«رنگ از عناصر مهم زیباییشناسی در شعر به شمار میرود» (محمود خلیل، 1996: 193). شاعر نگاه متفاوتی به هستی دارد و از رنگ بهعنوان رمز و نماد در شعر خود بهره میبرد. رمزی که باشخصیت اجتماعی، فرهنگی و گرایش فکری و روانی او ارتباط تنگاتنگ دارد. «شعر معاصر تا حد زیادی امکان استفاده از واژگان حسی و بهخصوص رنگها را هم در معنای اصلی خود و هم در معنای ثانویه و رمزگونه فراهم کرده است» (کوین، 1985: 240).
بررسی تأثیر رنگ بر روحیه انسان از جمله موضوعاتی است که پژوهشگران علم روانشناسی نوین توجه ویژهای به آن داشتهاند. «رنگ از جمله مقولات حسی است که تبیین ویژگیهای آن از طرفی نیاز بهنقد روانشناختی دارد و از طرف دیگر به دلیل تأثیر طبیعی محیط اجتماعی و فرهنگی بر خالق اثر، نقد جامعهشناسی را میطلبد» (میر صادقی، 1381: 271). در روانشناسی رنگ، جریانهای درونی و باطنی اساس کار قرار میگیرند و استعداد هنری و ذوق شاعر از طریق رنگهایی سنجیده میشود که بیشتر به آنها توجه میکند.
«ماکس لوشر» از جمله روانشناسانی است که یکی از نظریههای رایج روانشناسی رنگ را مطرح نموده و معتقد است از رهگذر علاقهمندی شخص به رنگی خاص یا تنفر او از رنگی دیگر، میتوان به ویژگیهای شخصیتی وی دست یافت.
احمد شاملو و محمد ماغوط از جمله سردمداران قصیدۀ نثر هستند. این مقاله قصد دارد با روش توصیفی_تحلیلی، با بهرهگیری از آزمون رنگ لوشر، تحلیل متفاوتی از شخصیت شاملو و ماغوط ارائه دهد.
مقاله در پی پاسخ به این سؤال است که رنگ در شعر شاملو و ماغوط تا چه حد شخصیت واقعی آنها را برای خواننده به تصویر میکشد؟ آیا نتایج آزمون لوشر باشخصیتی که از شاملو و ماغوط میشناسیم منطبق است؟
بهمنظور دستیابی به پاسخ سؤالها، ابتدا 17 مجموعه شعر شاملو و پنج مجموعه شعر ماغوط1 بررسی شده و تمامی رنگهای به کار رفته در این آثار جدا شدند. در مرحله بعد، از میان رنگها، هشت رنگ آزمون لوشر تفکیک شدند. در نهایت جدولی از فراوانی رنگها در مجموعه اشعار دو شاعر ارائه و با اجرای آزمون لوشر، به تفسیر وضعیت گروههای رنگی موجود پرداخته شده است.
در زمینۀ رنگ در شعر ماغوط مقالهای با عنوان «اللون و معانیه الرمزیة فی شعر محمد الماغوط» یافت شد که معانی ثانویۀ رنگهای بهکاررفته در برخی از آثار ماغوط را بیان کرده است (کریمی و سیدی، 1393: 137- 159). درباره رنگ در شعر شاملو نیز مقالهای با عنوان «تحلیل رنگ در اشعار شاملو بر اساس نظریه ماکس لوشر» در یکی از کنفرانسهای داخلی یافت شد که در شمارش رنگها، تداعیکننده آنها را نیز بهحساب آورده است؛ بهعنوان نمونه در شمارش رنگ سیاه؛ تاریک، ظلمت، تیره، تار، دود، مرکب، شبق نیز شمرده شدهاند. (محسنی و همکاران، 1391: 1- 44). در مقاله حاضر بهمنظور دقت بیشتر در نتیجه آزمون رنگ، رنگها بدون تداعیگرها شمارش شدهاند و به نتیجه متفاوتی از شخصیت شاملو رسیده است. مقالهای یافت نشد که رنگ را در شعر شاملو و ماغوط بر اساس نظریه لوشر بررسی کرده باشد.
1. نظریۀ روانشناسی رنگ ماکس لوشر
ماکس لوشر (1923) رواندرمانگر و استاد روانشناسی دانشگاه بازل سوئیس است. وی اولینبار در سال 1940 ثابت کرد رنگها علاوه بر قابلیت انتقال پیام و احساسات و عواطف، دارای انرژی درمانی نیز هستند. رنگهای مختلف میتوانند احساسات متفاوتی را ایجاد کنند؛ مثلاً آبی آرامشبخش است. قرمز هیجانانگیز و سیاه افسردهکننده. مدتی بعد ادعا کرد رنگهای مختلف میتوانند معرف رفتارها و روحیات مختلف باشند و در نتیجه رنگی که به آن علاقه دارید، وضعیت روحی شما و نوع رفتارتان در قبال دنیای اطراف را نشان میدهد (سایت شخصی لوشر:http://www.luscher-color.ch).
پس از آزمایش معروف رورشاخ2 درزمینۀ شناخت شخصیت انسان از طریق لکههای رنگین جوهر، آزمایش لوشر جدیدترین نظریهای است که در این زمینه ارائه شده است (لوشر، 1392: 7).
آزمون لوشر هشت کارت و هر کارت شمارهای دارد؛ خاکستری (0)؛ آبی (1)؛ سبز (2)؛ قرمز (3)؛ زرد (4)؛ بنفش (5)؛ قهوهای (6)؛ سیاه (7). شخص رنگها را به ترتیب ترجیح و علاقه انتخاب میکند. رنگ محبوب را در انتخاب نخست و رنگ منفور را در انتخاب هشتم قرار میدهد. نتیجهای که از آزمون به دست میآید، اطلاعات ارزشمندی درزمینۀ ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه شخص، تنشهای روانی او، حالات تعادل و بیتعادلی فیزیولوژی بدن او را در اختیار پزشک یا روانپزشک قرار میدهد (لوشر، 1393: 27).
2. رنگ در شعر شاملو و ماغوط
در هفده مجموعه شعر شاملو 307 مرتبه از رنگهای مختلف استفاده شده است. رنگ در شعر شاملو یا در خدمت مفاهیم نویدبخش و امیدوارانه است یا در خدمت مفاهیمی نومیدانه. شاملو گاه «رنگ خوابدار» را «در والسهای پرهیجان دو چشم» یار میبیند که برایش یادآور «نتهای ترد و نرم سکوت است» (همان: 165) و جهان غمانگیز را جهانی بیرنگ توصیف میکند: «تو یا من/ آدمیای/انسانی/هرکه خواهد گو باش/ تنها/ آگاه از دست کار عظیم نگاه خویش/ تا جهان/ از این دست/ بیرنگ و غمانگیز نماند» (همان: 832). نیز از «زمزمۀ خاموش رنگها» در «کارگاه قالیبافی» سخن میگوید (همان: 58). یا در «غزلی از نتوانستن» از «رنگهای در رنگها دویده» از «رنگینکمان بهاری» یار میگوید. گاه نیز بنا را بر نومیدی گذاشته است؛ «کویر رنگها» (همان: 52)، «آسمان بیرنگ و بیجلا» (همان: 227)، «رنگ بیحرمت دلزدگی» (همان: 932).
در «خون و ماتیک» میگوید: «بگذار این چنین بشناسد مرد/ در روزگار ما/ آهنگ و رنگ را/ زیبایی و شکوه و فریبندگی را/ زندگی را/حال آنکه رنگ را/ در گونههای زردِ تو میباید جوید، برادرم!/... حال آنکه بیگمان/ در زخمهای گرمِ بخارآلود/ سرخی شکفتهتر به نظر میزند ز سُرخی لبها/ و بر سفید ناکی این کاغذ/ رنگِ سیاهِ زندگی دردناکِ ما/ برجستهتر به چشمِ خدایان/ تصویر میشود» (همان: 29 و 30).
در پنج مجموعه شعر ماغوط 226 مرتبه از رنگ استفاده شده است. گاه رنگهای متعدد را برای توصیف حال خود به کار میبرد. قصیدۀ «الهودج» را اینگونه آغاز میکند:
سوداء کالیل
|
سیاه چون شب
|
بیضاء کالبرق
|
سپید چون برق
|
صفراء کالشمع
|
زرد چون شمع
|
خضراء کالربیع
|
سبز چون بهار
|
حمراء کالغروب
|
سرخ چون غروب
(ماغوط، 2006: 293)
|
سیاه، سفید، زرد، سبز، قرمز. سیاهی نومیدانۀ شب برابر سپیدی امیدوارانۀ برق، زردی کمفروغ شمع برابر سبزی گستردۀ بهار و درنهایت سرخی غروب که پایان روز را خبر میدهد. گویی شاعر با رفت و برگشت میان امید و نومیدی خواننده را با این واقعیت روبهرو میکند که نه به امیدت دل ببند و نه به نومیدی دل بباز چرا که هر دو ناپایدارند و این چرخه در زندگی انسان دائماً در حال تکرار است.
گاه نیز شاعر جایی میان قصیده، رنگها را فرامیخواند و چون نقاشی زبردست قلممویش را یکیک به رنگها آغشته میکند و تصویر زیبای خویش را خلق میکند:
فجأة و دون سابق إنذار
|
ناگهان و بیمقدمه
|
أخذت قطرات من الدم
|
قطرههای خون، چکیدن گرفتند
|
تقطر من قلمی و أظافری المهملة
|
از قلم و انگشتهای بیارزش من
|
بسبب الکسل أو ضغط النفقات
|
علت خونریزی تنبلی بود یا فشار هزینهها
|
دم احمر کدم الکرز
|
خونی به سرخی خون آلبالو
|
و أخضر کدم الربیع
|
به سبزی خون بهار
|
و اصفر کدم الخریف
|
به زردی خون پاییز
|
و أزرق کدم الفجر
|
به کبودی خون فلق
|
و أسود کدم اللیل
|
به سیاهی خون شب
|
و رمادی کدم الغروب
|
خاکستری چون خون غروب
|
و ألوان أخری فی الملاهی و الحانات و السجون
|
و به رنگهای دیگرِ موجود در کابارهها و میکدهها و زندانها
|
|
(ماغوط، 2005: 23)
|
خون سبز بهار، خون زرد پاییز، خون سیاه شب و خون خاکستری غروب. شاعر ابتدا خون را به سرخی آلبالو تشبیه کرده و در ادامه به سبزی خون بهار و زردی خون پاییز اشاره میکند. گویی خون از سرخی رنگ میبازد و به سبزی و زردی تغییر رنگ میدهد و باز به سیاهی و خاکستری برمیگردد. شاعر از رنگها مدد گرفته و حزن خود در بیثمری نوشتن و قلم به دست گرفتن را به تصویر میکشد.
3. رنگهای آزمون لوشر در شعر شاملو و ماغوط
از میان 307 بار رنگ در شعر شاملو 271 بار آن از هشت رنگ آزمون لوشر و 36 بار دیگر رنگهایی غیر از رنگهای آزمون هستند. از 226 بار رنگ بهکاررفته در شعر ماغوط نیز 174 بار هشت رنگ آزمون لوشر و 52 بار دیگر رنگهایی غیر از رنگهای آزمون است. در گروهبندی لوشر ابتدا این هشت رنگ با توجه به انتخاب شخص (و در اینجا میزان کاربرد رنگها در شعر) مرتب میشوند. ترتیب رنگهای آزمون لوشر در شعر شاملو (از بیشتر به کمتر) به این صورت است:
سیاه
|
قرمز
|
سبز
|
زرد
|
بنفش
|
آبی
|
خاکستری
|
قهوهای
|
و در شعر ماغوط:
آبی
|
قرمز
|
سبز
|
زرد
|
سیاه
|
خاکستری
|
بنفش
|
قهوهای
|
در ادامه نمونههایی از رنگهای آزمون در شعر دو شاعر ذکر میشود.
3- 1. خاکستری
خاکستری در این آزمون بیرنگ است، نه تیره است و نه روشن، بلکه عاری از هرگونه اثر تحریکی یا گرایش روانی است. رنگی خنثی که نه ذهنی است نه عینی، نه درونی است نه برونی، نه اضطرابآفرین است و نه آرامبخش (لوشر، 1393: 74).
خاکستری از رنگهای کم تکرار در شعر شاملو و ماغوط است. شاملو در قصیده «طرح بارانی»، «لغزش خاکستری خوابی بیگاه» را به کار میبرد (شاملو، 1392: 1003). با به کار گرفتن خاکستری، رخوت خوابِ بیگاه را توصیف کرده است.
یا در شعر «گریزان» وقتی میخواهد تصویری از سکون و بیصدایی شامگاه برای خواننده توصیف کند تعبیر «خاکستری قبای هوا» را به کار میبرد (همان: 419).
خاکستری با چهار مرتبه تکرار در انتخاب هفتم شاملو قرار دارد. در واقع شاملو این رنگ را رد کرده است. لوشر معتقد است هرکس رنگ خاکستری را رد میکند، مایل است هر مانع احتمالی را که در راه هدف او قرار دارد از میان بردارد و برای رسیدن به هدف خود آرام و قرار ندارد (لوشر، 1392: 76). خاکستری در شعر شاملو غالباً در معنای حقیقی خود و در مقام توصیف به کار رفته است.
و اما ماغوط؛ در «حزن فی ضوء القمر» ترکیب «پنجۀ خاکستری» را به کار برده است:
تغادر اشعاری الی الابد
|
شعرهایم را برای همیشه ترک میکند
|
و الضباب المتعفن علی شاطیء البحر
|
در حالی که مه گندیدۀ کنارۀ دریا
|
یتمدد فی عینی کسیل من الأظافر الرمادیة
|
چون سیلی از پنجههای خاکستری در چشم من فرو میرود
(ماغوط، 2006: 26)
|
در جای دیگری خود را به «عقاب خاکستری» تشبیه کرده است:
أمام المرآة أقف حافیا خجولا
|
روبهروی آینه میایستم پابرهنه و خجالتزده
|
أتأملّ وجهی و أصابعی
|
صورت و انگشتانم را مینگرم
|
کنسر رمادی تعس
|
چون عقاب خاکستری بختبرگشته
|
احلم بأهلی اخوتی
|
رؤیای خانواده و خواهر برادرهایم را میبینم
(همان:40)
|
عقاب پرندهای است که به تیزپروازی و قدرت و تسلطش شهرت دارد. در ترکیب «عقاب خاکستری» گویی همه این صفات از عقاب گرفته میشود و عقاب تیزپرواز به عقابی منفعل تبدیل میشود.
خاکستری در شعر ماغوط با 9 مرتبه تکرار در جایگاه ششم قرار دارد و لوشر انتخاب خاکستری در مکان ششم را اینگونه تفسیر میکند که شخص مایل به همکاری با دیگران است، اما از کشمکش و درگیری دوری میجوید چرا که نمیخواهد بر اضطراب و استرس خود بیفزاید (لوشر، 1392: 155). در شعرهایی که ماغوط از این رنگ استفاده کرده است غالباً معانی حول محور رخوت و سکون میگردند.
3- 2. آبی
آبی یکی از سه رنگ اصلی و از رنگهای سرد به شمار میآید. «رنگی صاف، روشن، با طراوت، آرام و امیدوارکننده است» (اکبر زاده، 1375: 62). لوشر آبی را نمایانگر آرامش کامل میداند و معتقد است «این رنگ اثری آرامبخش بر سیستم اعصاب مرکزی دارد» (لوشر، 1393: 78).
شاملو در قصیده «ترانۀ آبی» 4 بار آبی را به کار برده است: «قیلولۀ ناگزیر/در تاق تاقیِ حوضخانه/تا سالها بعد/آبی را/ مفهومی از وطن میدهد/ امیرزادهای تنها/ با تکرار چشمهای بادام تلخش/ در هزار آینۀ ششگوش کاشی/ لالای نجواوار فوارهای خرد/ که بر وقفۀ خوابآلودۀ اطلسیها/ میگذشت/ تا سالها بعد/ آبی را/ مفهومی/ ناگاه/ از وطن دهد/.. روز بر نوک پنجه میگذشت/ از نیزههای سوزان نقره/ به کجترین سایه/ تا سالها بعد/ تکرّر آبی را/ عاشقانه/ مفهومی از وطن دهد/.. آه ای امیرزادۀ کاشیها/ با اشکهای آبیات (شاملو، 1392: 791 و 792).
شاعر آبی را در سه جمله با چینشی نزدیک به هم به کار برده است: «تا سالها بعد/ آبی را/ مفهومی از وطن میدهد»؛ «تا سالها بعد/ آبی را/ مفهومی/ ناگاه/ از وطن میدهد»؛ «تا سالها بعد/ تکرّر آبی را/ عاشقانه/ مفهومی از وطن میدهد»، گویی شاعر در میان ترکیبهای آرامبخشی چون «قیلوله ناگریز» و «لالای نجواوار خرد» این خیال خوش را در سر میپروارند که روزی صلح و آرامش بر وطن حاکم شده و رنگ آبی مفهوم وطن را در ذهن همگان تداعی کند.
شاملو چهره عشق را هم آبی میبیند آنجا که کمی بعد از خطاب قرار دادن چهره سرخ عشق اینگونه ادامه میدهد: «آی عشق/ آی عشق/ چهرۀ آبیات پیدا نیست». گویی عشق واقعی پس از گذشتن از تب و تاب و شور و هیجان اولیه که سرخگون است به آبی میرسد و به آرامش.
آبی با 14 بار تکرار در رده ششم رنگهای شاملو قرار دارد. به عقیده لوشر آبی در وضعیت ششم، از این خبر میدهد که آرامش و اعتماد متقابل در روابط فرد با دیگران، ارضا نشده باقی میماند (لوشر، 1392: 81). این مطلب با آنچه از روابط عاطفی شاملو سراغ داریم همخوانی دارد.
در شعر ماغوط نیز آبی گاه در معنای ظاهری خود به کار رفته است؛ آسمان آبی، نهرهای آبی و...نمونه آن را در قصیده «رجل علی الرصیف» میبینیم:
لقد کانت الشمس
|
در روزهایِ تهیِ گذشته
|
اکثر استدارة ونعومة فیالأیام الخوالی
|
خورشید گردتر و لطیفتر بود
|
و السماء الزرقاء
|
و آسمان آبی
|
تتسلل من النوافذ و الکوی العتیقة
|
از میان پنجرهها و روزنههای قدیمی سرک میکشید
|
کشرانق من الحریر
|
چون پیلههای ابریشم
(ماغوط،2006: 36)
|
گاه نیز آبی در معنای نمادین به کار رفته است؛ مانند قسمتی از قصیده «اوراق الخریف» که کلبه آرزوهایش را آبی تصور میکند:
الکوخ الأزرق الذی احلم به...
|
آن کلبه آبی که در رویاهایم میبینم
|
|
|
(همان: 76)
|
شاعر حتی اندوه خود را آبی ترسیم میکند:
دموعی زرقاء
|
اشکهایم آبی اند
|
من کثرة ما نظرت الی السماء و بکیت
|
بس که به آسمان نگاه کردم و گریستم
|
|
(همان:169)
|
و عشق را:
هل اشتهیت امراة زرقاء
|
عشق زنی آبی در سرت افتاده؟
|
زرقاء کالریح؟؟
|
آبی مثل باد؟؟
|
|
(همان: 142)
|
ترکیب چشمان آبی نیز از جمله ترکیبهایی است که ماغوط به تکرار در شعر خود استفاده کرده است:
و سحابة من العیون الزرق الحزینة
|
ابری از چشمان آبی اندوهناک
|
تحدق بی
|
به من خیره میشود
|
بالتاریخ الرابض علی شفتی
|
و به تاریخ نقش بسته بر لبهایم
(همان: 13)
|
در «جفاف النهر» نیز وطن را به شخصی با چشمان آبی تشبیه کرده؛ چشمانی که سرگذشت رنجهای مردمانش در آن هویداست:
کنت أود أن أکتب شیئا
|
دوست داشتم چیزی بنویسم
|
عن الإستعمار و التکسع
|
از استعمار و آوارگی
|
عن بلادی التی تسیر کالریح نحو الوراء
|
از سرزمینم که چون باد به عقب میرود
|
و من عیونها الزرق
|
و از چشمان آبیاش
|
تتساقط الذکریات..
|
خاطره میبارد
|
و لکننی لا استطیع
|
اما نمیتوانم
|
|
(همان: 35)
|
در «حریق الکلمات» ترکیب چشمان آبی تکرار میشود. شاعر این بار در کسوت مصلحی اجتماعی، وضعیت موجود در جامعه را نقد میکند:
کنت أفکر بانّنی سأکتسح العالم
|
تصور میکردم جهان را تسخیر خواهم کرد
|
بعینی الزرقاوین و نظراتی الشاعریة
|
با چشمان آبی و نگاههای شاعرانهام
|
|
(همان: 52)
|
گویی شاعر با استفاده مکرر از ترکیب «چشمان آبی»، به مخاطب گوشزد میکند در جستجوی آرامش و صلح است.
آبی با 43 مرتبه تکرار در صدر رنگهای شعر ماغوط قرار دارد. لوشر معتقد است انتخاب آبی در مکان اول بیانگر آن است که فرد به آرامش، صلح، یگانگی و فرصتی برای تجدید قوا نیاز دارد (لوشر،1393: 79).
3- 3. سبز
سبز رنگ زندگی و حرکت است. رنگ بهار و طبیعت، سرسبزی، جوانی و نشاط (عمر، 1997: 210). رنگ سبز در آزمون لوشر بیانگر ثبات رأی و خودآگاهی و ارزش زیادی است که شخص برای وجود خود قائل میشود (لوشر، 1393: 81).
شاملو غالباً سبز را در معنای حقیقی استفاده کرده است؛ «بلور سبز رنگ موج» (شاملو، 1392: 59)؛ «سرودِ سبزِ جرقههای بهار» (همان: 275)؛ «هیاهوی سبز بهاری دیگر» (همان: 564)؛ «مرهم سبز برگ» (همان: 385).
گاه نیز سبز را در ترکیبهایی نامأنوس به کار برده است مانند: «میان آرزوهایم خفتهام/ آفتابِ سبز/ تب شنها و شورهزارها را در گاهوارۀ عظیم کوههای یخ میجنباند» (همان: 280). یا در بخش دیگری از همان شعر: «و تو آنگاه خواهی دانست، خون سبز من!/ خواهی دانست که جای چیزی در وجود تو خالی ست» (همان: 284 و 285). شاعر در حالی که میان آرزوهایش خفته، خیال آفتابی سبز را در سر میپروراند که قادر باشد کوههای عظیم یخ را ذوب کند. «خون سبز» شاید همان خونی باشد که ورای خون سرخ به آن نیاز دارد تا به زندگی امیدوار باقی بماند.
سبز در شعر شاملو با 38 مرتبه تکرار در رده سوم قرار دارد و از نظر لوشر انتخابکنندگان رنگ سبز مایلاند عقاید خویش را به کرسی بنشانند و خود را بهعنوان نماینده اصول اساسی و تغییرناپذیر معرفی نمایند (لوشر، 1392: 84). این امر در مقایسه با آن چه از شاملو میشناسیم غریب نیست.
ماغوط نیز غالباً سبز را در معنای حقیقی خود به کار برده است؛ در قصیدهای از مجموعه «حزن فی ضوء القمر» آرزو میکند بید مجنونی سبز باشد:
أشتهی أن أکون صفصافة خضراء قرب الکنیسه
|
دوست دارم بید مجنون سبزی باشم نزدیک کلیسا
|
|
(ماغوط، 2006: 19)
|
در «الرعب و الجنس» ترکیب برگهای سبز را استفاده کرده است:
یحدثنی عن الرعب و أوراق السرو الخضراء
|
با من از ترس و برگهای سبز سرو سخن میگوید
|
|
(ماغوط، 2006: 114)
|
در «الصدیقتان» سکون محیط اطراف خود را اینگونه توصیف میکند:
و الأوراق الخضراء
|
برگهای سبزی که
|
لا تلامس بعضها منذ الصباح
|
برخی از آنها را از صبح
|
لا طائر
|
نه پرندهای لمس کرده
|
لا غبار
|
نه گرد و غبار
|
لا امطار
|
نه بارانی
|
|
(همان:117)
|
در قصیدهای دیگر، اضطراب و هیجان خود را به بالبال زدن گنجشکی سبز میان دو ابر تشبیه میکند:
و لکن صوتی خافت و ضعیف
|
صدایم اما آرام است و ضعیف
|
و قلبی یذهب و یجیء
|
و قلبم تا گلوگاه بالا میپرد
|
کالفقاعة تحت الجلد
|
چون حبابی بیقرار
|
کعصفور اخضر بین سحابتین مهجورتین
|
چون گنجشکی سبز رنگ میان دو ابر غریب
|
|
(همان: 96)
|
شاعر تپش قلب خود را ابتدا به حرکت حبابی بیقرار تشبیه میکند و در ادامه به بالبال زدن گنجشکی سبز که میان دو ابر ناآشنا اسیر شده است. توصیفی که هر انسانی بهحکم انسان بودن بارها به هنگام اضطراب و غربت آن را تجربه کرده است.
در شعر ماغوط سبز با 35 مرتبه تکرار در جایگاه سوم قرار دارد. لوشر معتقد است انتخاب این رنگ در مکان سوم بیانگر آن است که فرد بر خواستههای خود پافشاری میکند و هر احساس خود را بهمثابۀ حقی تلقی میکند و سعی دارد موقعیت خود را دستنخورده حفظ کند (لوشر، 1392: 163).
3- 4. قرمز
قرمز بیانگر نیروی حیات است و معنای آرزو و میل و اشتیاق را منتقل میکند. قرمز یعنی پافشاری برای رسیدن به کامیابی و موفقیت و شدت میل و اشتیاق به زندگی (همان: 84).
شاملو در «خون و ماتیک» قرمز را اینگونه به کار میبرد: «هی! شاعر! هی!/ سرخی، سرخی است: لبها و زخمها/ لیکن لبان یار تو را خنده هر زمان/ دنداننما کند/ زان پیشتر که بیند آن را/ چشم علیل تو» و کمی بعد ادامه میدهد: «بگذار سرخ خواهر همزاد زخمها و لبان باد/ زیرا لبان سرخ، سرانجام/ پوسیده خواهد آمد چون زخمهای سرخ/ وین زخمهای سرخ، سرانجام/ افسرده خواهد آمد چونان لبان سرخ» (شاملو، 1392: 30-32). گویی شاعر با تکرار سرخ و موصوف قرار دادن آن برای لبها و زخمها، تأکیدی برای سخن پیشین خود دست و پا میکند که «بگذار درد من در شعر من بخندد».
شاملو «با سماجت یک الماس» را اینگونه آغاز میکند: «و عشق سرخ یک زهر/ در بلور قلب یک جام/ از قلب یک جام/ که زهر سرخ یک عشق را در آن نوشیدهام» (همان: 250 و 251). جابهجایی «زهر» و «عشق» در دو ترکیب «عشق سرخ یک زهر» و «زهر سرخ یک عشق» میتواند نشانگر دو سوی شمشیر عشق باشند که گاه به هیجان و شیرینی میگراید و گاه به زهر و تلخی.
قرمز با 65 بار تکرار در رده دوم رنگهای شاملو قرار دارد. لوشر معتقد است انتخاب قرمز در مکان دوم بیانگر آن است که فرد فعال، زندهدل و باروحیه است و از فعالیت لذت میبرد و میخواهد زندگیاش همیشه پربار باشد (لوشر، 1392: 148). شاملو این فعالیت برای تغییر را بارها در شعر خود، در راستای اصلاح وضع موجود جامعهاش به کلمه در آورده است.
در شعر ماغوط نیز قرمز از رنگهای پربسامد است. ماغوط در «أغنیه لباب توما» میگوید:
لیتنی وردة جوریةٌ فی حدیقة ما
|
|
کاش گل سرخی دمشقی در باغی بودم
|
یقطفنی شاعرٌ کئیب فی أواخر النهار
|
|
شاعری افسرده در پایان روز مرا میچید
|
و حانة من الخشب الأحمر
|
|
یا میکدهای از چوب قرمز
|
یرتادها المطرُ و الغرباء
|
|
که باران و غریبهها به آن رفتوآمد داشتند
|
|
|
(ماغوط، 2006: 18-19)
|
شاعر آرزو دارد گلی سرخ باشد یا میکدهای ساخته شده از چوب قرمز. دو ترکیبی که با عشق و اشتیاق سر و کار دارد.
در «حزن فی ضوء القمر» بار دیگر از گلی سرخ یاد میکند. این بار وطن را مخاطب قرار داده و خود را به میخکی قرمز تشبیه میکند که دورادور از اوضاع و احوال وطنش باخبر است:
لن تلتقی عیوننا بعد الآن
|
دیگر هرگز با هم ملاقاتی نخواهیم داشت
|
لقد أنشدتک ما فیه الکفایة
|
برایت سرودم آنچه لازم بود
|
سأطل علیک کالقرنفلة الحمراء البعیدة
|
بر تو اشراف خواهم داشت چون میخکی قرمز در دوردست
|
کالسحابة التی لا وطن لها
|
چون ابری که مرزی نمیشناسد
|
|
(همان: 14)
|
در «مسافر» قلب خود را به گلی سرخ تشبیه کرده و قصیده را اینگونه آغاز میکند:
بلا أمل
|
بی هیچ آرزویی
|
و بقلبی الذی یخفق کوردة حمراء صغیرة
|
با قلبی که مانند گل سرخی کوچک میتپد
|
سأودّع أشیائی الحزینة فی لیلة ما
|
یک شب با تمام داراییهای غمگینم خداحافظی خواهم کرد
|
|
(همان: 23)
|
«بلا أمل» تعبیری که بامعنای رنگ قرمز یعنی شدت میل به زندگی در تضاد است؛ اما شاعر دوست دارد از این وضعیت متناقض نجات یابد؛ «یک شب با تمام داراییهای غمگینم خداحافظی خواهم کرد».
در «رجل علی الرصیف» قرمز را در تعبیری شاعرانه اینگونه به کار میبرد:
ففی حنجرتی الیوم بلبلٌ أحمرُ یودُّ الغناء
|
امروز در حنجرهام بلبلی سرخ فام، عشق خواندن دارد
|
|
(همان: 30)
|
بلبل قرمزی که در گلوی شاعر لانه گزیده، گویی تعبیری است برای غم سرکوبشدهای که شاعر پیِ بهانه و فرصتی است تا آن را به آواز درآورد.
قرمز با 39 مرتبه تکرار در جایگاه دوم رنگهای ماغوط قرار دارد. لوشر انتخاب قرمز در مکان دوم را بیانگر آن میداند که فرد فعال، زندهدل و باروحیه است و از فعالیت لذت میبرد و میخواهد که زندگیاش همیشه پربار باشد (لوشر، 1392: 148).
3- 5. زرد
زرد نماد روشنایی است. نمایانگر توسعهطلبی آزادانه، سهلگیری یا آرامش و تسکینخاطر است (همان: 87 و 88). زرد گاه بر اندوه و بیماری و مرگ دلالت میکند. «زرد رنگی است که دو دلالت متضاد دارد؛ هم بر خشکسالی و بیماری و اندوه دلالت دارد و هم بر شادمانی» (کرم، 1949: 94).
شاملو در «رکسانا» تعبیر «نور زرد فانوس بر مخمل سرخ شنل» را به کار میبرد (شاملو، 1392: 261). در «چشمان تاریک» از رنگ باختن شعله زرد شمع، برابر درخشندگی چشمان محبوبش میگوید: «جادوی نگاه تو، گل زرد شعله را از تارک شمع نیمسوخته ربود» (همان: 294) و در «هنوز در فکر آن کلاغم» از «زردی برشتۀ گندمزار» (همان: 784) گندمزاری که نمونهای از گستردگی و وسعت است.
زرد با 27 بار تکرار انتخاب چهارم شاملو است. لوشر معتقد است انتخاب زرد در مکان چهارم بیانگر آن است که شخص، مجذوب هر چیز تازه، جدید و مهیج میشود. در معرض خسته شدن از یکنواختی و چیزهای عادی و مرسوم قرار دارد (لوشر، 1392: 166).
ماغوط در «حزن فی ضوء القمر» زرد را در مفهوم دوم خود یعنی اندوه به کار برده است. آفتاب نیمروز آفتابی است که زردی بیرمقی دارد و شاعر با نشستن زیر نور این آفتاب زرد، اندوهناک شده و اشک میریزد:
و تحت شمس الظهیرة الصفراء
|
زیر آفتاب زرد نیمروز
|
کنت اسند رأسی علی ضلفات النوافذ
|
سرم را به چارچوب پنجره تکیه میدادم
|
و اترک الدمعة..
|
و اشک میریختم
|
فأنا علی علاقة قدیمة بالحزن و العبودیة
|
من پیوند دیرینهای با اندوه و بردگی دارم
|
|
(ماغوط، 2006: 13)
|
یا در بخشی دیگر از همان قصیده:
و المطر یتساقط علی ثیابنا و اطفالنا
|
باران بر لباسهایمان و بر کودکانمان میبارد
|
و وجوهنا المختنقة بالسعال الجارح
|
و چهرههای خفهشدهمان از سرفههای زخمآگین
|
تبدو حزینة کالوداع
|
چون لحظۀ وداع، اندوهبار به نظر میآیند
|
صفراء کالسل
|
و چون سل، زرد
|
و ریاح البراری الموحشة
|
بادهای صحراهای وحشتانگیز
|
تنقل نواحنا
|
نالههای ما را
|
الی الأزقة و باعة الخبز
|
با خود به سمت کوچهها و فروشندگان نان میبرد
|
و نحن نعدو کالخیول الوحشیة علی صفحات التاریخ
|
و ما چون اسبان وحشی بر صفحۀ تاریخ میدویم
|
نبکی نرتجف
|
میگرییم و میلرزیم
|
|
(همان: 12)
|
السعال الجارح، الحزینة کالوداع، صفراء کالسل، البراری الموحشة، نبکی، نرتجف و.. تمامی این تعابیر دلالت بر ناامیدی و ترس و اندوه و وحشت شاعر دارد. زرد چون سل.. رنگ بیماری و ناتوانی در نظر شاعر زرد است. رنگی که ملالانگیزی و اندوهباری ساعت وداع را زنده میکند.
در «الخطوات الذهبیة» درد خود را با توهم عبور سپاهیانی زرد پوش بر جسمش به تصویر میکشد:
إنّنی اسمع نواح اشجار بعیدة
|
من، خود میشنوم، نالههای درختان دوردست را
|
أری جیوشا صفراء
|
سپاهیان زردی را میبینم
|
تجری فوق ضلوعی
|
که روی دندههای من میدوند
|
|
(همان: 40)
|
در «اللیل و الازهار» خانۀ زرد و حالوروزش را توصیف میکند:
کان بیتنا غایة فی اصفرار
|
خانۀ ما در نهایت زردی بود
|
یموت فیه المساء
|
شب در آن جان میداد
|
ینام علی انین القطارات البعیدة
|
با سوت قطارهای دوردست به خواب میرفت
|
و فی وسطه
|
در میان خانه
|
تنوح اشجار الرمان المظلمة العاریة
|
درختهای تاریک و عریان انار، ناله میکردند
|
تتکسّر و لا تنتج أزهارا فی الربیع
|
میشکستند و در بهار شکوفه نمیدادند
|
|
(همان: 48)
|
شاعر نهایت زردی را به تصویر میکشد. خانهای که شب در آن جان میدهد، درختانش عریان و نالانند. خانهای که روح سبزی و سرزندگی را برای همیشه از دست داده و خزانزده به زردی و ملال نشسته است.
زرد با 33 مرتبه تکرار انتخاب چهارم ماغوط است. ماغوط در استفاده از رنگ زرد بهنوعی سورئال در افق زیباییشناسی میرسد. درست همان زمان که از ابعاد واقعی و نمادهای حسی رنگ زرد یاری میگیرد، رنگ زرد را بهعنوان مادۀ بصری محسوس در شعر خود به کار میبرد. زرد را از عناصر طبیعت وام میگیرد و سپس با توجه به احساسات و انفعالات و دیدگاه خود به آن معنایی جدید میبخشد.
3- 6. بنفش
بنفش بیانگر بیخبری، بیاختیاری، ظلم و دشواری است و رنگی مرموز به شمار میآید (آیتن، 1370: 219). در آزمون لوشر این رنگ ترکیبی از قرمز و آبی است. اگر چه رنگ مستقلی است اما مایل به حفظ خواص هر دو رنگ است. بنفش تلاش میکند تا جنبۀ سلطهگرانۀ رنگ قرمز و تسلیم موقرانۀ رنگ آبی را حفظ کرده و از این دو وحدتی بیافریند (لوشر، 1392: 91).
شاملو در «مرثیه» از بنفش استفاده میکند: «و از غنچۀ او خورشیدی شکفت/ تا/ طلوع نکرده/ بخُسبد/ چرا که ستارۀ بنفشی طالع میشد/ از خورشید هزاران هزار غنچۀ چُنُو» (شاملو، 1392: 35) وی این مرثیه را در رثای کارگرِ مبارز ِشرکت نفت؛ نوروز علی غنچه سروده است و بارها واژه غنچه را به استعاره در این شعر به کار میبرد. شاعر خاموشی خورشید غنچه را برابر راه او بیتأثیر میداند و معتقد است از خورشید او ستاره بنفشی طالع خواهد شد. بنفش را به کار گرفته تا جنبه سلطهگرانۀ مبارزه و تسلیم موقرانه برابر مرگ را برساند.
در «غزل بزرگ» میگوید: «آن طرف/ در افق مهتابی ستارهباران رودررو/ زن مهتابی من../ و شب پرآفتاب چشمش در شعلههای بنفش درد طلوع میکند» (همان: 277). شاملو این بار بنفش را صفتی برای درد گرفته است. درد بنفش؛ درد مرموزی که التیامش نگاه پرنور و درخشان محبوب است.
بنفش با 24 بار تکرار انتخاب پنجم شاملو است. انتخابکننده رنگ بنفش از نظر لوشر از خوش سلیقه بودن، دل پذیر بودن و حساس بودن لذت میبرد اما نظر انتقادی خود را حفظ میکند و فقط تحت تأثیر چیزهایی قرار میگیرد که اصیل و یکپارچه باشند (لوشر، 1392: 223).
بنفش در شعر ماغوط دو مرتبه به کار رفته است. در «حزن فی ضوء القمر»:
و فی عینیها الجمیلتین
|
و در چشمهای زیبایش
|
ترفرف حمامتان من بنفسج
|
دو کبوتر ارغوانی بالبال میزنند
|
|
(ماغوط، 2006: 19)
|
کبوتران بنفش، زنی را به تصویر درمیآورند که علیرغم حفظ ظاهر، چشمانش اضطراب وجودش را نمایان میکنند و در «غرفة بملایین الجدران»:
کنت استلقی علی مرفقی فیما مضی
|
در روزهایی که سپری شد در بسترم دراز میکشیدم
|
أشرب بفمی و حواجبی و جلدی
|
با دهان و ابرو و پوستم
|
أشرب ماء ازرق بلون العضلات
|
آبی به رنگ آبی مینوشیدم، رنگ ماهیچه
|
بلون البنفسج
|
به رنگ بنفش
|
بلون الدماء الملکیة
|
به رنگ خون شاهانه
|
|
(همان:112)
|
بنفش را برای خون به کار برده است، خون پادشاهان. خون بنفشی که در رگهای ظلم جریان دارد.
بنفش با دو مرتبه تکرار انتخاب هفتم ماغوط است و به عقیدۀ لوشر قرار گرفتن این رنگ در جایگاه هفتم بیانگر فشارهای روحی ناشی از حساسیت سرکوفتۀ شخص است (لوشر، 1392: 223).
3- 7. قهوهای
رنگ قهوهای این آزمون ترکیبی از زرد و قرمز تیره است. انرژی و شور و نشاط غیرارادی زندگی که در رنگ قرمز موج میزند در اینجا کاهش یافته و دلمردگی و تسلیم به سیاهی جایگزین آن شده است. رنگ قهوهای فاقد انگیزه و نیروی حیاتی رنگ قرمز است (همان: 95).
قهوهای در شعر شاملو و ماغوط به کار نرفته است؛ بنابراین قهوهای را در انتخاب هشتم دو شاعر قرار دادهایم تا پس از تفسیر زوج آخر یعنی انتخاب هفتم و هشتم، نتیجه کاملتری از آزمون به دست آوریم.
به عقیده لوشر هنگامی که قهوهای در وضعیت هشتم قرار میگیرد شخص نیاز به معاشرت باکسانی دارد که مانند او معیارهای عالی دارند و از افراد عادی کنارهگیری میکند. این امر موجب انزوای او میشود (همان: 230).
8-3. سیاه
سیاه بهطور معمول دلالت بر ترس مبهم، عدم و فنا دارد (عمر، 1997: 186). گاه نیز بر حکمت دلالت میکند (ظاهر، 1979: 55). لوشر سیاه را رنگی میداند که همۀ رنگها را نفی میکند. نمایانگر مرز مطلقی است که فراسوی آن زندگی متوقف میشود. بیانگر فکر پوچی و نابودی است. به معنای «نه» در مقابل «آریِ» رنگ سفید است (لوشر،1392: 95).
در شعر شاملو «سیاه» معنایی نمادین دارد، چرا که هم بر خود و هم بر دایرۀ وسیعی از معانی ضمنی دلالت میکند که میتوانند جانشین آن شوند؛ مانند ظلم، جهل، استبداد، غفلت و.. (سلاجقه، 1392: 186). این بهکارگیری نمادین را در «باغ آینه» میتوان دید آنجا که شاعر میگوید: «چراغی به دستم چراغی در برابرم/ من به جنگ سیاهی میروم» (شاملو، 1392: 388). یا در «نگاه کن»: «زندگی با من کینه داشت/ من به زندگی لبخند زدم/ خاک با من دشمن بود/ من بر خاک خفتم/ چرا که زندگی، سیاهی نیست/ چرا که خاک، خوب است» (همان: 210) که شاعر سیاهی را برابر زندگی به کار برده است.
شاملو «در جدال با خاموشی» شدت اندوه خود را اینگونه به تصویر میکشد: «من بامدادِ نخستین و آخرینم/ هابیلم من/ بر سکّوی تحقیر/ شرف کیهانم من/ تازیانهخوردۀ خویش/که آتش سیاه اندوهم/ دوزخ را/ از بضاعت ناچیزش شرمسار میکند» (همان: 876). او اندوه را به آتشی سیاه مانند کرده است که آتش دوزخ برابر سیاهی آن شرمسار میشود.
با این حال حتی در آنجا که زندگی را گود سیاه و سرد توفانی میداند، باز به دنبال شور زندگی است: «مرغ مسکین! زندگی زیباست/ من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر با جستوجوی گوهری دارم/ تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم/مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری اینگونه، نازیباست!» (همان: 170)
گاه نیز سیاه را در ترکیبهای تازه به کار گرفته است. شاملو «شعر ناتمام» را اینگونه آغاز میکند: «چراغِ رهگذری/ شبِ تنبل را/ از خوابِ غلیظِ سیاهش بیدار میکند/ و باران/ جوبارِ خشکیده را/ در چمنِ سبز/ سفر میدهد» (همان: 236). «خواب غلیظِ سیاه شب» ترکیبی است که شاعر برای ظلمات و تاریکی شب و سنگینی عبورش به کار گرفته است.
در مجموعه اشعار شاملو سیاه با 99 بار تکرار در رتبۀ اول قرار دارد. به عقیده لوشر کسی که سیاه را در وضعیت اول انتخاب میکند، میخواهد هر چیزی که بیرون از دایره اعتراض لجوجانه او نسبت به وضع موجود است را نفی کند (لوشر، 1392: 97 و 98). این امر درباره شاملو صدق میکند چرا که وی به وضعیت حاکم بر جامعهاش اعتراض دارد.
ماغوط نیز از «سیاه» در شعر خود استفاده کرده است. او سالهای زیادی، دوری از خانواده را تحمل کرده است و غم غربت او را بهمرور خاطراتش وامیدارد، در جایی با پدر درد دل میکند و زندگی خود را سراسر سیاه توصیف میکند:
فأنا أسهر کثیراً یا أبی
|
زیاد شب زنده داری میکنم پدر!
|
أنا لا أنام..
|
نمیخوابم..
|
حیاتی، سواد و عبودیّة وانتظار
|
زندگیام، سیاهی و بردگی و انتظار شده
|
فأعطنی طفولتی..
|
کودکیام
|
و ضحکاتی القدیمة على شجرة الکرز
|
خندههایم بالای درخت آلبالو
|
و صندلی المعلّق فی عریشة العنب
|
پاپوش آویخته از داربست انگور مرا به من بازگردان
|
لأعطیک دموعی وحبیبتی وأشعاری
|
تا اشکها ومحبوب و شعرهایم را به تو بدهم
|
لأسافر یا أبی
|
تا سفر کنم پدر!
|
|
(ماغوط، 2006: 25)
|
«سیاهی و بردگی و انتظار»؛ سه واژهای که مانند سه ضلع یک مثلث شدهاند و هریک میتواند شاعر را به آن دو دیگری پاس دهد. سیاهی آدمی را به بردگی و انتظار پاس میدهد، بردگی، به سیاهی و انتظارِ آزادی، انتظار نیز او را به بردگی و سیاهی برمیگرداند. جایی دیگر در «الخوف» مادر را مخاطب قرار داده و از او کمک میطلبد:
امی..
|
مادر..
|
اسرعی لنجدتی
|
برای نجاتم بشتاب
|
تعالی و خبئینی فی جیبک الریفی العمیق
|
بیا و مرا در بقچۀ بزرگ روستاییات پنهان کن
|
مع الابر و الخیطان و الازرار
|
کنار نخ و سوزنها و دکمهها
|
فالموت یحیق بی من کل جانب
|
مرگ مرا از هر سو احاطه کرده
|
السماء تظلم
|
آسمان تیره شده است
|
و الریح تصفّر
|
و باد زوزه میکشد
|
و الکلاب السوداء
|
و سگهای سیاه
|
تنهش الکتب الدامیة من حقائب المارة
|
کتابهای خونین کیفهای عابران را میدرند
|
|
(همان: 204)
|
سگهای سیاه، سگهایی درندهای که شاعر از ترس آنها در خیال خود به مادرش پناه میبرد.
سیاه با 13 بار تکرار انتخاب پنجم ماغوط است. لوشر معتقد است انتخاب این رنگ در مکان پنجم بیانگر آن است که شخص احساس میکند موانعی بر سر راه او قرار دارد که او را وادار به سازش یا چشمپوشی موقت از برخی لذتهایش مینماید (لوشر، 1392: 166). سیاه در همین تعداد محدود به کار رفته در شعر ماغوط، نمایانگر پوچی دنیای مادی است، پوچی و بیمعنایی که ماغوط از آن وحشت دارد و میخواهد از این وحشت به بقچۀ مادرش پناه ببرد.
4. نتیجۀ آزمون رنگ شاملو و ماغوط
در آزمون اصلی، آزمون دهنده بافاصله زمانی کوتاهی به مدت چند دقیقه، رنگها را بار دیگر بر حسب اولویتهای خود انتخاب میکند. در اینجا همان رنگها در ردیف دوم قرار میگیرد. ترتیب بهکارگیری رنگهای آزمون لوشر در مجموعه اشعار شاملو به این صورت است:
سیاه (7)
|
قرمز (3)
|
سبز (2)
|
زرد (4)
|
بنفش (5)
|
آبی (1)
|
خاکستری (0)
|
قهوهای (6)
|
سیاه (7)
|
قرمز (3)
|
سبز (2)
|
زرد (4)
|
بنفش (5)
|
آبی (1)
|
خاکستری (0)
|
قهوهای (6)
|
سپس رنگها بهصورت گروههای دوتایی دستهبندی میشوند؛ یعنی در نهایت 4 گروه دوتایی خواهیم داشت. گروه اول با علامت (+)، گروه دوم با علامت (×)، گروه سوم با علامت (=) و در نهایت گروه چهارم با علامت (-) مشخص میشود (لوشر،1392: 32-34). با تقسیم رنگهای به کار رفته در شعر شاملو به گروههای دوتایی و قرار دادن علامت مخصوص هر گروه، به این چهار زوج خواهیم رسید:
7+3+
|
4×2×
|
1=5=
|
0-6-
|
7+3+
|
4×2×
|
1=5=
|
0-7-
|
پس از تقسیم رنگها به چهار گروه دوتایی، بر اساس زوجهای بهدستآمده، تفسیرهایی ارائه میشود. لوشر زوج سیاه_قرمز در گروه اول (تمایل) را به این معنا میداند که: «شخص از اینکه تحریکات شدید را سرکوب میکند در رنج است. در حالی که امکان دارد این تحریکات سرکوفته، ناگهان بهصورت یک رفتار غیرارادی و برانگیخته غلیان نماید.» (همان: 157). زوج سبز-زرد در گروه دوم (وضع واقعی امور) یعنی: «میکوشد تا موقعیت خود را بالا ببرد. از شرایط موجود راضی نیست و عقیده دارد که برای حفظ عزت نفس خود به مقداری پیشرفت نیازمند است» (لوشر، همان:164). زوج بنفش- آبی در گروه سوم (بیتفاوتی): نسبتاً احساس انزوا و تنهایی میکند ولی چون فرد بسیار محتاطی است به خودش اجازه نمیدهد دلبستگیهای عمیق داشته باشد. فردی خودمحور است و لذا بهسرعت حالت تهاجمی میگیرد؛ و در نهایت زوج (خاکستری- قهوهای) در گروه چهارم (بیتمایلی) به این معناست که وضع موجود برخلاف میل شخص است. نیاز به دوستی باکسانی داد که معیارهایشان همچون خود او عالی باشد اما این نیاز برآورده نشده است.
نتیجه آزمون ماغوط نیز از این قرار است:
آبی (1)
|
قرمز (3)
|
سبز (2)
|
زرد (4)
|
سیاه (7)
|
خاکستری (0)
|
بنفش (5)
|
قهوهای (6)
|
آبی (1)
|
قرمز (3)
|
سبز (2)
|
زرد (4)
|
سیاه (7)
|
خاکستری (0)
|
بنفش (5)
|
قهوهای (6)
|
و چهار زوج به دست آمده:
1+3+
|
4×2×
|
7=0=
|
5-6-
|
1+3+
|
4×2×
|
7=0=
|
5-6-
|
لوشر زوج آبی_قرمز در گروه اول (تمایل) را به این معنا میداند که «شخص طالب برقراری روابط عاطفی، خشنودکننده و هماهنگ با دیگران است. آرزوی دوستی صمیمانهای را در سر میپروراند که در آن محبت، فداکاری و اعتماد متقابل وجود داشته باشد.» (همان: 163). زوج سبز-زرد در گروه دوم یعنی (وضع واقعی امور) با انتخاب شاملو یکسان است. زوج سیاه-خاکستری در گروه سوم (بیتفاوتی) حکایت از آن دارد که شرایط به نحوی است که شخص احساس میکند برای جلوگیری از قطع روابط، موقتاً ناگریز به سازش میباشد (همان: 157) و در نهایت زوج (بنفش- قهوهای) در گروه چهارم (بیتمایلی) به این معناست که شخص فهمیده و قاطع بوده و این صفات همراه با تمایل او به شکل دادن عقایدش، به وی امکان میدهد تا عقایدش را با قاطعیت بیان کند (همان: 228-229).
نتیجه گیری
در روانشناسی رنگ لوشر رنگی که در انتخاب اول قرار میگیرد گویای هنجارها و ناهنجارهای ذهن شاعر است. انتخاب اول شاملو «سیاه» است و سیاه حکایت از بدبینی و بیعلاقگی به زندگی دارد، اما شاعر با انتخاب قرمز در جایگاه دوم میل خویش برای زندگی بهتر و اصلاح وضعیت موجود جامعهاش را نشان میدهد. شاملو با انتخاب زرد و سبز در ردیف سوم و چهارم اندوه خود از شرایط موجود و امید خود به بهبود وضعیت را به نمایش میگذارد. زوج بنفش و آبی در انتخاب پنجم و ششم شاملو نشاندهنده احساس انزوا و تنهایی و گاه خودمحوری شاعر هستند و در نهایت انتخاب خاکستری و قهوهای حکایت از آن دارد که وی تمایل به دوستی باکسانی دارد که معیارهایشان همچون خود او عالی باشد و در مقام و منزلت مشابه او قرار داشته باشند.
ماغوط نیز با انتخاب «آبی» در جایگاه اول نیاز خود به صلح و آرامش را اعلام میکند و با انتخاب قرمز در جایگاه دوم تمایل به زندگی آرام و در صلح با دیگران را نشان میدهد. انتخاب سوم و چهارم ماغوط (زرد و سبز) با انتخاب سوم و چهارم شاملو یکسان است یعنی او نیز مانند شاملو از شرایط موجود ناراضی است و امید به بهبود وضعیت دارد. انتخاب سیاه و خاکستری نشان از اجبار ماغوط به سازش موقت با شرایط دارد و درنهایت بنفش و قهوهای در جایگاه هفتم و هشتم به وی امکان میدهند تا عقایدش را با قاطعیت بیان کند.
با اجرای آزمون لوشر و مشاهده تفسیر زوجهای به دست آمده از آزمون به این نتیجه دست مییابیم که شاملو شاعری سیاهاندیش نیست و در نگاه او شور زندگی و امید به بهبود وضعیت حاکم موج میزند کما اینکه درباره ماغوط به این نتیجه میرسیم که شاعر علیرغم اذعان خود به نسبت دیرینهاش با اندوه با انتخاب آبی، نیاز به صلح و آرامش را عیان میکند. شاملو و ماغوط شعر را پناهگاهی برای تجربههای تلخ خود قرار داده و رنگها را به خدمت گرفتهاند تا دنیای مطلوب خود را در شعر به تصویر بکشند. رنگ در شعر شاملو و ماغوط دگرگون میشود و این دو شاعر ارزشی تازه به رنگ میبخشند؛ معنایی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی. شاملو و ماغوط هر دو بهعنوان ناقد اجتماعی در پی راهی برای بهبود اوضاع هستند. راهی بهسوی مدینۀ فاضلهای که در ذهن خود ترسیم کردهاند.
پینوشت:
1. «حزن فی ضوء القمر»، «غرفة بملایین الجدران»، «الفرح لیس مهنتی»، «البدوی الأحمر» و «شرق عدن غرب الله».
2. آزمون رورشاخ یک روش فرافکنی است که با کمک ده کارت حاوی لکههای جوهر انجام میگیرد و از آزمودنی خواسته میشود به آزمایشکننده توضیح دهد لکهها او را به یاد چه چیزهایی میاندازند. هدف کلی آزمون، سنجش ساختار شخصیتی فرد با تأکید بر شیوههای ناهشیار وی در پاسخ دادن است. (مرادی، 1384: 15)