تصویر و تصویرگری هنگامی به حوزة ادبیات عرفانی راه یافت که زبان معمول روزمره نتوانست تجربیات عرفانی عارف را که حاصل لحظات ناب روحی او بود منتقل کند. در این زمان امکانات تصویری زبان در انتقالِ بخشی از بار معرفتی این تجربیات به عارف یاری رساند. از آنجا که قلمرو ادبیات عرفانی درون انسان است، درونی و شخصی بودن این دریافتها موجبات ابهام آن را فراهم میآورد و به همین دلیل، زبان با امکانات عادی خود قادر به انتقال این حالات درونی نیست و به سوی «قطب استعاری» که مجال وسیعتری برای انعکاس احوال درونی و تجربیات در اختیار او قرار میدهد، متمایل میشود (فتوحی و علینژاد، 1388).
مراد از «قطب استعاری» زبان، فرآیند حرکت زبان بر محور مشابهت است؛ یعنی در کنار هم قرار گرفتن نشانههای زبان به گونهای باشد که شباهت را به ذهن متبادر سازد. از نظر یاکوبسن[1]، زبانشناس روسی، یکی از طرق شکلگیری گفتمان آن است که یک موضوع براساس شباهت به دنبال موضوع دیگر بیاید. وی این تداعی و حرکت بر مدار شباهت را روش استعاری نامیده است (یاکوبسن، 1956). به سبب آنکه استعاره بیشترین فاصله را میان مدلول و مصداق آن ایجاد میکند، مخیلترین نوع کلام را به دست میدهد (صفوی،1380).
از آنجا که نجم رازی«مرصادالعباد» را برای استفادة همة طبقات مردم نوشته، آنجا که زبان عادی با تمام امکاناتش برای بازتاب ذهنیات او نارسا و ناقص است به سوی «قطب استعاری» زبان متمایل میشود تا بتواند با بیانی دلکش و تمثیلاتی مناسب به بحث از صفات و رفتار انسانی بپردازد. این تصاویر و عناصر شاعرانه در تبیین اندیشه و ذهنیات نجمالدین نقش اساسی برعهده دارند و بیانگر شور و اشتیاق وی در رویارویی با تجربیات روحانی هستند.
«مرصادالعباد» کتابی است که در آن یک دورة عرفان نظری به نثر روان و مرسل تدوین شده است (چمنی و اسپرهم، 1393). مفاهیم استعاری بسیاری چون دل، روح، نفس، عقل، عشق، معرفت و... در آن از طریق استعاره تبیین شدهاند که از آن میان، نگارنده به دنبال بررسی دیدگاههای هستیشناسانة نجم رازی دربارة مفهوم «دل» است.
دل یکی از کلیدیترین مفاهیم ادب عرفانی است و در ادبیات تصوف به خودِ درونی اشاره میکند که با خدا در ارتباط است. نجم رازی مباحث تکمیلی در شناخت دل آورده و بنیاد کتاب او «مرصادالعباد» بر معرفت دل نهاده شده است. وی دل را به مثابة عرش و شریفتر از آن میداند و معتقد است دل خلوتگاه خاص حق است و چون در صفا به کمال رسد، جام جهاننمای ذات متعالیالصّفات میشود.
از آنجا که مقام عرفانی شیخ نجمالدین کمتر شناخته شده است، نگارنده سعی دارد تا در این تحقیق با تحلیل مفهوم کلیدی دل، زمینهای برای شناخت افکار او فراهم سازد. پرسش اصلی تحقیق پیش رو این است که رازی در «مرصادالعباد» دربارة مفهوم دل چه دیدگاهی دارد؟
1. پیشینة پژوهش
بیشتر پژوهشهای شناختی استعاره در ادبیات عرفانی در زمینة شعر و به ویژه آثار شاعران برجسته بوده و توجه کمتری به متون منثور عرفانی شده است. از جمله تحقیقهای صورت گرفته روی متون منثور میتوان به پایاننامة کارشناسی ارشد خدادادی اشاره کرد که استعارههای مفهومی «عبهرالعاشقین» را با توجه به رویکرد جدید لیکاف[2] و جانسون[3] به استعاره بررسی کرده است (1390).
زهره هاشمی در مقالهای به سراغ تحلیل نگاشتهای استعاری با قلمرو مقصد «ناکجاآباد» در رسالههای «آواز پر جبرئیل و فی الحقیقه العشق» رفته(1392) و منحصراً تعبیر ناکجاآباد را به منزلة یک کلان استعاره در این دو رساله بررسی کرده است. وی در مقالهای دیگر به شرح نگاشتهای استعاری از محبت در آثار صوفیه از قرن دوم تا ششم هجری پرداخته (1392) و به دنبال بررسی دیدگاههای هستیشناسانة صوفیه دربارة مفهوم عشق و محبت بوده است. همچنین وی در رسالة دکتری خود، استعارة مفهومی عشق را در پنج متن عرفانی مورد مطالعه قرار داده است (1392).
زرینفکر و همکاران از نظریة استعارة مفهومی برای بررسی استعارة مفهومی رویش در «معارف بهاءولد» بهره بردهاند (1392). این بررسی شامل مواردی است که در آنها از اصطلاحات حوزة گیاهان و روییدنیها برای مفهومسازی مفاهیم انتزاعی استفاده میشود.
با توجه به جستوجوهای صورت گرفته در منابع مختلف پژوهشی، اثری یافت نشد که موضوع آن بررسی استعارههای مفهومی دل در «مرصادالعباد» نجم رازی باشد. امتیاز تحقیق پیش رو این است که براساس «نظریة استعارة شناختی» دیدگاههای مؤلف را دربارة «دل» برای نخستین بار شناسایی میکند.
2. روش پژوهش
پژوهش حاضر درصدد است با روش توصیفی- تحلیلی، «مرصادالعباد» را با بهرهگیری از نظریة استعارة شناختی مورد بررسی قرار دهد. بدین منظور، نخست استعارههای دل استخراج و با ارائة گزارشی از آنها به تشخیص استعارههای مفهومی پرداخته میشود و سپس تحلیل استعارهها صورت میگیرد.
3. چارچوب
نظری پژوهش
از نظر لیکاف و جانسون، استعارهها با توجه به ویژگیهای خاصشان به سه نوع ساختاری، جهتی و هستیشناختی تقسیم میشوند. از میان این سه نوع با توجه به هدف تحقیق، استعارههای هستیشناختی مورد توجه بوده است. استعارههای هستیشناختی، استعارههایی هستند که مفاهیم انتزاعی در آنها به مثابة یک موجودیت مجسم میشوند؛ یعنی در آنها برای مفاهیم انتزاعی اشیاء، مواد، حالات و ظروف فیزیکی در نظر گرفته میشود. آنها این استعارهها را به سه نوع ماده، ظرف و شخصیتبخشی تقسیم میکنند (به نقل از هاشمی، 1394).
با استفاده از استعارههای ماده میتوان با مفاهیم انتزاعی به عنوان مواد و عناصری متمایز رفتار و آنها را طبقهبندی و اندازهگیری کرد و جنبههای مختلف آنها را شناخت (همان). به عنوان مثال، در این نمونه ، دل به مثابة آینه در نظر گرفته شده: «درین مقام چون آینة دل صفا یافته است پذیرای عکس تجلی روح گردد» (نجمالدین رازی، 1391).
نوع دیگر استعارههای هستیشناختی، استعارههای ظرف است. منظور از ظرف هر چیزی است که سطح و عمق و داخل و خارج دارد. برای مثال در این عبارت، دل به مثابة مکان (شهر) فرض شده است: «درین وقت سلطان عشق رایت سلطنت به شهر دل فرو فرستد» (همان: 206).
سومین نوع از استعارههای هستیشناختی، استعارههای شخصیتی هستند. تجسم، یکی از مفاهیم کلیدی زبانشناسی شناختی است که برای نشان دادن اهمیت بدن، تجربه و محیط در این رویکرد بهکار میرود و با استفاده از آن ویژگیها و فعالیتهای انسانی برای پدیدههای غیرانسانی بهکار گرفته میشود. برای مثال، در این جمله، دل در قلمرو حسی انسان تجسمی شده است: «دل که عاشق سوختة دیرینه است و چون یعقوب ساکن بیتالاحزان سینه است، دیده به جمال یوسف روشن خواهد کرد» (همان: 207).
4. استعارههای هستیشناختی دل در «مرصادالعباد»
این استعارهها در «مرصادالعباد» به سه نوع ماده، ظرف و شخصیتبخشی تقسیم میشوند.
4-1. استعارههای هستیشناختی ماده
استعارههای هستیشناختی ماده در «مرصادالعباد» عبارتند از:
4-1-1. دل آینه است
«خلاصة نفس انسان دل است و دل آینه است و هر دو جهان غلاف آن آینه» (مرصادالعباد: 3)
«آینة دل از زنگار طبیعت صافی شد بعد ازین بارگاه جمال صمدیت را شاید»
(همان: 207)
4-1-2. دل زجاجه است
«در باطن آدم که گنجینهخانة غیب بود، دلی زجاجهصفت بسازد» (همان: 121)
«در میان زجاجة دل مصباحی سازد که المصباح فی زجاجه» (همان: 121)
4-1-3. دل سنگ است
«شرر آتش عشق در دل سنگصفت عاشقان در وقت رشاش تعبیه کردند» (همان: 324)
«چندان این کلمة آهنصفت را بر سنگ دل زنید» (همان: 335)
4-1-4. دل لوح است
«و آن وقتی میسّر شود که لوح دل را از نقوش علوم روحانی و عقلی و سمعی و حسی بکل پاک و صافی کند» (همان: 239)
«فایدة صحبت خضر یکی دیگر آن بود تا دل او شایستگی کتابت حق گیرد»
(همان: 239)
«از انسان هیچ محل قابل کتابت حق نیامد الا دل» (همان: 147)
«تا آنگه که دل نقشپذیر کلمه شود» (همان: 205)
4-1-5. دل صحیفه است
«و بحقیقت هر خاطر که درآید نقشی ازان بر صحیفة دل پدید آید یا نیک یا بد»
(همان: 283)
4-1-6. دل ماه است
«و گاه نفس چنان صفا یابد که آسمانوار در نظر آید و دل بر آنجا چون ماه بیند»
(همان: 302)
4-1-7. دل خورشید است
«چون آینة دل کمال گیرد و پذیرای نور روح شود، بر مثال خورشید مشاهده افتد»
(همان: 302)
4-1-8. دل شمع و چراغ است
«و آن چراغ و شمع دل بود که بدان مقدار نور منور شده است» (همان: 301)
4-1-9. دل قندیل و مشکات است
«و اگر در صورت قندیل و مشکات بیند همین معنی باشد که حق تعالی دل را بدان مثل زده است که مثل نوره کمشکوه فیها مصباح» (همان: 301)
4-1-10. دل حجرالاسود است
«و با حجرالاسود که دل تو است عهد ما تازه کن» (همان: 171)
4-1-11. دل جام جهاننما است
«چون آینة دل صقالت پذیرد... جام جهاننمای ذات متعالیالصفات شود» (همان: 318)
4-1-12. دل دریچه است
«که فتوحات غیبی و نسیم الطاف ربانی ابتدا از دریچة دل شیخ بدل مرید رسد»
(همان: 284)
4-2. استعارههای هستیشناختی ظرف
مهمترینِ این استعارهها که در «مرصادالعباد» حول محور دل ساخته شده به شرح
زیر است:
4-2-1. دل زمین است
«بلک تخم عشق در زمین دلها ابتدا بدستکاری خطاب الست بربکم انداختند» (همان: 12)
«و ابتدای ذکر در دل مرید بر مثال شجرهای است که بنشانند» (همان: 277)
4-2-2. دل آسمان است
«دل بر مثال آسمان است در تن آدمی» (همان: 195)
«زیرا که دل خزانة حق است و آسمان صفت است» (همان: 196)
«در زمین قالب شجرة ذکر شاخ سوی آسمان دل کشیدن گیرد» (همان: 277)
4-2-3. دل عرش است
«بدانک دل در تن آدمی بمثابت عرش است جهان را» (همان: 187)
4-2-4. دل بارگاه است
«ولیکن چون چاوش لا اله بارگاه دل از زحمت اغیار خالی کرد ...» (همان: 274)
4-2-5. دل خلوتگاه/ خلوتسرا است
«دل خلوتگاه خاص حق است» (همان: 274)
«سلطان حقیقی به خلوتسرای دل میآید» (همان: 207)
4-2-6. دل خزانه است
«و خواسته تا در خزانة دل آدم نقبی زند» (همان: 86)
«زیرا که دل خزانة حق است» (همان: 196)
4-2-7. دل شهر است
«در این وقت سلطان عشق رایت سلطنت به شهر دل فرو فرستد» (همان: 206)
«و وزیر عقل را ببوّابی بر درِ دل نشانند» (همان: 207)
4-2-8. دل ولایت است
«سلطان ذکر بر ولایت دل مستولی شود» (همان: 205)
4-2-9. دل سیاستگاه است
«و کمند طلب بر گردن او نهد و بسیاستگاه دل آورد» (همان: 206)
4-2-10. دل درگاه است
«و سرهنگی درگاه دل بدیشان ارزانی دارد» (همان: 207)
4-2-11. دل احرامگاه است
«و چون به احرامگاه دل رسیدی بآب انابت غسلی بکن» (همان: 171)
4-2-12. دل مکمن است
«تا هر گوهر ثمین که از مواهب غیب به مکمن دل رسد» (همان: 26)
4-2-13. دل ساحل است
«و دریای روحانیت در تموّج آید و فوج موجی بساحل دل تاختن آرد» (همان: 318)
4-2-14. دل تختگاه است
«که بارگاه دل را از زحمت اغیار خالی کرده است و تختگاه خاص ساخته» (همان: 208)
4-2-15. دل مشروقه است
«آینة دل از زنگار طبیعت صافی شد، بل که مشروقة آفتاب جمال احدیت را زیبد»
(همان: 207)
4-2-16. دل رحِم است
«و آنچ طفل ایمان است در رحم دل از مادر هاویه بزاید و استحقاق بهشت گیرد»
(همان: 354)
4-2-17. دل معدن و نظرگاه است
«دل که محلّ عقل و معدن ایمان و نظرگاه حقّ است» (همان: 178)
4-3. استعارههای هستیشناختی شخصیت
این نوع استعارهها که در «مرصادالعباد» از بسامد کمتری برخوردارند، عبارتند از:
4-3-1. دل انسان است
4-3-1-1. دل عاشق است
«دل که عاشق سوختة دیرینه است» (همان: 207)
«تا دل رقم عشق تو بر جان دارد باران بلا بر سر دل میبارد» (همان: 265)
«تا شد دل خسته فتنة روی کسی باریکترم ز تارة موی کسی» (همان: 12)
4-3-1-2. دل یعقوب است
«دل که عاشق سوختة دیرینه است و چون یعقوب ساکن بیتالاحزان سینه است» (همان: 207)
4-3-1-3. دل حاکم است
«دل حاکمی صادقالقول است» (همان: 303)
4-3-1-4. دل فرزند/ پسر است
«از ازدواج روح و قالب دو فرزند دل و نفس پدید آمد. اما دل پسری بود که با پدر روح میماند» (همان: 175)
4-3-1-5. دل سلطان است
«چون حق تعالی دل را بیافرید عقل را بر یمین او بداشت و هوا را بر شمال او بداشت و عشق را در سابقة او بداشت» (همان: 354)
4-3-1-6. دل کودک است
«دل ... آنگه راست و تمام قابل شود که بحدّ بلاغت رسد و عقل ظاهر گردد»
(همان: 178)
4-3-1-7. دل بیمار است
«اما ابتدا دل را طفولیتی هست و مرضی بر وی مستولی است... و صحت دل بواسطة معالجة بصواب و استعمال ادویه توان حاصل کرد» (همان: 198)
«و اطبّای حاذق دل را در معالجة دل اختلاف است» (همان: 199)
«تا ذکر و محبت هیچ مخلوق در دل مییابد بداند که هنوز کدورت و بیماری دل باقی است، هم بمصقل لا اله الا الله و شربت نفی ماسوای حق ازالت باید کرد» (همان: 205)
4-3-2. دل حیوان است
4-3-2-1. دل باز است
«وان دلی را کز برای وصل او پرداختند همچو بازش از دو عالم دیدهها بردوختند»
(همان: 333)
4-3-3. دل گیاه است
«و بر طرفی دیگر شاخهای دل و صفات دل پدید آمد» (همان: 116)
5. تحلیل استعارهپردازیهای نجم رازی از «دل»
در «مرصادالعباد» با هستومندهای متنوعی دربارة دل روبهرو هستیم. این امر بیانگر توجه رازی به این مفهوم و اهمیت آن در اثر اوست. بیشترین هستومندی که وی در استعارهپردازی بهکار برده «آینه» است. تشبیه و تمثیل دل انسان به آینهای که صفات الهی در آن تجلّی میکند از تمثیلات مورد توجه شیخ در «مرصادالعباد» و دیگر آثار اوست. وی حتی در «مرموزات» به حسین بن منصور حلاج خرده میگیرد که چرا گفت انا الحق و نگفت انا المرآه. مفهوم آینه 20 بار در «مرصادالعباد» آمده که بجز یک مورد در بقیة موارد این مفهوم به صورت اضافة دل به آینه بیان شده است. وی با استفاده از هستومند آینه میخواهد جانب روشن بودن و قابلیت انعکاس مفهوم دل را برجسته کند. وجه شاخص این استعاره در برجسته بودن بار معنایی مثبت آن است، زیرا خلاصة وجود انسان دل است و دل مجلای ذات و صفات حق است.
نجمالدین در این استعاره همه جا از صقالت آینه و زدودن آن از کدورت صفات بشریت و زنگار طبیعت سخن گفته و این به دلیل عرفان شهودی و تصوف خاص وی است که آمیزهای است از عشق و عبادت؛ یعنی هم به تصفیة دل توجه دارد و هم به عبادت؛ زیرا جایگاه عشق الهی و تجلی حق، دل انسان است و عشق و تجلی دو موضوع محوری و اصلی عرفان عاشقانه است. وی شیوة خود و مشایخ خود را طریقت عاشقان نام مینهد که بنای کارشان بر تصفیة دل است و آینه بیش از هر چیز دیگر در ارتباط با این ویژگی؛ یعنی صقالت و صفا یافتن است. او به عنوان عارفی شهودی معتقد است دل آدمی مانند آینهای است که برای جلوة حقایق در آن باید از تیرگی معاصی پاک شود و این جز با دوام ذکر و انجام برخی اعمال و عبادات میسر نمیشود. همچنین در نگاه مشایخ کبرویه که شیخ نجمالدین از معاریف آن است، دل انسان در اثر غلبة محبت (عشق) به حق باید از طاغوت تهی شود تا محبوب ازلی با کمند جذبه، محبّ خود را به سوی خویشتن عروج دهد. از دیدگاه مشایخ این سلسله، وصل به کمال (حق) به تزکیة نفس و تربیت دل منوط است و اهل دل با معرفت شهودی به وصل حق میرسند (امامی و غلامرضایی و محققی، 1389).
در نگاه شیخ نجمالدین تمام حالات و مقامات بلندمرتبة سالکان الهی وابسته به دل ایشان و مرتبة آن است، چرا که دل خلاصة نفس انسانی است و هر دو جهان غلاف آینة دل است و ظهور تمام صفات جمال و جلال حضرت الوهیت به واسطة این آینه است. عرفان عملی از نظر وی این است که دل را به مرتبة آینگی برساند.
در کنار این استعاره باید از هستومندهای دیگری چون «زجاجه، سنگ، لوح، صحیفه، ماه، خورشید، شمع، چراغ، قندیل، مشکات، حجرالاسود، جام جهاننما و دریچه» نیز یاد کرد. چهار هستومند «زجاجه، سنگ، لوح و صحیفه» با توجه به ویژگی صقالتپذیری میتوانند با آینه در یک راستا قرار بگیرند. این هستومندها را میتوان در چند دسته قرار داد:
- دستة اول هستومندهایی است که با نور و روشنایی در ارتباط هستند نظیر ماه، خورشید، شمع، چراغ و وابستههای آن؛ یعنی قندیل و مشکات. مبنای انتخاب این مفاهیم، دیدگاه مذهبی و قرآنی نجمالدین دربارة خدا است و چون از دل که محل ظهور صفات الهی و تجلّی حق است، سخن گفته، این هستومندها را بهکار برده است. در قرآن برای توصیف خداوند بارها از قلمرو حسی نور استفاده شده است (مائده/ 15، نور/ 35، صف/ 8 و انعام/ 188). وی این استعارهها را در باب سوم از فصل هفدهم که به بیان مشاهدات انوار و مراتب آن پرداخته، بهکار برده و دل را بسته به مراتب انوار، شمع، چراغ، قندیل، مشکات، ماه و خورشید دانسته است (همان: 301 و 302). رازی جایگاه انوار را درون یا دل و شدت و مراتب آن را به صقالت دل وابسته میداند و معتقد است هرچه آینة دل صیقلیتر شود، انوار بیشتری آن را دربرمیگیرد. همچنین در استفاده از قلمروهای حسی قندیل و مشکات به آیة 35 سورة نور نظر داشته و معتقد است حق تعالی دل را به آن مثل زده و بدین وسیله ارتباط و پیوستگی دل را با نور به صورت ملموستری نشان داده است؛ بدین ترتیب که دل همچون چراغی است که منبع تغذیه و روغن آن از انوار مختلف است. در واقع، نجمالدین بر آن است که هرچه دل صیقلیتر باشد، انوار واصله به آن بیشتر و پایدارتر خواهد بود. این استعارهها دلالت بر جنبة یاریکنندگی و هدایتگری دل نیز دارند.
- دستة دوم هستومند «زجاجه» است. رازی براساس آیة 35 سورة نور که میفرماید: «الزجاجه کانّها کوکب درّی» مفهوم زجاجه را برای دل انتخاب کرده است، پس این انتخاب پایهای قرآنی و مذهبی دارد. وی بر این باور است که چون روح و ملائکه بسیار لطیف هستند، نمیتوانند پذیرای عکس تجلّی صفات الوهیت باشند. حیوانات نیز از حواس پنجگانة باطنی بیبهرهاند، پس نمیتوانند انوار تجلّی را درک کنند؛ بنابراین، حکمت و قدرت حق اقتضا کرد که در باطن انسان دلی زجاجهصفت بسازد و روح را در آن تعبیه کند و به واسطة نورانیت روح بود که زجاجة دل به کمال نورانیت رسید.
- دستة سوم هستومندهای «لوح» و «صحیفه» و «سنگ» است که با ویژگی نقشپذیری دل در ارتباطند. یکی از بنیادیترین تصاویری که در فرهنگ سنتی غرب با قلب/ دل همراه است، استعارة «قلب به مثابة کتاب» است؛ به دلیل نقش ثبت خاطرات و اندیشهها در آن. این استعاره در طول قرون وسطی به اوج خود رسید؛ کتاب قلب در ابتدا به عنوان یک لوح یا یک طومار مفهومسازی میشد (شریفیان و اردبیلی، 1390).
نجمالدین معتقد است که دل پذیرای نقوش علوم مختلف است و از انسان هیچ محل قابل کتابت حق نیست الا دل. وی برمبنای آیة 22 سورة مجادله که میفرماید: «کتب فی قلوبهم الایمان» دل را همانند لوح یا صحیفه دانسته که محل کتابت حق است. بنابراین، انتخاب این مفاهیم نیز بنا بر دیدگاه مذهبی و قرآنی مؤلف بوده است. وی که در جای جای اثر خویش تحت تأثیر قرآن و حدیث بوده و این تأثیر از ابتدای هر فصل نمایان است در انتخاب استعارهها نیز از قرآن تأثیر پذیرفته است.
- دستة چهارم استعارة «حجرالاسود» است که انتخاب آن باز هم پایهای مذهبی دارد. نجمالدین آنجا که از توبه کردن بنده و مجرد شدن از بشریت و قطع تعلقات و اعلام عبودیت سخن میگوید تا از این طریق به وصال حق برسد، همة وابستهها و شبکههای استعاری مربوط به مناسک حج را در سه پاراگراف بهکار میبرد و به همین دلیل است که به منظور تناسب مفهوم دل با دیگر مفاهیم، هستومند حجرالاسود را انتخاب میکند. همچنین این انتخاب بر ارزشمندی و اهمیت دل دلالت دارد و برای بیان ویژگی تقدس، تمایز و خاص بودن دل به کار رفته است.
دربارة استعارههای ظرف باید گفت که «زمین، آسمان، عرش، بارگاه، خلوتگاه، خلوتسرا، خزانه، شهر، ولایت، سیاستگاه، درگاه، احرامگاه، مکمن، ساحل، تختگاه، مشروقه، نظرگاه، معدن و رحِم» برای توصیف دل بهکار رفتهاند. همة این استعارهها در پیوسته با این استعارة اصلی است که «دل مکان است» و پیآیند توجه رازی به جنبههای خاصی از دل است؛ برای مثال، برخی از مکانها نشانة عظمت و قدرتمندی دل هستند و برخی مرتبط با پنداشت مقدس و خاص بودن و بعضی دیگر در راستای توجه به رفعت، ارزش و امنیت آن. این ویژگیها را میتوان در موارد زیر بیان کرد:
* رفیع و درو از دسترس: عرش و آسمان
* سرزمین پادشاهی: ولایت، شهر، درگاه، بارگاه، سیاستگاه، تختگاه، خلوتگاه و خلوتسرا
* امن: خلوتگاه،خلوتسرا و ساحل
* ارزشمند و گرانقدر: خزانه، معدن و مکمن
* مقدس و خاص: احرامگاه و نظرگاه
* پرورشدهنده: زمین و رحم.
فراوانی قلمرو مبدأ مکان در «مرصادالعباد» بیانگر این عقیده است که نجمالدین همچون دیگر صوفیان، دل را خلاصة نفس انسانی و محل ظهور تمام صفات جمال و جلال حضرت الوهیت میداند. در نگاه شیخ، تمام حالات و مقامات بلند مرتبة سالکان الهی وابسته به دل ایشان و مرتبة آن است و به همین دلیل، وی روی استعارة «دل مکان است» تمرکز بیشتری دارد.
همچنین برای دستیابی به محبت حق، دل حلقة ارتباطی انسان با حق تعالی است؛ زیرا که عشق و محبت حق در دل جای میگیرد. این استعارهها را میتوان در چند دستة اصلی جای داد:
- دستة اول استعارههای «زمین» و «رحم» هستند که بر ویژگی پرورشدهندگی دل دلالت دارند. نجمالدین معتقد است عشق (محبت)، توحید، طلب، ارادت، ایمان و ذکر تنها در دل مرید قابلیت پرورش و رشد دارند، پس دل مکانی است برای پرورش دادن و بالندگی مقامات و احوال وارده بر سالک/ مرید. استعارة مکانی «زمین» بیش از دیگر مفاهیم برای تجسمی کردن دل بهکار رفته است. به استثنای یک مورد که به واسطة فعل «نشاندن» میتوان به استعارة زمین پی برد (نجمالدین رازی، 1391) در بقیة موارد دل به زمین اضافه شده است. شاید مبنای انتخاب این استعاره برای دل براساس حدیثی از پیامبر (همان) باشد که فرموده: «لا اله الا الله ینبت الایمان فی القلب کما ینبت الماء البقله» و این بیانگر دیدگاه مذهبی نجم رازی است.
- دستة دوم استعارههای «عرش» و «آسمان» است که از جمله تعابیری است که در بیشترکتابهای عرفانی به آن اشاره شده و میتوان آن را با توجه به ویژگی طبیعی آن؛ یعنی گستردگی و بزرگیاش تبیین کرد؛ بنابراین، از این دیدگاه میتوان توجه مؤلف به بزرگی دل را نیز یادآوری کرد. همچنین هستومند قرآنی «عرش» اشاره بر بلندای مقام و منزلت دل دارد و مبنای انتخاب آن نیز دیدگاه مذهبی و قرآنی مؤلف است که قلب (دل) مؤمن را عرش الهی میداند که حق تعالی بر آن غالب و مستولی است. عارفان در تبیین آیة «الرحمن علی العرش استوی» (طه/5 ) عرش را به قلب انسان تأویل کردهاند و معتقدند عرش و کرسی تاب تحمل حضرت حق را ندارد و تنها دل بندة مؤمن است که به واسطة شوکت و قوّت و حد و حصر آن خداوند متعال را در خود جای میدهد. بنابراین، آسمان یا عرش که کاربرد آن دلالت بر عظمت و وسعت دل دارد، بیانگر ارتباط ضمنی دل با خداوند و بالا دانستن آن به منظور تقدس بخشیدن و الهی بودنش است.
- دستة سوم استعارههایی است با قلمرو مبدأ مکانی مثل «ولایت، شهر، درگاه، بارگاه، تختگاه، خلوتگاه، خلوتسرا و سیاستگاه». کاربرد قلمروهای مکانی مذکور با اعتبار و ارزشی که شیخ برای دل قائل است ارتباط مستقیم دارد. شیخ، بیشتر عمر خود را به فراغت و امنیت در بلاد روم گذرانده و سلطان سلجوقی علاءالدین کیقباد اول به واسطة نگارش «مرصادالعباد» وی را از مال بینیاز کرده؛ بنابراین، انتخاب این قلمروها میتواند با این امر نیز در ارتباط باشد. وی در بخشی از کتاب خود به ذکر احوال طبقة پادشاهان پرداخته و قرار دادن این گروه در صدر بحث از کیفیت سلوک اصناف و طوایف مختلف، نشانگر اهمیت جایگاه پادشاه/ سلطان و مقولة حاکمیت در بینش این نویسنده است. نجم رازی متأثر از اوضاع اجتماعی و سیاسی اسفناک زمانة خود که در اثر حملة مغول حادث شده است، عزّت و پاسداری دین را در تیغ پادشاهان وقت میجوید و شاید یکی از دلایلی که او را به دربارها متمایل میسازد، همین باشد (صفری و ظاهری عبدهوند، 1389). همچنین رازی اهمیت مقام پادشاهی را در این میداند که از ابزار لازم برای سیر و سلوک خود به سوی حق و نهایت مرتبة ممکن برخوردار است. از نظر وی، مقام پادشاه در میان افراد جامعه مانند جایگاه دل در تن است. همچنین «شیخ در زندگی شخصی نیز طالب رفاه و تجملات بوده و فقر آن چنان که در اندیشة دیگر صوفیان مطرح است در فکر او مطرح نبوده است» (غلامرضایی و حر، 1393)؛ اینکه شیخ به هر کجا سفر کرده اثری به فارسی یا عربی به پادشاه یا حاکم آن سرزمین اهدا کرده، وابستگی وی به دربار و موقعیتشناسی او را نشان میدهد و نشانی از رفاهطلبی او نیز است و میتواند توجیهی باشد برای انتخاب این قلمروها در توصیف مقولة مهمی چون دل. البته این استعاره میتواند برخاسته از سلطانانگاری خداوند هم باشد؛ بدین معنی که این استعارهها برگرفته از این استعارة اصلی است که خداوند و مفاهیم مرتبط با آن چون عشق، معرفت، ایمان، یاد و ذکر، سلطان است؛ زیرا جایگاه حلول و نزول آنها در دل است و این استعاره در پیوند با نسبت عبد و معبود از نظر صوفیه است (هاشمی، 1392).
شیخ نجمالدین دل را مستقیماً به مثابة سلطان/ پادشاه فرض نکرده، بلکه آن را مکانی برای اقامت و سکونت حال و احوالی دانسته که به مرید/ سالک دست میدهد. از نظر وی، مفاهیمی چون عشق، ذکر، حق و جمال و جلال حق دارای چنان ارزش و اعتباری هستند که تنها دل شایستگی و صلاحیت ورود و حفظ آنها را در خود دارد.
وی معتقد است دل حواسی مانند حواس جسم دارد. اگر حواس دل از هواجسم نفسانی و وسوسههای شیطانی در امان بمانند دل، تصفیه یافته و جایگاه حق، معرفت، عشق و ایمان میشود. بنابراین، دل رابطهای تنگاتنگ با این مفاهیم دارد؛ یعنی هنگامی که سالک زبان و فکر خود را به ذکر حق آشنا کند، دل را از بیماری و تشویش نفس و شیطان میرهاند و بالاخره منزلگاه عشق حق میشود. در این صورت، حق سلطان و فرمانروای بلامنازع آن است و دل به محبت و معرفت وی دست یافته. همچنین محبت (عشق) خصیصة اصلی اهل معرفت برای زدودن آینة دل از زنگار پرستش غیر و صیقلی کردن آن برای تجلی حق است.
- دستة چهارم استعارههایی هستند با قلمرو مبدأ مکانی چون «خلوتسرا، خلوتگه و ساحل». شاید این انتخاب ناظر بر ویژگی امن بودن دل و بیانگر آن باشد که دل جایگاه امنی است برای ظهور حق. همچنین از آنجا که شیخ به دلیل حملة مغول و ناامنی ری مجبور به ترک محل سکونت خود شده، انتخاب قلمروهای مبدأ مکانی با ویژگی امنیت محلّ توجه وی بوده است.
- دستة پنجم استعارههای «خزانه، معدن و مکمن» است که به ویژگی ارزشمندی و گرانقدری دل اشاره دارد.این مکانها محل نگهداری اشیاء باارزش و مهم هستند؛ بنابراین، خودِ این جایها نیز از اهمیت و اعتبار برخوردارند و از آنها محافظت میشود. از این میان، خزانه به نوعی با دربار ارتباط دارد و از این طریق، وابسته بودن مؤلف به دربار را تأیید میکند. وی جایگاه مفاهیم ارزشمندی چون ایمان، معرفت و حق را در مکان گرانقدری چون دل میداند. او برای توصیف و تفهیم مقولة ارزشمندیِ دل از این قلمروهای تجربی بهره میبرد تا ضمن بیان کارکرد دل به مانند مکانی امن و اهمیت و ارزش آن به واسطة نگهداری و حفظ گوهر معرفت و ایمان، هم به زبان تشبیه و تمثیل، مفهوم دل و چیستی آن را توضیح دهد و هم به دلیل اهمیت آن اشاره کند. آنچه ارزشمندی دل از نگاه نجم رازی را نشان میدهد، نخست ارزش و اهمیت معرفت و ایمان است و دوم اهلیت و شایستگی دل که آن را دریافت و حفظ میکند. از دیدگاه وی، معرفت حق بسان صدفی است که ذات اقدس الهی گوهر محبت خود را در آن تعبیه کرده و در دل انسان به ودیعه گذاشته است.
- دستة ششم استعارههای مکانی «احرامگاه» و «نظرگاه» است که بر مقدس و خاص بودن دل دلالت دارند. نجمالدین آنجا که دربارة قطع تعلقات دنیوی و نفسانی و رسیدن به کعبة وصال سخن میگوید، دل را به مثابة احرامگاه میداند که باید در آنجا به آب انابت غسل کرد و احرام عبودیت بست و لبیک عاشقانه زد تا در نهایت به کعبة وصال رسید. وی در بیان این معنی از استعارة «احرامگاه» استفاده کرده و شبکههای استعاری مرتبط با آن کامل است.
استعارة مکانی «نظرگاه» نیز بیانگر اهمیت و جایگاه دل در «مرصادالعباد» است، زیرا نظر و توجه خداوند به دل است. نجمالدین در توصیف دل به عنوان نظرگاه ظاهراً به این حدیث نبوی نظر داشته که «ان الله لا ینظر الی صورکم و اموالکم ولکن ینظر الی قلوبکم و اعمالکم» که بیانکنندة قدر و منزلت دل به عنوان نظرگاه خداوند است (بهنامفر و رستمی، 1389).
هستومندهای جاندار دل را به لحاظ قلمرو حسی باید در سه دستة انسانانگار، حیوانانگار و گیاهانگار قرار دادکه غلبه با استعارههای انسانانگار است. تجسم یکی از مفاهیم کلیدی زبانشناسی شناختی محسوب میشود که برای نشان دادن اهمیت بدن، تجربه و محیط در این رویکرد است. با استفاده از این نوع استعاره ویژگیها و فعالیتهای انسانی برای پدیدهای غیرانسانی در نظر گرفته میشود (هاشمی، 1394).
نجمالدین به انحاء مختلف دل را در قالب شخصیتهای انسانی قرار داده و با انتساب ویژگیها، افعال و صفات انسان جنبههای مختلفی از خصوصیات دل را برجسته ساخته است. مفهوم انتزاعی «دل» با استفاده از الگوی استنباطی انسان و قلمروهای منبعی چون «عاشق، یعقوب، حاکم، پسر،سلطان، کودک و بیمار» مفهومی و تجسمی شده است. ملزوماتی که مرتبط با این الگو هستند، مانند: اقرار کردن، دین ورزیدن، قسمت کردن، نصیب فرستادن، روی برگرداندن، اعراض کردن، توجه کردن، طلبیدن، سر نهادن، اطمینان و انس گرفتن، وحشت کردن، عاشق بودن و ویژگیهایی چون: به حدّ بلاغت رسیدن، قابل شدن، شایستگی داشتن، دارای اعضا و جوارح بودن، طفولیت، مریض شدن، تربیت شدن، روشن دیده شدن و تهنیت گفتن به دل همگی تعمیمهایی هستند که شیخ برای استعارهپردازی و مفهومی کردن واژة «دل» آنها را از الگوی استنباطی انسان و قلمروهای عینی آن قرض گرفته است.
قلمروهای منبع «حاکم» و «سلطان» با توجه به درباری بودن مؤلف و همچنین با توجه به اهمیتی که وی برای دل به عنوان جایگاه ظهور جمال و جلال حق قائل است، انتخاب شدهاند. این قلمروها را میتوان زیر مجموعة کارکرد شناختی قدرتمند دانستن دل قرار داد. علت دیگر روی آوردن وی به این قلمروها میتواند تا حدودی برخاسته از این امر باشد که «دل» به مثابة سلطه و نیرویی تصور میشده که بر دیگر اعضا برتری و چیرگی دارد و خلوتگاه حق و خلاصة نفس انسانی است. همچنین این استعاره میتواند حول محور قدرت و تحت تأثیر استعارة «خداوند سلطان است» باشد؛ یعنی همانگونه که خداوند بر همة امور بنده مسلط است، دل نیز که جایگاه خداوند است، میتواند مانند قدرتمندترین شخصیتهای اجتماعی؛ یعنی حاکم و سلطان، غالب و مستولی بر دیگر اعضا تجسم شود. از نظر رازی، مقام پادشاه در میان افراد جامعه مانند جایگاه دل در تن است.
قلمرویی مانند «یعقوب» نیز با توجه به بار معنایی خاص و اشارة داستانی و تلمیحی که به ویژه از لحاظ دینی دارد، معانی ویژه و جهانبینی خاصی را القا میکند.
عشق ارتباطی تنگاتنگ با دل دارد و «عاشق» نیز استعارهای انسانی است که دربارة دل مورد توجه مؤلف بوده است. از جمله ویژگیهای خُلقی «عاشق» میتوان به «خسته بودن» و «فتنه شدن» آن اشاره کرد. «دردمند» و «بریان» از دیگر صفاتی هستند که به دل نسبت داده شده است. در انسانانگاری دل، انسان به مفهوم عام آن مدّنظر رازی بوده و به شخصیت خاصی نظر نداشته است. وی با نسبت دادن صفات، افعال و ویژگیهای انسانی به دل آن را تجسمی کرده است.
در «مرصادالعباد» حیوانانگاری «دل» نیز موضوعیت دارد. استعارة «باز» بر شکوه و خاص بودن دل دلالت میکند، چراکه نشیمن باز پس از تربیت شدن برای شکار بر دست پادشاهان است و دل نیز پس از تصفیه و تزکیه محل ظهور حق میشود. همچنین انتخاب «باز» با وابستگی نجمالدین به دربارها هم بیارتباط نیست. تنها نمونة گیاه انگار «دل» استعارة «شاخههای دل» است که ناظر بر ویژگی فراگیری آن بوده و امکان تجسیم دل و بازگویی آن را در ساختی بالنده فراهم کرده است. این استعاره ناشی از ذهنیت رازی در ارتباط برقرار کردن میان دل با سایر اعضا و جوارح است.
بحث و نتیجهگیری
با توجه به تحلیل استعارههای هستیشناختی دربارة مفهوم دل در «مرصادالعباد»، نحوة ادراک و دریافت رازی از مفهوم دل را میتوان در سه استعارة گسترده یا کلان «دل ماده است»، «دل مکان است»، «دل انسان است» جای داد. در استعارههای گروه نخست، استعارة «دل به مثابة آینه است» بیش از دیگر استعارهها مورد توجه رازی بوده و این به دلیل عرفان شهودی و تصوف خاص وی است که دل را همچون آینهای میداند برای جلوة حقایق.عرفان عملی از نظر وی این است که دل را به مرتبة آینگی برساند.
بررسی استعارههای شناختی «دل» در «مرصادالعباد» نشان میدهد که مدار شناخت و دریافت اندیشة شیخ حول محور مفهومیسازی دل به مثابة مکان میشود. فراوانی قلمرو مبدأ مکان در «مرصادالعباد» از آن جهت است که همة احوال بر دل سالک وارد میشود. انتخاب بیشتر قلمروهایی که به نحوی با دربار و پادشاه در ارتباطند، بیانگر دیدگاه درباری وی و وابستگی او به دربارها است. همچنین او به استعارة «خداوند سلطان است» نیز نظر داشته و همین سبب شده دل را که جایگاه خداوند است، همچون سلطان و حاکم، غالب و مستولی بر دیگر اعضا تجسم کند و از قلمروهای مربوط به آن در تجسمیسازی مفهوم دل بهره گیرد. در استعارة «دل انسان است»، انسان به مفهوم عام آن مدّنظر نجمالدین بوده و با نسبت دادن صفات، افعال و ویژگیهای انسانی به دل، آن را تجسمی کرده است. همچنین انتخاب استعارههای سلطان و حاکم از سوی او ناظر بر همان سلطانانگاری خداوند و دل است.
با بررسی استعارههای دل در «مرصادالعباد» این نتیجه نیز حاصل میشود که انتخاب بیشتر استعارهها براساس دیدگاه و بینش قرآنی و مذهبی رازی است و این دیدگاه که بر سراسر «مرصادالعباد» سایه افکنده در انتخاب استعارهها نیز تأثیر گذاشته است. عرفان شهودی و تصوف خاص وی؛ یعنی جمع بین عشق و عبادت نیز در استعارهسازیهای او اثرگذار بوده است.