، بلکه به سبب این است که با وجود استصحاب بقاء عدّه، حجّت شرعی بر تحریم وجود دارد. همچنین آیتالله معرفت مینویسد: این روایت تأییدی بر نظر آیتالله خویی نیست، زیرا مورد روایت مجرای استصحاب است و این یک اصل عقلایی است. بنابراین، زنی که به آن توجّه نکرده و اقدام به ازدواج کرده است مانند زنی است که اقدام به ازدواج کرده است در حالی که او زوجة دیگری است، پس گویی این زن عالم به حکم است و به آن بیمبالات است. بنابراین، ادلّة تعذیر قطعاً شامل آن نمیشود، به جهت اینکه ادلّة تعذیر از روی ارفاق است و برای کسی که نسبت به دین بیمبالات است ارفاقی وجود ندارد. در حالی که بحث ما پیرامون کسی است که حقیقتاً جاهل است، امّا در هنگام عمل ملتفت به جهل خود است، لکن امکان جواز فعل را هم میدهد (معرفت، بیتا: 394).
انصاف آن است که از این روایت استفاده نمیشود که در تحقّق شبهه حصول ظنّ معتبر شرط است؛ زیرا افزون بر اینکه این روایت در مورد زن است و موضوع آن فقط عدّه است و در مقام ارائة ضابطه برای شبهه نیست، دلالت دارد که تمام زنان مسلمان نسبت به مسئلة عدّه عالم هستند. از این رو، این مسئله یک قضیّة خارجیّه است و نمیتوان از آن همچون ضابطهای برای شبهه استفاده کرد. در این بین، بعضی نیز از روایت معنای دیگری را برداشت کردهاند. آیتالله مکارم مینویسد: از این روایت استفاده میشود که نسبت به بعضی از امور واضح جاهلی وجود ندارد، آن هم در مورد کسی که در بین مسلمین زندگی میکند (مکارم، 1418: 36). در جای دیگر مینویسند: ذیل روایت یزید الکناسی صریح در جریان حد نیست، بلکه ظاهر آن اتمام حجّت بر زن است و اینکه بر او لازم است سؤال کند تا نسبت به آن علم پیدا کند. امّا در اینکه اگر او سؤال نکند و مرتکب عمل شود هم حدّ زنا جاری میشود، روایت صراحتی ندارد. بله بعید نیست که ظهور در این مطلب داشته باشد، لکن اکتفاء به این مقدار از ظهور در اجرای حدود مشکل است (مکارم، 1418 :50). بنابراین، طبق این برداشت روایت دلالت بر قول سوّم نمیکند. با توجّه به این مطالب بسیار بعید است که معنای حجّت در عبارت «اگر علم داشت که عدّه بر او واجب است، حجّت بر او تمام بود»، استصحاب باشد؛ زیرا خلاف ظاهر روایت است که بگوییم مراد امام این بوده است که با وجود علم این زن به وجوب نگه داشتن عدّه، ارکان استصحاب تحقّق یافته است و استصحاب بقاء عدّه حجّتی بر اوست که اقدام به ازدواج نکند، هرچند بگوییم که استصحاب یک اصل عقلایی است. بلکه ظاهر این است که به سبب عالم بودن این زن نسبت به وجوب نگه داشتن عدّه، حجّت تمام شده است و او نمیتواند عذر بیاورد که نسبت به مسئله جاهل بوده است. مؤیّد این برداشت اینکه امام بر این عبارت یک مطلب را تفریع نمودهاند و آن وجوب سؤال کردن است و این نشان از آن دارد که آنچه زن میخواست در آینده بدان احتجاج کند این مطلب است که جهل او عذر است. بنابراین، روایت درصدد بیان این است که بگوید جاهل مقصّر معذور نیست. همچنین، نمیتوان پذیرفت که روایت تنها در مورد مسئلة عدّه نگه داشتن است و در مقام ارائة یک ضابطه برای شبهه نیست، چراکه بسیاری از روایتهای فقهی در مورد مسائل خاص صادر شده و فقها از میان آنها ضابطهای را اصطیاد نمودهاند، درست مانند روایات حجّیّت استصحاب. امّا با این حال میگوییم این روایت بر این دلالت دارد که جاهل مقصّر معذور نیست. علّت آن است که در مورد عبارت «لزمتها الحجۀ» در متن روایت، دو احتمال تصوّرکردنی است: احتمال دارد که مراد این باشد که در مورد عقاب او در آخرت حجّت تمام شده است، همانطور که در اخبار آمده است که در آخرت به او میگویند: «هلا تعلّمت». همچنین، احتمال دارد مراد این باشد که در مورد عقاب دنیوی او حجّت تمام شده است، پس حد اجراء میشود و این شبهه حد را دفع نمیکند و چنین جهلی مانع به حساب نمیآید (موسوی گلپایگانى، 1412: ج۱، ۴۰). نتیجه آن است که این روایت به دلیل عدم وضوح دلالت مستندی برای ما نیست.
2- ابوعبیده مىگوید: از امام صادق(ع) سؤال کردم زنى که داراى شوهر بوده و با این حال با مرد دیگرى ازدواج کرده بود چه حکمى دارد؟ فرمودند: اگر شوهر آن زن در همان شهرى است که او زندگى مىکند و به یکدیگر دسترسى دارند بر او حدّ زناى محصنه، یعنى رجم، جارى مىشود و اگر شوهر او از او دور است یا در همان شهر است ولى به یکدیگر دسترسى ندارند، بر او حدّ زناى نامحصنه جارى مىشود و لعانى بین آنها واقع نمىشود. گفتم چه کسى او را رجم کند یا حد بر او جارى سازد، در حالى که شوهرش او را تسلیم امام نمىکند و از او هم نمىخواهد که خود را براى اجراى حکم تسلیم کند؟ فرمودند: حدّ خداوند بر او مستقر است تا اینکه کسى به این کار اقدام کند. پرسیدم: اگر جاهل به حکم باشد حکم او چیست؟ امام (ع) پرسیدند آیا در دارالهجره زندگى نمىکند؟ گفتم: بله، فرمودند: امروز هر زن مسلمانى مىداند که داشتن دو شوهر براى زن مسلمان حرام است. امام در ادامه فرمودند: اگر قرار باشد هر زنى که مرتکب فحشاء شد ادّعا کند که جاهل به حکم بوده است و در نتیجه حد بر او جارى نشود، حدود الهى تعطیل خواهند شد (طوسی، 1387: ج۱۰، ۲۰).
عدّهای از این روایت چنین برداشت کردهاند که جاهل مقصّر معذور نیست. آیتالله حکیم مینویسد: ممکن است مراد از روایت این باشد که شنیدن دعوای زن مستوجب رفع حد از او نمیشود، به جهت اینکه سؤال واجب بوده است. از این رو، طبق این فرض، وجوب حد مختصّ جاهل متردّد است، پس شامل جاهل غافل نمیشود، اگرچه مقصّر و گناهکار باشد (طباطبائی حکیم، 1391: ج۱۴، ۲۳۰). آیتالله اردبیلی مینویسد: این روایت و روایت یزید الکناسی درصدد نفی قبول ادّعای جهالت به صورت مطلق نیستند، بلکه در مقام این امر هستند که در آن زمان در مجتمع اسلامی احتمال جهالت نمیرود. بنابراین، اگر نسبت به فردی به سبب عدم علم و همنشینی با اهل علم و دوری از آن دو، حتّی اگر تازهمسلمان نباشد، احتمال جهالت وجود داشت، پس شبهه موجود است و با وجود آن حد ثابت نیست. البته این امر زمانی ثابت است که جاهل مقصّر و ملتفت به جهل خود در هنگام عمل نباشد و الّا قاعدة درأ جاری نمیشود (موسوی اردبیلی، 1427: ج۱، ۲۳۸). علّت چنین برداشتی این است که انتهای روایت دلالت بر این دارد که هر نوع ادّعای جهلی پذیرفته نیست و قدر متیقّن از آن جاهلی است که در بدست آوردن حکم کوتاهی کرده است. حال باید در سؤال و جوابی که بین راوی و امام (ع) ردّ و بدل شده دقّت شود. هنگامی که راوی از امام (ع) میپرسد که اگر زن نسبت به حکم جاهل بود تکلیف چیست، امام (ع) در پاسخ به سؤال وی، خود سؤالی را مطرح میکنند و میفرمایند: آیا وی در دارالهجره زندگی نمیکند؟ این سؤال نشان از آن دارد که امام (ع) میخواهند بفهمند که آیا آن زن عالم به حکم بوده است یا جاهل؛ این مطلب بر این دلالت دارد که امام (ع) قصد ندارد که در مورد جاهل قاصر یا مقصّر بودن زن از راوی سؤال کنند. حال میگوییم از عبارت پایانی روایت نمیتوان برداشت کرد که جاهل مقصّر معذور نیست، چراکه وقتی ایشان نسبت به عالم بودن زن یقین حاصل کردند، میگویند به صرف ادّعای جهل نمیتوان حد را ساقط کرد، زیرا باید نسبت به عالم بودن و یا جاهل بودن وی تحقیق کرد. به عبارت دیگر، امام (ع) با این جمله میخواهند این مطلب را برسانند که کسی که چنین ادعایی میکند در واقع عالم است، امّا دروغ میگوید که جاهل است و از این رو نباید به صرف ادّعای جهل او، حکم حد را ساقط کرد و اگر بخواهیم ادّعایش را بپذیریم حدود تعطیل خواهند شد. بنابراین، به قرینة سؤال و جوابی که بین امام (ع) و راوی صورت گرفته است میتوان دریافت که مراد امام (ع) این نیست که جاهل مقصّر معذور نیست.