نگاهی به دوران گذر انسان از زیستن در ادوار تاریخ تا امروز بیانگر این است که از عصر یخبندان تاکنون همزیستی انسان با حیوان در کیفیت این گذر تاریخی نقش ویژهای داشتهاست. نگاهی کوتاه به نقشوارههای غارهای عصر باستان در میان ملل متعدد، تصورات و تصویرها از ستارگان و بروج آسمانی مبین این مهم است.
از زمانی که انسان توانست از «حیوان» به نفع خویش بهره جوید، سرعت این تکامل فزونی گرفت. از اولین استفادة انسان اولیه ـ در اوستا اولین انسان بهرهبردار از حیوان، جمشید است ـ می توان به بهرهمندی انسان از «پوست حیوان» به عنوان محافظ در برابر سرما اشاره کرد که همیشه از عصر یخبندان تا امروز، سرما مخصوصاً در نظر ایرانیان به عنوان مظهر اهریمن و دیو خودنمایی کردهاست و یکی از مظاهر اهریمن بودهاست. «زمک» به عنوان دیو سرما در اوستا خودنمایی میکند. سایر استفادهها از حیوان، علاقمندی انسان به آن را چنان افزایش داده که در حد «توتم» اقوام متعدد انسان آن را بالا بردهاست و بعضاً به عنوان «ربّ النوع» مورد تقدیس و تعبد قرار دادهاست. در میان هندوان، این تقدس تا امروز باقی ماندهاست و شاید این تقدس باعث شده برترین و کاملترین فابلها از هندوستان به جهانیان عرضه شود. مورچه، هدهد، کلاغ، شتر و ابابیل در قرآن حضور دارند و بزرگترین معجزة سلیمان و داود نبی، دانستن زبان پرندگان بودهاست: P...عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ...O (النمل/ 16).
در ادبیات بودایی، آیین جین، وداهای بودایی، اوستا و قرآن حیواناتی همانند گربه، قورباغه، پرندگان، گاو، مورچه و سیمرغ رشتة سخن را به دست میگیرند و اصول این آیینها از زبان آنها نقل میشود. به نظر میرسد که این تعالی بخشیدن به حیوان و تقدس آنها میتواند یکی از اصلیترین علل توجه انسان به حیوان به عنوان «آفرینش ادبی» باشد.
پیشینة پژوهش
در سالهای اخیر با رشد نسبی پرداختن به «ادبیات کودکان» و «تولید محتوا» در این زمینه، مراجعه به آثار صمد بهرنگی به عنوان «آفرینشگری خلاق» درموضوع «ادبیات کودکان» فزونی یافتهاست. «الدوز و کلاغها»، «الدوز و عروسک سخنگو» و خصوصاً ماهی سیاه کوچولو مورد اقبال علاقهمندان این زمینه قرار گرفتهاست. البته در دهة چهل و پنجاه، برداشت چپ و ضدّ امپریالیستی از این اثر باعث گردیده بود که در دهههای بعد، وسواسی غیرهنری در این زمینه به وجود آید که بعد از دهة هفتاد اثری از آن نماند.
از آثاری که در این زمینه درخور توجه هستند، میتوان موارد زیر را ذکر کرد:
ـ یادمان صمد بهرنگی اثری پربرگ و تا حدودی پربار از علیاشرف درویشیان است که مجموعهمقالات ارزندهای دربارة صمد بهرنگی، آثار و افکار اوست. البته گفتنی است که در این مجموعه، حداقل چندین مقاله و نوشته دربارة ماهی سیاه کوچولو، بهویژه مقالة «تحلیل تطبیقی ماهی سیاه کوچولو» از احمد بیانی و«ماهی سیاه، سفر به آگاهی» از اسدالله عمادی شایستة توجه هستند.
ـ «کیفیت بیداری قهرمان در ماهی سیاه کوچولو» مقالهای ارزنده از سید علی قاسمزاده است که بر اساس اسطورهشناسی و نظریات جوزف کمپل در کتاب قهرمان هزار چهره به بررسی قهرمان این داستان پرداختهاست.
ـ «بررسی ماهی سیاه بر اساس نقد امپرسیونیستی» از شاهرخ حکمت و سارا مهدیخانی از مقالات ارزنده در این زمینه است.
ـ ثریا قزلایاغ در کتاب ارزنده و جدید خود به نام ادبیات کودکان و ترویج خواندن، این قصه را بهزیبایی نقد کردهاست.
ـ کتاب یادمان صمد بهرنگی مجموعهمقالات ارزندهای را به کوشش علیاشرف درویشیان در این زمینه ارائه کردهاست.
هدف پژوهش
هرچند تألیفهای زیادی به بررسی صمد بهرنگی و آثار و افکارش پرداختهاند و سعی نمودهاند از منظرهای ادبی، جامعهشناسی و سیاسی به این آثار، بهویژه ماهی سیاه کوچولو بپردازند، اما در این پژوهشها به تبارشناسی این قصه و ریشههای آن نپرداختهاند و حتّی گاهی سعی کردهاند این داستان را با «ماهیها از دروازة اژدها پریدند» اثر جین جین نویسندة کودکان چین (ر.ک؛ درویشیان، 1379: 126) و جاتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ آمریکایی تطبیق دهند یا حتّی اثر صمد را در آنها ریشهیابی نمایند (ر.ک؛ ولیپور، 1396: 55)، درحالی که صمد به قول خودش، روی تمام نمادها مدتها فکر کردهاست و مثلاً برای نحوة نقشآفرینی مارمولک، چندین مدت معطل ماندهاست.
در این پژوهش، ما سعی کردهایم ریشة این اثر را به سنّت فاخر فابلنویسی در ایران متصل کرده، با هدهد منطقالطّیر و قهرمانان خوشتراش کلیله و دمنه پیوند دهیم، بهویژه اینکه فابل و الگوری را از هم متمایز کنیم و ماهی سیاه کوچولو را الگوری کامل معرفی نماییم. همچنین درونمایة (Theme) «جنبش و مبارزه» را در کلیله، مرزباننامه و ماهی سیاه کوچولو تحلیل، و نحوة تکامل این تبار و نمادها را در ماهی سیاه کوچولو بررسی کنیم.
1. فابل و تاریخچهاش
فابل (Fable) داستان و حکایتی است که معمولاً شخصیتها و قهرمانان اصلی آن حیوانات هستند و گاهی اشیاء بیجان نیز در آن حضور دارند. هدف از فابل، عمدتاً آموختن و تعلیم یک اصل و حقیقت اخلاقی و معنوی است. «فابلها» یا همان «داستانهای حیوانات» از روزگاران قدیم در شکلهای مختلف عرضه میشوند و از کودکان و عوام گرفته تا بزرگسالان و فرهیختگان، همواره از شنیدن آنها محظوظ میشوند و قهرمانان داستان در این نوع ادبی، به شیوة معیّنی با یکدیگر مرتبط میشوند و با مقصد معینی که نویسنده دارد، در همان جهت حرکت میکنند. همانند داستانهای انسانی، در این داستانها نیز نیروهای متضاد و کشمکش بین آنها برای رسیدن به هدفی همراه با توالی حوادث کمابیش صدق میکند. حیوانات، اشیاء بیجان، پرندگان، موجودات انسانی و یا حتی گاهی خدایان نیز در این داستانها حضور دارند (ر.ک؛ تقوی، 1395: 92).
خاستگاه این نوع ادبی (Gandre) احتمالاً یونان است و اولین فابلها به وسیلۀ ازوپ (Aesop) آفریده شدهاست که در قرن ششم قبل از میلاد میزیست. مجموعة بسیار مشهوری از فابلهای هندی با عنوان بیدپای دومین اثر تاریخی در این زمینه و سومین آن، قصههای لافونتن فرانسوی است که در قرن هفدهم میزیست (ر.ک؛ عزبدفتری، 1372: 71). بودا و هندوان برای حیوانات احترام خاصی قائل بودند و بررسیهای متعدد نشان از تنوع و صدور این نوع ادبی از این سرزمین به اقصی نقاط دنیا دارد. با وجود این، در بین ملل متعدد قدیم، حیوانات، حتّی به عنوان الهه و ربّالنوع پرستش و یا توتم محسوب می شدند و در کهنترین کتاب بهجا ماندة بشر، یعنی گیلگمیش، حیوان حضور بارز دارد و به نظر این امر بهتنهایی میتواند یکی از اصلیترین علل توجه انسان به حیوان به عنوان آفرینش ادبی باشد. باید توجه داشت که همانند تمام داستانهای اساطیری، این داستانها قبل از مکتوب شدن به شکل شفاهی سینه به سینه نقل شدهاند و به شکل داستان کاملی درآمدهاند.
فابلهای منظوم را ازنوع ادب غنایی و منثور را از نوع تعلیمی پنداشتهاند که قصد آن به جای آفرینش ادبی و هنری، تعلیم اخلاق است و عنصر داستانی فابل در بطن خود حماسه، درام و غزل را دارند (ر.ک؛ همان: 90). البته فابلهای فارسی فارغ از نظم و نثر بودن به ارائة شکل هنری خود پایبند هستند و در قالب نثر فنی و هنری عرضه شدهاند. محققان ایرانی اغلب نام فابل را برای حکایتهای حیوانات برگزیدهاند.
با اینکه فابلهای مشهور ایرانی عمدتاً در قالب هنری و نثر فنی ارائه شدهاند و آفرینش هنری یکی از علل پیدایش آنها بودهاست، اما اگر دقت کنیم، در کُل به این دلایل قصهها به زبان حیوانات نقل شدهاند:
ـ سیطرة زور و قدرت حاکمان خودرأی (ر.ک؛ اسلامی ندوشن، 1370: 255).
ـ اصل ابهام و ایهام و تأثیر آن در عمق فهم.
ـ پند و اندرز به اصحاب قدرت به زبانی که آنان را خوش آید؛ زیرا شاهان وقتی عقل خود را از دست میدهند، تاوان آن را مردم میدهند!
ـ پرداختن به ادبیات کودکان و ترویج ادبیات تعلیمی در قالب و شکل داستان حیوانات (= کارکرد تعلیمی ادبیات).
ـ با تمثیل حیوانات، روابطی چون ضعیف و قوی و رعایت اخلاقیات زیباتر بیان میشود (= تمثیلسازی).
ـ در داستانهایی نظیر منطقالطیر، موش و گربه که مفاهیم عمیقی نسبت به سایر داستانهای حیوانی مطرح است، مفاهیم نمادین و یا حتّی سیاسی نمایانگر است (= رمزگونگی).
ـ انتقال میراث فرهنگی به نسلهای بعدی به وسیلة دریافتهای غیرمستقیم (ر.ک؛ قزلایاغ، 1394: 142).
«قدرت» یکی از اساسیترین مؤلفههای فابل ایرانی است و به دست گرفتن قدرت با ابزارهای نرم و بعضاً سخت بهشدت مورد تاکید است؛ زیرا «تا زمانی که ضعیف باشی، دلیل و سخنت نیز ضعیف است».
دیالوگهای دمنه و کلیله در داستان «شیر و گاو» برترین مانیفست سیاسی است و علل کسب قدرت، نزدیک شدن به اصحاب قدرت و چالشهای این تقرب در آن موشکافی شدهاست و جایگاه ویژهای به عاقبتبینی و خردورزی و یا حتّی مکراندیشی داده شدهاست.
اگرچه در داستانهای متعددی قدرت جسمی و فیزیکی حرف اول را میزند، از باب مثال، در حکایت شیر و روباه و گرگ، صاحب قدرت مجاز است هرچه خواست بکند و خواستة او نباید مورد کوچکترین خدشه قرار گیرد. سلطان به عنوان شخص اول در بیشتر داستانها حضور دارد و هرکه را بخواهد، مینوازد یا میراند!
حیلهگری و زیرکی در مقابل سادگی و خوشباوری، فضیلت در مقابل رذیلت، همانند «ثنویت تفکر ایرانی» در فابلهای ایرانی خودنمایی میکند.
2. تفاوت فابل و الگوری (Allegory)
در میان فابلها، حکایات منطقالطیر عطار و موش و گربة عبید زاکانی تفاوت ماهوی با فابلهای فارسی دارند. اولی در نگاه به نوع انسان و آغاز و انجامش، دومی در تمثیل سیاسی برجستگی خاصی دارند. در تعریف فابل و الگوری ـ که گونة متعالی فابل است ـ این داستانها در نوع دوم میگنجند. اما اوج این گونه مفاهیم در فابلهای ایرانی در ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی نمودار است که نمادهای سیزدهگانة این اثر هر یک نقش نمادین خود را به طور کامل ایفا میکنند و برکه، جویبار، دریا، ماهی ریزه، کفچهماهی، مارمولک، مرغ سقا، مرغ ماهیخوار، ماهی سیاه کوچولو، ماهی سرخ کوچولو و... از این نمادها هستند.
حال، با این اوصاف میبینیم که «قهرمان و ضدّ قهرمان» در بیشتر داستانها دو قطب فابل هستند و چالش و نزاع به عنوان هم دستمایه و هم اوج داستان، عوامل اصلی فابلها هستند. در این میان، «تمِ» مبارزة رودررو و به قول امروز، اکشن (Action) که برجستهترین ویژگی حماسه (Epic) است. یکی از دستمایههای مؤثر فابل است که به شکل برجسته در موش و گربه عبید زاکانی بهکار گرفته شدهاست. حال یکی از حکایتهای کلیله و دمنه را بررسی میکنیم که در منابع بعدی به صورت متنوع منشاء آفرینشهای برجسته گردیدهاست.
«مرغ ماهیخواری ناتوان شده، از شکار عاجز میشود. از روی عجز مکری بهکار میبندد و غمناک کنار آب مینشیند. خرچنگی علّت غمناکیاَش را میپرسد. ماهیخوار میگوید: دو صیاد از اینجا میگذشتند. قرار گذاشتند که بازگردند و ماهیها را کلاً صید نمایند. لاکپشت خبر به ماهیان میبرد و ماهیان سراسیمه نزد ماهیخوار میآیند. او هم جای آرام و امنی را به آنها وعده میدهد و قول میدهد هر روز تعدادی ماهی را به آنجا منتقل نماید. ماهیان را هر روز به وعده آنجا میبرد و میخورد. سرانجام، نوبت به خرچنگ میرسد و او سوار بر پشت ماهیخوار بالای کوه استخوانهای ماهیها را میبیند و موضوع برایش روشن میشود. از فرصت استفاده کرده، گلوی ماهیخوار را میفشارد و سرنگونش میکند. خرچنگ راه آب پیش گرفته، خبر را به ماهیان باقیمانده میدهد و ماهیان با شنیدن خبر، وفات ماهیخوار را عمر دوباره میشمرند» (منشی، 1370: 82).
این حکایت از زبان شغال به زاغی گفته میشود که میخواهد شرّ مار را با مکر دفع کند. بسیار کس به مکر خویش همچون ماهیخوار هلاک میشوند. پس هیچ مکری عاقبت خوشی ندارد، مگر مکری که غلبه بر دشمن با استفاده از دیگری باشد. برداشتی که میتوان از این داستان داشت، در موارد زیر خلاصه میشود.
1ـ شناخت هر فرد از اطراف و محیط خود؛ چنانکه اگر ماهیان میدانستند «برکهای نزه» در آن اطراف وجود ندارد، فریب ماهیخوار نمیخوردند.
2ـ عدم اعتماد به فریب دشمن ذاتی و سخنان بهظاهر دلسوزانة او (ماهیخوار دشمن ذاتی ماهی است).
3ـ اغتنام فرصت و اقدام به موقع؛ چنانکه خرچنگ در مقابله با ماهیخوار انجام داد.
4ـ عامل نفوذ در عین حال میتواند جبران مضرت نماید (خرچنگ هم عامل نفوذ هم عامل پیروزی است).
ماهیخوار هیچ قرینهای برای کوتاهی در کار نداشت و گمان نمیبرد به دست خرچنگ که راهنمای او بود، گرفتار آید. مضمون «عواقب اعتماد به دشمن» و «سرانجام وخیم ستم و ستمگری» در این داستانها خودنمایی میکنند.
این داستان در مرزباننامه به شکلی دیگر و فربهتر آمدهاست:
«آزادچهر و ویرا دو کبوتری هستند که سالهای سال تخمها و بچههایشان در سرزمین آذربایجان به دست عقابی ستمکار خورده میشود. داستان از زبان ویرا به آزادچهر گفته میشود؛ آنجایی که او پیشنهاد پناه بردن به مکرمت عقاب برای استرحام مینماید» (وراوینی، 1370: 673).
حکایات مرزباننامه در مقایسه با کلیله و دمنه مبسوطتر است و بیش از کلیله، فکر و ذوق ایرانی در تراش آن نقش دارد و در تمام داستانها، از جمله مرغ ماهیخوار که برداشت آزادی از مرغ ماهیخوار و خرچنگ کلیله است، ردّ پای کلیله و دمنه آشکار است. در داستان مرزباننامه موارد زیر برجستگی دارد:
1ـ عدم اعتماد به دشمن ذاتی (عقاب که دشمن ذاتی کبوتر است).
2ـ قهرمان داستان (ماهیخوار) به هنگام ضعف از مکر با تمام توان بهره میبرد.
در باب ششم مرزباننامه که سخن از زیرکی در مقابله با گرفتاریهاست، شخصیت ماهی حضور دارد. ماهی در مقابل زغن ماهیخوار که نماد نادانی است، برای فرار از دست او میگوید: «مرا رها کن تا روزی دَه ماهی برای خوردن تو به اینجا بیاورم. تو که با خوردن من سیر نمیشوی». در متون فارسی، ماهی چندان حضور ندارد و به قول مرزباننامه: «آبزیان به جهل موصوفند و در ایشان کیاستی نبود» (همان: 302).
از مطالبی که گفته شد، میتوان در «شکلشناسی فابلهای ایران» وجود عنصر مبارزة سختافزاری را از برجستهترین ویژگی آنها دانست و فابلهای ایرانی بر ماهی سیاه به عنوان آخرین و کاملترین فابل ایرانی در این زمینه تأثیر شگرفی گذاشتهاند.
ماهی سیاه از حکایتهای کوتاه و متوسط گذشته و به شکل یک رمان کامل، در قالب الگوری ارائه شدهاست و موضوع «زیستن و مرگ آگاهانه» را بسط دادهاست. با وجود فابل بودن، این داستان الگوری نیز میباشد. هم طولانی است و هم حیوانات با ویژگیهای شخصیتی در آن حاضر هستند. یکی از ویژگیهای فابل، کوتاهی حکایت است و بیشتر حکایات حیوانات در زبان فارسی در قالب فابل میگنجند. اگر فابل داستان مستقل و کامل، و معنای عمیق و رمزی در آن پنهان باشد، به «الگوری» تبدیل میشود (ر.ک؛ پورنامداریان، 1375: 142). توصیف استعاری، استعارة گسترده و تمثیل نام دیگر الگوری است. هوراس، شاعر رومی، آن کشور را در قالب یک کشتی به تصویر کشیدهاست که طوفانها (جنگها) به بندرگاههاش (صلح و سازش) میکوبد (ر.ک؛ همان: 143). در این تمثیل سیاسی، او به وسیلة عامل تغییر، کشور خود را از خطر محافظت میکند. در تمثیل «موشهایی که از بستن زنگوله به گربه هراس دارند»، نمایندگان ناموفق مجلس عوام را برای جلوگیری از غارتهای جان گانت انگلیسی به تصویر کشیدهاست (ر.ک؛ همان: 145). یا «جزیرة لیلیپوت» مدینة فاضلة قلبشدهای است که جاناتان سویفت در سفرهای گالیور به تصویر کشیدهاست. داستان «مردی که از پیش شتر مست میگریخت» در باب برزویة طبیب، تمثیل کاملی از حیات انسان است که در آن، غفلت او از آخرت به تصویر کشیده شدهاست (ر.ک؛ همان: 147).
در کُل، میتوان گفت الگوری یا تمثیل، داستانی است که فکر یا پیام اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و عرفانی را بیان میکند. اگر این «فکر و پیام» در آخر داستان آورده شود، «تمثیل» نام دارد و اگر مستور بوده، نیازمند تخیل و تفکر باشد، «تمثیل رمزی» نام دارد. منطقالطیرهای فارسی، موش و گربة زاکانی و ماهی سیاه کوچولو از این نوع محسوب میشوند. البته داستانهای تمثیلی رمزی، فراتر از داستان حیوانات، گسترة بزرگی دارند. ادیپ شهریار اثر سوفوکل، روایت بدیع مهرورزی از زال و سیمرغ و کوه قاف در عقل سرخ نمونههای بارزی است که در کتاب ارجمند داستانهای رمزی در ادب فارسی از دکتر پورنامداریان مشروحاً آمدهاست. تفاوتی که رمز (Symbol) با تمثیل (Allegory) دارد، این است که به قول یونگ، «تمثیل» تفسیری از مضمون خودآگاه است، در حالی که رمز بهترین بیان ممکن ازمضمون ناآگاه است که طبیعتش فقط قابل حدس است (ر.ک؛ همان: 237).
3. تحلیلی بر داستان ماهی سیاه کوچولو (بئر بالاجا قارا بالیغ)
ماهی سیاه کوچولو هم که ما آن را الگوری کامل میدانیم، به قول دکتر یاحقی، فاخرترین اثر ادبیات کودکان است و ادامة سنّت فاخر فابل و الگوری زبان فارسی است (ر.ک؛ یاحقی، 1374: 247). خلاصهاش بدین شرح است که نویسنده داستان را از زبان ماهی پیری خطاب به دوازده هزار ماهی کوچولو بیان مینماید:
«ماهی سیاه کوچولو در برکهای که همراه مادرش و ماهیهای ریز زندگی میکند، روح ناآرامش مدام پرسشگر این نکته است که این جویبار به کجا میرود و از کجا میآید؟ مادرش این پرسشها را به حساب هیجان جوانیاَش میگذارد و میگوید: جویبار همین است که هست. اول و آخر ندارد. سرانجام، سفر اولیسه مانند ماهی سیاه آغاز میشود. همانند قهرمانان اسطورهای، ماهی سیاه سفری دور و دراز و پویا را آغاز میکند و همانند حماسة گیلگمیش نوعی جاودانگی در پس موضوع داستان نهفتهاست. دیالوگ او با ماهیریزها، کفچهماهیها (قورباغهها) و مارمولک پیرنگ این داستان را تشکیل میدهند. مارمولک به عنوان شخصیت آگاه و پیشروی داستان، او را از مرغ سقا و کیسهاش بیم میدهد و خنجری برای فرار از کیسه به او میبخشد و ماهی سیاه که در کیسه گرفتار میشود و مکر مرغ سقا و جهالت یارانش را میبیند، با پاره کردن کیسه نجات مییابد. سرانجام، وقتی به دریا میرسد و عمق نامعلومش را متوجه میشود، در جواب سؤال "اینجا کجاست"، میشنود که "رفیق به دریا خوش آمدی"....».
محوریترین عبارت داستان در گفتگوی او با خودش، بعد از رسیدن به دریا بیان میشود: «... من تا میتوانم باید زندگی کنم و نباید به سراغ مرگ بروم. اما اگر مرگ روزی به سراغ من بیاید، باکی نیست. مهم این است که مرگ من چه تأثیری در زندگی دیگران دارد...» و درنقطة «اوج داستان»، وقتی که مرغ ماهیخوار او را به منقار میگیرد، با نجات یک ماهیریزه به زندگی ماهیخوار پایان میدهد: «... ناگهان شلپی ماهیخوار از آسمان به آب افتاد. اما از خودِ ماهی سیاه خبری نشد و تا بهحال نیز خبری نشدهاست». دوازده هزار ماهی کوچولو با شنیدن این داستان به مادربزرگ پیر شببخیر گفتند. یازده هزار و نهصدو نُودو نُه ماهی کوچولو به خواب رفتند، اما «ماهی سرخ کوچولو» اصلاً خوابش نبرد. او همهاش به فکر دریا بود. شیوة نقل «دانای کُل» در این داستان به جذابیت آن افزودهاست.
اما بارزترین ویژگیهای این داستان کمنظیر را میتوان در این موارد بیان کرد:
ـ بهرغم خلق داستان به وسیلة یک غیرفارسیزبان، عبارات پیچیده، فنی و مَثَلها در آن نیامدهاست و نثری ساده و بیپیرایه دارد.
ـ کودکان به عنوان مخاطبان اصلی این داستان، کاملاً این داستان را هضم و فهم میکنند.
ـ داستان زمان و مکان مشخص دارد، برخلاف داستانهای کهن، تمام ویژگیها ذکر شدهاست.
ـ تمثیلها، دیالوگهای فاخر، عمق شخصیتی وفردیتی کاراکترهای داستان راکاملاً نشان میدهند.
ـ به عنوان مثال، با وجود شباهت بسیار، تفاوتی که بین دیالوگ مرغ سقا و مرغ ماهیخوار وجود دارد، از نکات برجستة این داستان است. مرغ سقا آگاهی و منبع آن را نشانه رفتهاست، در حالی که مرغ ماهیخوار به اصطلاح جامعهشناسان کاری به نرمافزار ندارد و فقط از زبان زور استفاده میکند.
ـ پایان خوش در این قصه شبیه قصههای کهن وجود ندارد.
ـ داستان کاملاً کوتاه است و در حوصلة هر قشری میگنجد و در عین حال، انسجام درونی و منطقی دارد.
ـ پیام داستان یا معنی دوم پنهان داستان، هیچ کجا ظاهر نمیشود و کاملاً غیرمستقیم است و البته که دیالوگهای صریح و متقن شخصیتهای داستان چندین و چند تأویل از این داستان به دست میدهد که غالبترین تأویل (Hermeneutic) در این داستان، درونمایة (Theme) مبارزه است.
ـ مفهوم شکل ادبی که در آثار فرمالیستها اهمیت زیادی دارد، در این داستان نمودِ برجستهای دارد. طبق نظر فرمالیستها، هر نکتة ادبی از واژه تا سخن باید در پیوندی که با سایر نکتهها مییابد، بررسی و شناخته شود و به این اعتبار، «شناخت ساختار و شالودة اصلی متن» باید در آنالیز آن مورد دقت قرار گیرد (ر.ک؛ احمدی، 1375، ج 1: 50). به قول یاکوبسن، پیام به وسیلة کدهایی در گسترة متن ارائه میشود که طراح داستان آنها را به هم پیوند دادهاست (ر.ک؛ همان:66). مفهوم طرح (Plot) در داستان کوتاه و رمان باید خود را کامل نشان دهد و قهرمان داستان در جریان حوادث پیدرپی که از سر میگذراند، تکامل مییابد و این حوادث به دلایل گوناگون به هم بپیوندند (ر.ک؛ همان: 55) و ماهی سیاه این ویژگیها را در خود نمایان کردهاست. از نکات قوّت داستان این است که به قول سامرست موآم در وصف داستان کوتاه، میتوان آن را پشت میز شام و یا در یک نشست دوستانه نقل کرد و اختصار و ایجاز کامل دارد (ر.ک؛ موآم، 1370: 237). بنابراین، ماهی سیاه کوچولو همانند «گردنبند» گی دوموپاسان ـ که ساختارش داستان کوتاه مفهومی است ـ فرم و ساختاری رمانگونه به همراه پیامهای متنوع و قابل تأویل برای هر خوانندهای مطابق با ذوق شخصی دارد:
«... صمد بهرنگی همانند هانس کریستین اندرسن در غرب، کودکان ایران را به ادبیات وارد کرد و برخلاف عباس یمینی شریف که معتقد به انتقال شادیها به کودکان است، دنیای آگاه و یا حتّی گاهی تلخ بزرگسالی را به دنیای رنگین بیخیالی کودکان وصل کرد. الدوز و عروسک سخنگو، الدوز و کلاغها دو اثر دیگر او ـ که با بار ادبی بالا هستند و زیر سایة ماهی سیاه ماندهاندـ صمد را نمادی از نوگرایی مطرح میکنند، اما جنجالیترین اثر او ماهی سیاه کوچولو، سمبل نسلی شد عاصی و در حال جوشش که به حال پیرماهیهای درمانده گریه میکرد» (قزلایاغ، 1394: 118).
شاید جنبة عاصی بودن این اثر باعث شدهاست که نسل جوششی دهة پنجاه، در دهة بعد کمتر به سراغ خوانش این رمان دلنشین بروند!
طبق استانداردهای ادبیات کودکان در جهان، «ادبیات کودکان باید تلخ و شیرینی زندگی و جامعه را آن گونه که هست، به کودک نشان دهد تا کودک را در شناخت و طی مسیرهای کج جادة زندگی توانگر سازد» (شعارینژاد، 1370: 120) و همذاتپنداری با شخصیتهای محوری این گونه داستانها فرصت تخلیة روان میدهد و جای تخیلورزی به خواننده نمیدهد (ر.ک؛ همان: 169).
از طرفی، خالق ماهی سیاه کوچولو، ذهنیت فردی خود را در داستان نشان دادهاست و یا حتی در سایر آثار او، همین ویژگی وجود دارد؛ مثلاً در الدوز و عروسک سخنگو میگوید: «...کرم شب تاب گفت:... جانوران جنگل میگویند تو با نور ناچیز نمیتوانی جنگل را روشن کنی. خرگوش گفت: هر نوری هر چقدر ضعیف هم باشد، باز نور هست...» (بهرنگی ،1390 :15)». فرق قصهها با داستان نیز در همین نکته است و آن اینکه قصه محصول ذهنیت جمع است و خالق مشخصی ندارد، در حالی که داستان آفرینشگری خلاق و فردی دارد؛ گویی «هدهد منطقالطیر» این بار در قالب ماهی سیاه، یاران و همنوعان را به حرکت فرامیخواند و از ماندنی که در حکم گندیدن است، بازشان داشته، نهیب میزند که چنین قفس سزای خوشالحانان نیست، روضة رضوان و کوه قاف سیمرغ شما را فرامیخواند. اگر «سی مرغ و سیمرغ» قطره و دریا هستند، در این داستان نیز هم دریا وجود دارد و هم به قول مولانا، ماهیان عشق الهی، با این تفاوت که اینجا منطق معاش دنیا مطرح است و عقل خودآگاه بر ناخودآگاه و عالمانگی بر قرائت عارفانگی غلبه کردهاست. در هر دو داستان، تعالی و تکامل خمیرمایة داستان است. در هر دو، به قول حافظ، مرید راهی وجود دارد که فکر بدنامی نمیکند و همانند شیخ صنعان خرقه را رهن خانة خمار میداند. در یکی، مستی و در دیگری، مستوری پیشران حرکت است؛ همان چالش پربرکتی که فلاسفه، متکلمان و عرفای این سرزمین قرنها با آن به تضارب افکار پرداختهاند و چه میوههای خوشرنگ و بویی که از این دو چالش به دنیای انسانی عرضه نشدهاست.
4. مقایسة ماهی سیاه بهرنگی با جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ آمریکایی
جاناتان مرغ دریایی، داستانی است که میخواهد پرواز و آزادی در آسمانها را یاد بگیرد. پدر و مادرش میگویند منظور از پرواز، به دست آوردن طعمه از دریاست، در حالی که جاناتان به فکر آزادی بود و مدام با خود میاندیشید «که آیا میتوان بالاتر پرید و دوردستها پرید. اما ترس مانع اصلی حرکت بود، ولی سرانجام، موفق شد که بر پرستش غلبه کند (ر.ک؛ باخ، 1396: 25)، در حالی که بزرگترین ویژگی مرغان دریایی، عادت به رسوم و عادی بودن آنان بود و جاناتان را از برادری خود راندند (ر.ک؛ همان: 4). جاناتان مدام پرواز کرد در اوجها و دوردستها با رهبری به نام «چیانگ» که مرغ دریایی پیر و چابکی بود. او یاد داد که بهشت همان رسیدن به کمال است (ر.ک؛ همان: 62). چیانگ توانست عشق به سایر مرغان و دلبستگی برای آزاد کردن دیگران را در او نهادینه سازد و آنگاه خودش آنجا را ترک کرد (ر.ک؛ همان: 67).
بعد از مدتی، جاناتان از سالیوان که به جای چیانگ همراه بود، خداحافظی کرد و برای یاد دادن پرواز به میان مرغان سابق بازگشت و سرانجام، توانست روزبهروز بر یاران پروازگر خود بیفزاید. او به آنها یاد داد که پرواز و آزادی والاتر از هر قانونی است (ر.ک؛ همان: 92). سرانجام، او رهبری را به «فلچر» یاد داد و واگذاشت و نصیحت کرد که مگذار مرغان از من و تو خدا بسازند تا مجبور نشوند روزی ما را اهریمن جلوه دهند (ر.ک؛ همان: 100). او توانسته بود چیانگ و فلچر را به عشق پرواز و آزادی راهی سازد. این داستان که بسیار شبیه منطقالطیر عطار است، تفاوتها و شباهتهایی با ماهی سیاه کوچولو دارد.
4ـ1. شباهتها
ـ در هر دو داستان، قهرمان میخواهد از عادت و دیرینگی بگذرد (بیداری قهرمان و سفر قهرمانانه).
ـ نزدیکان و همجنسان، حتّی پدر و مادر، مخالفان اصلی «تغییر» هستند.
ـ حرکت و تغییر، ترس را میریزد و موجب گشودن جهان دیگری میگردد.
ـ راهبر و چشمگشایی در بین راه پیدا میکنند.
ـ عشق به همنوعان، حتّی مخالفان در وجود هر دو قهرمان سرشار است.
ـ سرانجام، موفق به حرکت دادن همنوعان میشوند و هدهدهای دیگری را برای ادامة راه میسازند.
4ـ2. تفاوتها
ـ در ماهی سیاه، حرکت از برکه و جویبار تا دریا دقیق توصیف و تصویر شدهاست (مراحل «شدن» مشخصتر است) و تناسب فضاسازی با درونمایه کمنظیر است.
ـ کاراکترهای ماهی سیاه، متنوع، گویا و متفاوت از هم هستند (پرداخت شخصیتهای ماهی سیاه گویاتر است).
ـ عنصر مبارزه با قدرت مکار (مرغ سقا) و قدرت قاهر (ماهیخوار) در ماهی سیاه افزونتر است؛ به عبارتی مبارزة ایدئولوژیک با دنیای ایستا در آن لبریز است، در حالی که درونمایة جاناتان مرغ دریایی، «آگاهی و آزادی» است و اصولاً مبارزه به معنای مرسوم آن نیست.
ـ شیوة نقل داستان در هر دو، دانای کُل است، با این تفاوت که در ماهی سیاه، ایپزودیک و نقل در نقل است و نویسنده داستان را از زبان ماهی پیر بیان میکند که آن پیرماهی میتواند بازگشت اولیسهای خود ماهی سیاه کوچولو باشد.
ـ دیالوگهای ماهی سیاه، بهویژه بعد از رسیدن به دریا در هیچ داستانی، از جمله جاناتان وجود ندارد: «من تا میتوانم باید زنده بمانم، ولی اگر مرگ به سراغ من آید، باکی نیست. مهم این است که مرگ من چه تأثیری در زندگی دیگران دارد» (بهرنگی، 1395: 38).
ـ پیرنگ (نقل حوادث و روابط علّی و معلولی) و پیرفت (حوادث فرعی و اصلی داستان) در ماهی سیاه به طرح داستان (Plot) بیشتر و واضحتر کمک کردهاست.
ـ کهنالگو در ماهی سیاه کاملاً پویاست و ابتدا معصوم و در پایان، تبدیل به جنگجو میشود، در حالی که در جاناتان، همانند سانتیاگوی کیمیاگر اثر کوئیلیو، جستجوگر است و پویایی کمتری دارد.
بنابراین، با تأمل در هر دو داستان میتوان بهراحتی بیان کرد که با وجود شراکت در درونمایه (ر.ک؛ باخ، 1396: 4)، سایر عناصر که سازندگان یک داستان هستند، با یکدیگر متفاوت هستند و ردّ پای عناصر جاناتان مرغ دریایی، در ماهی سیاه کوچولو نمودار نیست، برعکس با توجه به نفوذ کلیله در فکر و ذکر ایرانی، خرچنگ و مرغ ماهیخوار کلیله، با وجود تفاوتها، همانندی کمنظیری با این داستان دارند. درونمایه، فضاسازی، زاویة دید و مخصوصاً تناسب فضاسازی با درونمایه و حال و هوای هر دو داستان هماهنگی خاصی دارند. قهرمانان هر دو داستان نیز شباهت بیشتری دارند، با این تفاوت که ماهی سیاه آگاهتر است و اشتباه خرچنگ را ندارد.
با وجود اینکه «جاتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ آمریکایی شباهت زیادی به ماهی سیاه کوچولو دارد و اخیراً نیز اشاراتی بدان شدهاست» (ولیپور، 1396: 54)، اما به نظر میرسد که تبار این شاهکار با نیمنگاهی به منطقالطیر و هدهد آن به کلیله و دمنه و «داستان خرچنگ و مرغ ماهیخوار» آن برمیگرددو شاید پیرماهی، راوی داستان صمد، بازگشت ماهی سیاه بعد از مرگ به میان ماهیان دریاست (همانند تفکر تناسخ در میان هندوان باستان).
دربارة ریشههای این داستان کامل، علاوه بر ذهن خلاق، داستانپرداز و شخصیت خاص، پیچیده و ناشناس صمد بهرنگی، به محیطی زندگی او نیز باید توجه داشت. سرزمین آذربایجان، دستانسرای بزرگ این سرزمین، نظامی گنجهای را در دامن خورد پروراندهاست و جوش و خروش مشروطیت و ادامة آن را در ذهن صمد بهرنگی منعکس کردهاست.
محققان عرصة ادبیات، بهویژه ادبیات نوپای کودکان، نظرات متعددی دربارة خاستگاه این قصه و این تفکر دارند:
1ـ ریشه در این قطعه شعر اخوان ثالث دارد:
«من اینجا بس دلم تنگ است
وهر سازی که میبینم، بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم» (رهگذر، 1372: 157).
2ـ صمد در ابتدای اولین داستانش با نام «تلخون»، به این قطعه شعر اخوان اشاره کردهاست: «اندیشههای چپ طرفداری از ستمدیدگان به وسیلة بزرگانی چون ماکسیم گورگی در اوایل قرن بیستم جهانی شده بود و صمد تحت تأثیر آنها این داستان را نوشته است» (محمدی و عباسی، 1380: 29).
3ـ او از کهنالگوی سیاوش الگو میگیرد و با بازسازی الگوهای اساطیری در اسطورهای نو و با انرژی اهورایی به نبرد اهریمن میرود (ر.ک؛ همان: 17). در حقیقت، نوعی جستجوی اتوپیایی را نمایان میسازد.صمد با توصیف «اسطورة آزادی قربانیشده» از سویی تحت تأثیر اسطورة حماسة «آرش و سیاوش وکاوة آهنگر» است و از سوی دیگر، با اسطورههای تاریخی مزدک، بابک و ابومسلم مشابه است (ر.ک؛ همان: 4).
4ـ جاناتان، مرغ دریایی اثر ریچارد باخ از آمریکا به عنوان نزدیکترین و شاید ریشة این داستان مطرح است (ر.ک؛ ولیپور، 1396: 55) که خلاصة آن داستان ذکر شد.
5ـ احمد بیانی معتقد است که «ماهیها از دروازة اژدها پریدند» اثر جین جِین از کشور چین نیز یکی از داستانهای بسیار مشابه این داستان است که در سال 1349 منتشر شدهاست:
«ماهی سیاه کوچولویی به دنبال شنیدن قصهای از مادربزرگ درصدد برمیآید که با گردآوری دوستانش از رودخانهای در دامنة کوههای شانگهای راه افتاده، از دروازة افسانهای اژدها بگذرد. آنها خلاف جریان آب راه میافتند و با غلبه بر موانع و خطرات، با راهنمایی خرچنگ از آبشار سد پریده، به پشت آن میرسند و سرانجام، چلچله خبر پیروزی را در همه جا میپراکند» (درویشیان، 1379 : 125).
این مقاله سعی میکند ریشة این داستان و تفکر را در فابلهای ایرانی زیر جستجو نماید:
ـ منطقالطیرها، بهویژه منطقالطیر عطار با «هدهد آگاه و پیشرو» به همراه مرغان در سفر اولیسهمانندش به سوی سیمرغ کوه قاف راه میافتند. انگیزه، مبدأ و مقصد این حرکت، موانع و مشکلات آن، همراهان قهرمان منطقالطیر به همراه ویژگیهای خود، با این داستان رمزی همخوانی دقیقی دارند.
ـ تفکر مقابله با ستمورزی و روحیة اهریمنی در داستان «مرغ ماهیخوار» کلیله و دمنه و مرزباننامه ـ و چندین داستان مشابه دیگر در این دو کتاب ـ با دقت و ظرافت بیان شدهاست و بهراحتی میتوانند به عنوان هستة اصلی و داستان پایه برای ماهی سیاه کوچولو مطرح شوند.
جدول تطبیقی شخصیتهای ماهی سیاه کوچولو
عنوان داستان
|
مرغ ماهیخوار کلیله و دمنه
|
منطقالطیر
|
ماهی سیاه کوچولو
|
مکان داستان
|
آبگیر
|
مجمع مرغان جهان
|
برکه ،جویبار و دریا
|
بازدارندهها
|
تودة ماهیها
|
بلبل، طاووس، طوطی و...
|
ماهی مادر،کفچهماهی و...
|
ضد قهرمان
|
ماهیخوار
|
عشقهای رعنایی
|
مرغ ماهیخوار و سقا
|
اتوپیا
|
آبگیر مصفا و عمیق
|
کوه قاف و محضر سیمرغ
|
دریا
|
پیامآور، بازگشت قهرمان
|
خرچنگ
|
سی مرغ
|
ماهی سرخ
|
قهرمان بیداریبخش
|
خرچنگ
|
هدهد
|
ماهی سیاه
|
به طور خلاصه، برخی از نمادهای داستان ماهی سیاه کوچولو را در اینجا بررسی و تحلیل مینماییم:
ـ ماهی مادر
نشانگر طبقات سنّتی است که اعتقادی به «شدن» ندارد: «حرفهای گندهگنده را نمیپسندند و جویبار را اول و آخر جهان میپندارند...». بیشترین مقاومتی که در مقابل صلحا و انبیاء در تاریخ و قرآن مبین ذکر شده، مقاومت متن تودهها و نسل گذشته در برابر «نو شدن» است؛ چالشی که سنّت و مدرنیته در جوامع متعدد به خود دیدهاست و میبیند.
ـ کفچهماهیها (قورباغهها)
قورباغهها که خود را کفچهماهی میخوانند و به قول خودشان، «... مِثل دیگران بیریخت و قیافه نیستند و از آنها خوشگلتر توی دنیا پیدا نمیشود»، یادآور شخصیتهایی چون بلبل، طاووس و طوطی در منطقالطیر عطار هستند که بهانهای برای ماندن و عذری برای راه میطلبند و یا همانند همای «پادشاهان را سایهپرور خود» میدانند (ر.ک؛ گوهرین، 1371: 51).
میرچا الیاده، اسطورهشناس برجستة معاصر، در کتاب مقدمهای بر فلسفة تاریخ ـ که زندهیاد بهمن سرکاراتی آن را بهزیبایی ترجمه و تحشیه کردهاستـ آوردهاست: «تمام ادیان و ایدئولوژیها خود را مرکز توجه عالم و آدم و آفرینش میدانند و عبادتگاه و شهر مقدس خود را نقطة وسط کُرة خاکی و محل الصاق زمین و آسمان میدانند» (الیاده، 1365: 27). البرز، سینا، برجهای بابل، کوه صهیون، سِرو در هندوستان و مکه در عربستان ناف گیتی تلقی میشوند و آیین قربانی و نزدیک شدن به ملکوت در همین مکانها اجرا میشود (ر.ک؛ همان: 16ـ35).
معمولاً نمادهای خودشیفتگی در فابلهای فارسی چندین و چند بار همچون گرگ، شیر، ماهی و... باعث گرفتاری خود میشوند. اگر به بهانههای مرغان در منطقالطیر دقت کنیم، همان بهانهها را در ساکنان ماندگار و بیتحرک جویبار هم میبینیم؛ مثلاً دلایل کفچههای خودشیفته با دلایل بلبل، باز، کبک و همجنسان آن در منطقالطیرکاملاً منطبق است.
در هر حل قورباغهها با ترکیبی از حماقت و توهّم خود را چیز دیگری معرفی میکنند. نمونة دیگری از توهّمزدگی در این داستان، خرچنگ است که خود را قویترین موجود عالم میداند، اما سرانجام زیر پای چوپان له میشود (عاقبت توهّم و حماقت).
ـ مرغ سقا ـ مرغ ماهیخوار
اولی در جویبار و دومی در دریا شکار میکند، اولی از قدرت و زبان نرم و دومی فقط از قدرت سخت استفاده میکند. در مقابل اولی، آگاهیبخشی و در مقابل دومی، قدرت فیزیکی و فداکاری نتیجهبخش است.مرغ سقا در جویبار مرغ سقاست، به دریا که برسد، مرغ ماهیخوار نام میگیرد. آزادی دیگران راحتی آنان را محدود میکند. از آخوندزاده و آقاخان کرمانی تا سیمین دانشور، دیکتاتور را عامل انحطاط میدانند. دیکتاتور گاهی کیسة نرم و لحن ملایم دارد و سعی او از بین بردن عامل آگاهی (ماهی سیاه) به دست ماهیریزهها (تودة مردم) است و در عوض، سراب آزادی را به آنها بشارت میدهد، اما ذاتش این است:
«ندانست خود جز بد آموختن
|
|
جز از کشتن و غارت و سوختن»
|
این افسانة شرقی جالب است که جان دیو ستبر در درون شیشة شکستنی است و سرانجام، به دست دختربچهای میشکند. نابودی مرغ ماهیخوار هم درونی است و موریانة نمرود آنها را فرومیغلتاند. دیالوگ مرغ ماهیخوار در کلیله برای وارد کردن ماهیان به کیسة خود، مانند دیالوگ مرغ سقا و ماهیریزهها در داستان ماهی سیاه است (ر.ک؛ منشی، 1370: 82).
ـ ماهیریزهها
ماهیریزهها همانند تودة دهقانی با ماندن در یک محیط بسته، حکم به «گندیدن» خود دادهاند. عادت برای آنان هنجار شدهاست. همانند فابلهای جنگل، غیر از جنگل خود، جنگلی دیگر را در ذهن خود نپروردهاند. همانند ماهیان کلیله و دمنه، هر نقل قولی را ازماهیخوارها قبول میکنند. هرچند به دشمنی او یقین دارند، اما سرانجام، ندای هدهد مانند ماهی سیاه از همین خفتهها میتواند جمعی را «زندة بیدار» نموده، راهی کمال سازد. ماهیریزهها همانند ماهی مادر تقابلی از نسل کهنه و نو «بودن» را به «شدن» ترجیح دادهاند.
ـ مارمولک
مارموک را تا آنجا که جستهایم، هیچ حضوری در فابلهای ایرانی ندارد و برعکس او مار، بهویژه در شاهنامه نماد تاریکی و پلیدی است و این شخصیت چند ویژگی در داستان ماهی سیاه کوچولو دارد؛ از جمله اینکهدانا و آرام است، مرغ سقا و فریبهایش را بهخوبی میشناسد و تردیدی در تبیین پلیدیهای او ندارد. چارة نهایی را در پاره کردن کیسة نیرنگ مرغ سقا با اره میداند (و جالب است که اره در داستانهای حماسی ایران در داستان ضحاک و جمشید، سابقه و معنای خاصی در تقابل با نیروهای اهریمنی دارد: اره کردن و اره شدن)، تا حدودی به خرچنگ کلیله و دمنه و تا حدودی شخصیت کلیله در باب شیر و گاو شباهت دارد.
ـ ماهی سرخ
با وجود نیمسطری که در آخر داستان حضور دارد، اما تلألوی خاصی در ادامه و نتیجة نانوشتة داستان دارد و پیام اصلی ماهی سیاه را از خلال قصههای مادربزرگ دریافتهاست. از دوازده هزار ماهی کوچولو فقط او پیام داستان را به گوش جان شنیدهاست. همانند داستان طوطی و بازرگان مولانا، فرستندة پیام، خود پیام و آورندهاش وقتی معنا مییابند که گیرندهاش «بصیرت» داشته باشد تا ارمغان آزادی را به دست آورد. همة مخاطبان شب بخیر میگویند، میخوابند، اما فکر دریا خواب را از سر او پرانده بود!
کلّ هستی صمد بهرنگی و نوشتههایش خطاب به کودکان (ماهیسرخها) است. برای همین است که به قول محمدجعفر یاحقی، این کتاب جدیترین کتاب ادبیات کودکان ایران است. صمد آفات زندگی و انسان بودن را همچون قصة پینوکیو میخواهد به کودک یاد دهد و از کودکان فقیر و روستا، ماهیان سرخ بسازد و همچون قصة پینوکیو از چوبهای بیجان، سنّتی و گندیده آدم میتراشد. او کودک را با «همزادپنداری قهرمان» شریک راه زندگی ساخته، کنشگر میکند. قوّت پایانی داستان با اضافه شدن ماهی سرخ، از عوامل برجستگی این اثر است.
ـ برکهـ جویبار
برکه با یک آبشار به جویبار وصل میشود، اما شباهت تام و تمامی با آن دارد. موجودات جویبار تنوع زیادی دارند. هر دو نماد جامعه و وضع موجود جوامع عقبافتاده هستند. اصلیترین ویژگی ساکنان آنها توهّم در درجة اول و حماقت و زود فریب خوردن در درجة بعدی است. همیشه دور هم میچرخند و با هر کس که برخوردی مسئولانه و فعال نسبت به زندگی اجتماعی دارد، مقابله میکنند و چنین میشود که جامعة خوابزده با دور شدن از کنش جمعی، بستر پرورش مرغ سقاها میشود.
ساکنان برکه و جویبار حصاری دور خود کشیدهاند، با سکون همآغوش شده، علاقهای به حرکت ندارند و ماهیسیاههای خود را آنارشیست، مالیخولیایی و... مینامند. تمام ویژگیهای کلّی جهان سوم و درمانده در آنها نمودار است (ر.ک؛ آشفتة تهرانی، 1390: 42). ساموئول بکت در شاهکارش، در انتظار گودو، توصیف دقیقی از این تفکر دارد.
به قول پورنامداریان، «قدم در راه سفر و کمال و بازگشت به خویشتن گذاشتن، مرحلهای فراتر از آگاهی است و در رسالةالطیرهای ایرانی موضوع مشترک است» (پورنامداریان، 1395: 240). بنابراین، ساکنان برکه و جویبار قدم در این وادی نگذاشتهاند. فرق ساکنان برکه با جویبار را در «نگاه کفچهماهیهای خودشیفته به ماهیریزهها» میتوان یافت.
ـ دریا
هدهد مرغان را از وضع موجود به حد مطلوب که همان کوه قاف و محضر سیمرغ است، رهنمون میشود. در این داستان نیز مقصد جویبار و ماهیانش دریا شدن است؛ «جایی که عمق ندارد».
از گیلگمیش، افلاطون تا امروز، ناکجاآباد (اتوپیا) مقصد تکاپوی ذهن بشر است تا در این آرمانشهر، آب جاودانگی را سر بکشند. آری، به قول سهراب، پشت دریا این شهر وجود دارد. تمام ادیان بزرگ با بیدار ساختن انسان، میخواهند حرکت به سوی این آرمانشهر را تسریع بخشند. بهشت گمشده (Lost paradis) در تفکر حکما ترسیم شدهاست و آرمان انسان، رفتن بدانجاست و دریا نمادی از مقصد ماهیان انساننماست.
5. ماهی سیاه کوچولو
ویژگیهای پیشروان بشری در ماهی سیاه بدین شرح بازآفرینی شدهاست:
ـ پرسشگری ناآرام است و عادت و خوابزدگی را نقد میکند (پویایی در مقابل ایستایی است).
ـ از راهنما و پیشوای مبازره (مارمولک) دانایی میطلبد و عملگرا (Pragmatist) است.
ـ آگهیبخش و امیدوار است (برخورد زیرکانهاش با ماهیریزهها در کیسة مرغ سقا).
ـ فلسفة زندگی و حکمت مرگ را با طلاییترین عبارت بیان میکند: «تا میتوانم باید زندگی کنم، اما اگر مرگ به سراغم آمد، باکی نیست. مهم این است که مرگم چه تأثیری در زندگی دیگران دارد» (بهرنگی، 1395: 38).
شاهبیت داستان ماهی سیاه در واقع، خود صمد است که روستا به روستا و جویبار به جویبار برای کودکان آگاهی به ارمغان میآورد و همانند هدهد، صبورانه دست لرزان پرندگان بهانهجو را میگیرد. نکتة قوّت داستان «همذاتپنداری» کودکان با قهرمان داستان به علت غیرمستقیم بودن پیام است (ر.ک؛ پولادی، 1384: 276). صمد که دیدگاه خاص سیاسی و اجتماعی خود را در قالب داستان ماهرانه پنهان و جاری کردهاست و الگوری کامل ارائه داده، سرانجام خود نیز در سیویک سالگی در شهریور 49 در رودخانة ارس، همچون ماهی سیاه دریایی میشود. در کتاب ارجمند تحلیل جامعهشناختی ضحاک ماردوش، اثر علی رضاقلی آمدهاست:
«جمشید و ضحاک هر دو با ارهکشی از بین رفتند و کشته شدند و نظام منفعل و قبیلهای ما در گذشته با ترویج روحیة جبر و تسلیم، در مقابل ساختار نظام ارهکشی کنار آمدهاست و همة نگونساری را به گردن روزگار انداختهاست» (رضاقلی، 1377: 36ـ55).
ماهی سیاه کوچولو نیز که شباهت دلانگیزی با کاوة آهنگر دارد، سعی کردهاست تا مقهور این نگونساریها نگردد.
نتیجهگیری
حیوان به عنوان یکی از موالید ثلاث در فکر و ذکر انسان حضور همیشگی داشتهاست و منشاء آفرینش ادبی شده، تا جایی که در متون مقدس، لب به همزبانی با انسان گشودهاست و انبیای الهی بعضاً دانستن زبان حیوان و پرنده را فضل و نعمت بزرگی برای خود شمردهاند. فابل و تکاملیافتة آن الگوری در زبان فارسی از درخت آسوریک و کلیله و دمنه تا ماهی سیاه کوچولو با طناب نامرئی طلایی به هم پیوند خوردهاند و تکامل یافتهاند. یکی از موضوعات و اشتغالات ذهنی انسان، تقابل با رقبا و دشمنانش در این داستانهاست. درونمایة تدبیر و مبارزه برای غلبه بر دشمن از کلیله و مرزباننامه تا ماهی سیاه گویی به دست یک تفکر بر روی یک زنجیره نقش بستهاست و در همة این داستانهای کوتاه و بلند، این درونمایه حضوری خوشرنگ دارد.
در این مقاله، نمادهای ماهی سیاه به عنوان نمادهای تکاملیافتة متون ادب فارسی نیز تحلیل و بررسی شدهاند. حکایت ماهی سیاه کوچولو توصیف حرکت از «ماندن و گندیدن» به سوی «آرمانها» و از کهنگی و پوسیدگی به نو شدنهاست. از خوابزدگی به بیداری، از ستمزدگی به ستمسوزی، از تغافل به شناخت و آگاهی و بهویژه مقابله با عوامل و ریشههای غفلت است. پائولو کوئیلیو در شاهکارش، کیمیاگر، جملهای ارزنده دارد که از زبان کیمیاگر خطاب به سانتیاگو (چوپان و قهرمان داستان) میگوید: «کسی که به دنبال رؤیاهایش برود، همة هستی در تکاپوی آن میشود که او به خواستهاش برسد» (کوئیلیو، 1396: 46).
ماهی کوچولوی صمد، علاوه بر اینکه توفیق رسیدن به دریا را مییابد، موفق میشود پیام خود را در دریای بزرگ (تمثیل جامعة جهانی) خطاب به آیندگان (و از زبان و به وسیلة ماهی سرخ کوچولو) به ارمغان بیاورد، همان گونه که طوطیان هندوستان پیام خود را به طوطی دربند بازرگان به ارمغان فرستادند. نکته اینکه در بیشتر فابلهای فارسی، عمدة عوامل درخور توجه، دیالوگهای شخصیتهای داستانهاست.
در ماهی سیاه، علاوه بر دیالوگهای ناب و ماندگار، نوعی تفکر عملگرایانه و پراگماتیستی جلوهگری میکند و میتوان گفت که ماهی سیاه این تأثرش از گذشتگان را تکامل بخشیدهاست؛ کاری که خرچنگ کلیله با ماهیخوار، طوطی هندوستان در مثنوی و پرندگان منطقالطیر با همراهی هدهد انجام میدهند، ردّ پای خوشرنگ آنان در ماهی سیاه کامل میشود. این تأثیرپذیری در هیچ متن و مقاله کنکاش و بررسی نشدهاست و اینکه گفته میشود این داستان از جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ آمریکایی تأثیر گرفتهاست، بنا به تفاوت و شباهتهایی که در متن مقاله آوردهایم، نمیتواند درست باشد. فابلهای کم نظیر ایرانی کلّ دنیا را تحت تأثیر قرار دادهاست و نیاز نیست که بازآفرینی سنّت فابلنویسی برجستة گذشته را رها کنیم وآن را به اقوام دیگر گره بزنیم؛ زیرا با این کار، «امپریالیسم معنوی» فرهنگهای مهاجم را یاری میکنیم.
ماهی سیاه، معروفترین فابل ایرانی در دنیای معاصر است که در جامعة ایرانی و ادبیات کودکان جهان جلوهگر است، با نمونههای عالی آن از جمله قلعة حیوانات(Animal farms) اثر جورج اورول، قابل قیاس است و صمد با اثر خود، جدیترین اثر را در ادبیات کودکان ایران آفرید که بهشدت مورد تقلید و توجه نویسندگان ادبیات کودکان قرار گرفتهاست. ماهی سیاه با تصویرگری فرشید مثقالی توانست جایزة جهانی کریستین آندرسن را (که به منزلة نوبل ادبیات کودکان است،) در سال 1974 میلادی در ادبیات کودکان به دست آورد.